مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

سکوتِ کتابها ، جملگی بیداریستْ .

 شَبی ممکن است برایِ هَمه ی ما این اتفاق بیفتد که آسایشی در شهر نباشد
دود ها یکّه تازْ ، سودها کم بَها
شبی ممکن است همه دنبالِ‌انسان های بزرگی باشند و مرورِ انسان های بزرگْ
در این صورت است که ورودی  کتابخانه ها  شلوغْ و همه خواندنشان می آیدْ
چه شبِ ممکنی .
سرِ پیچ از قوانینِ‌ریزو درشتی که تابلو شده اند سرپیچی می کنی
محال است ولی سرپیچی از قوانینی که محصولِ ذهن های قهرمانان است
ترافیک بندان می شود پشت خط هایی که منتظر و مطمعن به تجلیل هستند
 از کتاب بگویم که وقتی  به تماشا می نشینی اشْ ؛ الفبایِ‌اندیشیدن آغاز می شود
 به چای می نشینی  و پایانِ خوشِ چای را در  طعمِ نهاییِ‌تلخش روایت می کنی
کتاب ولی روایتش مُعتبر است .
 کتاب مدرسه ی هنر ، دانشگاهی آفتاب دیده ، سوزان و فروزان که فرزانه به بار می آورد
که میوه چینی اش در کلامِ‌سیب هست ؛  سرخ و آبدار .
دست به کار می شومْ ؛ مداد کوچکم را روانه یِ‌پیچِ انگشتهایمْ
 بارانیِ‌ سبزِ  کتاب را از تنش در می آورم
و می افتم به جانِ‌خاطره های قد و نیم قدی که جانم به جانشان روشن است
به جای مرورِ حسرت ها ، کتاب را مرور می کنم و الفبایِ‌خواندن .
کتاب لبخندش را پنهان می کند
ناگهان چشمهایم به تایید لبخندِ‌پنهانی اش
 در اندیشه به خواب می رود .
نبضِ زمان بیدار است
کتابی دیگر
شبِ‌ممکنی دیگرْ.
اقراء .
شاعر نوشت : چگونه باران از این همه فراخوان بماند ، چگونه باز ایستد از این همه والایی ، به این همه انبوهی سبز پشت کند و گلِ‌سرخِ‌لبخندِ تو را نچیند و از این همه فراخیز بماندْ . (م.موید)
بزرگ نوشت : این که آدم در یک زمانه ی خاصی به دنیا آمده باشد و خواه ناخواه زندانی همان زمانه باقی بماند هم ناجور است هم ناحق، نمونه ی کامل جبر تاسف انگیز هستی. با این ترتیب آدم نسبت به گذشتگان به طرزی ناجوانمردانه برتری پیدا می کند در حالی که پیش روی آیندگان دلقکی بیش نیست. ( دانیل کلمان )
اندوه  نوشت : توان خداحافظی کردنم نیست ،از این خانه، این پلّه، این صندلی، این در زنگ خورده، از این من. ( میرافضلی )
ماه نوشت : به پیشوازِ ساطور می رود کبوتر ، همانطور که اردیبهشت به پیشوازِ گل ( عباس باقری )
راستی اردیبهشت تولد زمزمه هاستْ / مبارکت نسرینِ‌جانْ ،
چشیدنی  : اندازه گیری دنیا از دانیل کلمان و ناتالی چوبینه .


صلح با کتاب آغاز می شود مصلحت بدانیم و بخوانیمش.

 


ما به تلویزیون نگاه میکنیم یا تلویزیون به ما نگاه میکند؟

تلویزیون نشسته روی کاناپه و دارَدْ کتاب می خواندْ " این یک تصمیم هست  "

ادامه مطلب ...

سالِ نو با بهار ؛اندیشه ی نو با کتابْ.



28


عادَتَم داده بهـــــار به تماشای ِ تو هر صُبح

همین صُبحِ عزیــــــز

که به رقـــص آیَـــم و کوتــَه سُخنی ساز کُـــنَم

قَدَمی چَنــگ زَنَــم عَطرِ اقاقـــی وارَت

قَدَحــی پُر کُنم از گلرُخ ِ گندمـــــزارَت

برسانَـــم به نسیـــم که خَبَر دار کُـــنَد

جمله کَســــــان را  ............

" که وجودَت اَبَدیســــتـــــ "


مداد کوچک .

دکلمه را نیزْ بشنوید با صدایِ رفیقمْ :

http://s7.picofile.com/file/8244045700/%D8%B3%D9%87_%D9%86%D9%82%D8%B7%D9%87_%DA%86%DB%8C%D9%86.mp3.html

الّلهم حَوّل حالنا مع الکتاب .


15


" کتاب "‌بر تَنــَشْ فصل ها دارد ؛ آن سرش پاییز ؛ این سرش نوبهار

خدا کُند حرف ها آن تاثیرِ‌شگفت را بگزارند .

خدا کند روز و  نوروزانه هایی که پیش رویمان هست "‌کتابیِ‌خالصْ باشَد"

امسالِ‌زیبا با کتاب مُبارک شود ، قند باشد ، خنده باشدتواما" با کتابْ

عیدی دادن و گرفتن ها  کاغذیِ‌اصیل باشد

این کاغذیِ اصیل ، پول نباشد .

که پلی باشدارتباطی ؛ از دنیایِ کتاب به  دنیای آدم .

از نوشتنی ها به خواندنی ها  " ازبه "

خیابان ها چشمک بزنند به سیمایِ‌عابرانی که پشتِ حوضِ نقره

صف کشیده اندْ به انتظارِ خریدِ کتابْ

زمیــنِ‌ دُنیا  "‌لب غنچه "  با آن زمینه ی خاکی

به تماشایِ خوانندگانِ کتابی بنشیند

وَ

جاده برقصد به صدایِ  مسافرانی که تهِ چمدانِ سفرشان

کتاب دارند .موسیقیِ‌خواندن زیباترین با کلامِ‌دنیاست

خدا کند صحبتی با کتاب باشدْ.

دعای مداد کوچک بر خوانندگانشْ :

نسلهای کتابی مان  باشکوه

نسل های کتاب نخوانمان منقرض

خوش بختی " سیّال "

بد بختی " غیر فعال "

علم ها جاری

تفریحات "ساری "

دل ها عاشق

دل ها عاشق

دل ها عاشق

به عشقِ کتابْ.

دعا کوتاه شد

سربلندی تان آرزویمانْ.

هفت سینِ مداد کوچک :

سَعدی و سُهرابی و سیمین بَهان

*سَنگچین است این جهان

*سَمفونیِ‌معروفیان

*سیبِ سرخِ  نقطه چین ...

*سوره ی مهری بیاور سینمان کامل شود

این دمِ عیدی ؛ محبت ، گُل شود

در آخر دمِ مولانایِ جانِ جهان گرم که شعری بهاری برایمان :

ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی

چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی
خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی

پاراگراف نوشت : این طور شروع می شود، همیشه این طور شروع می شود، با کتاب ها شروع می شود. اولین کتاب ها، اولین شب های اعجاب آور کتاب خواندن، با چشمانی سرخ و قلبی پر تپش. کتاب خواندن بسیار دیرهنگام وارد زندگیمان می شود: حدود شش هفت سالگی، پس از پایان زندگی جاودانه...خواندن ما را به کودکیمان بر می گرداند، به ساحل عشقی که کلمات قادر به بیان آن نیستند. ما پشت درِ کتاب هستیم. به صدایی گوش می دهیم که آن چنان شفاف و زلال است که باید نفسمان را در سینه حبس کنیم تا آن را بهتر بشنویم...در هشت سالگی، به خوبی این چیزها را درک می کنیم و می فهمیم که باید انتخاب کنیم. باید خدا یا خلا، کار یا بی کاری، نومیدی یا دلتنگی را انتخاب کنیم. اما چیز دیگری پیدا کرده ایم. کتاب ها را پیدا کرده ایم. و با داشتن کتاب ها، دیگر نیازی به انتخاب کردن نداریم، همه چیز را دریافت می کنیم. کتاب خواندن یعنی زندگی بدون تضاد، زندگی معاف از مشکلات. " کریستیان بوبن "

زیبا نوشت : روزگار این جوری است. از شما چه پنهان، همه اش تلخ نبود، سخت نبود، سخت نیست. ناشکری نمی کنم لذت هم داشت، دارد. لذت خواندن و نوشتن، لذت پیدا کردن دوست، خانواده. خدایا من چقدر خوشبختم!"هوشنگ مرادی کرمانی"


عیدانه نوشت : در بهاری که پُر از معجزه و احساس است ؛ هفت سینم سینِ سیمای تو را کمْ داردْ .


عمیق نوشت : روزی که کشته می شوم ، قاتل در جیبم ، بلیت های مسافرت را خواهد یافت ...یکی برای سفر به صلح ، یکی برای سفر به مزارع و باران ها ، یکی برای سفر به درونِ‌بشر ... قاتلِ عزیزمْ ! بلیت ها را نابود مکنْ ، خواهش می کنم با آن ها سفر کنْ. " سمیح القاسم " 

چشیدنی :‌ژرفایِ‌ زن بودن از مورین مورداک



مداد و این خطّ ؛ کتاب را دو تکّـــه کرد . تکه ای سفید ؛ آن یکی سیاه



این دفترْ به پایان می آید ؛حکایاتش هنوز نانوشته ، هم چنان ماناستْ ؛ آخرِ سال است ، هر کداممان یک دستمالِ نمْ  داریم و یکْ مَنْ

که دستِ جفتشان درد نکند:  غُبارهایِ‌پیر و کهنه را جارو می زَنَندْ ؛ گُلی به گونه ی  خانه یِ کاهگِـــلی می نشانَند و تازگی اشْ مُبارکْ.

فصل؛فصلِ اسفند دود کردنْ است ؛ فصلِ  تکانیدن هایِ تُردْ ؛خانه ی  دل را  تکانی ، فهم تِکانی فصلِ پیدا شدنِ هر چه که در هر چه گُم است

وقتِ‌آن است : سیب را بر لبِ حوضْ

طاق را  ، پُرْ زِ کتابْ

تُنگِ بلورانه یِ ماهی را سیراب کُنیم

وقتِ‌ آن است ببالیم به خودْ که هوا بر چَمَنْ است .

خوش حالیم  کتاب چینـــی مان به راه است  و طبقْ طبقْ کتابهایی که امسال چشیده ایم را به سلامتی بر قفسه هایِ چوبیِ اتاقمان می چینیمْ

و خوشحال تر : همین که پَستی و بُلندیِ این سالِ سختِ شیرین را با کتاب همـــوار کردیم ؛ شُکـــرْ

کتابی بودم اگر، دوست داشتمْ یک آبیِ کم رنگْ قامتِ من را جلدگونی کُند و سیبی سُرخ غُنچه هایِ‌آن آبی را ببویَــدْ . شعری بودم اگر ، دوست تر داشتم در  " خوشا ناگهان بودن عشقْ ؛ شبیه گلی در میان علف‌ها " جانْ می گرفتَم ؛ مدادی بودم اگر ، همان کوچک ؛ همان خُرد که کَلان ها .... آدمِ‌ روزهایِ پرتکرارِ زرد  و آبیِ نشسته بر پشتِ اندیشه یِ دیرینه ام  که روشن به نگاهِ آدم های سرخ و سبزِ روزگار استْ.

خدا " کتاب " را بر ما هدیه داده

زبانِ کتابی را بر ما بخشیده

به فردوسی یک تالار داده

به بزرگی " چشم هایش" را

به شعـــرها " فروغ "

رویِ ماهَش را نَبوسیم چه کُنیم !!!

سالی که دارد از راه می رسد سالِ کتابیِ انبوهی باشد برایِ اندوه ها و شادی ها  و اندوخته هایتانْ .


سوال نوشت : مداد کوچک کیست! تا الآن من را چگونه خوانده اید ، به اندازه ی یک سطر ؛ اگر فرصت داشتید .

شاعر نوشت : خداوندگاری که عشق است،به اندازهء داشتن نه،به اندازهء خواستن می‌دهد.زمین ضرب‌در باغ ،زمین ضرب‌در عطر باران
زمین ضرب‌در شور گنجشک...و آدم که آمد و آدم که دلتنگی‌اش را به سر کرد و آدم که توجیه تنهایی‌ اش شد .گمانم که رازش همین چیزها بود.خداوندگارا! اگر عشق، رنج است ، مرا بهترین دسترنج است.

عسل  نوشت: تو را چه بیاموزم ای زن ؟ کیست که سنجابی را قانع کند به مدرسه رفتن ؟ کیست که گربه ای را به آموختنِ‌پیانو وادارد؟کیست که کوسه ای را راضی کند به راهبه شدن ؟ نخستین بمان . چنان که هستی . بی قرار بمان چنان که هستی . مهاجم بمان چنان که هستی  .... چه می ماند از آفریقا اگر ببرهایش را بگیری و چاشنی هایش را ! از جزیره العرب چه می ماند اگر جلال نفتش را بگیری و شُکوه شیهه اش را ! زن است که شعر را می نویسد و مرد امضایش می کند . زن است که بچّــه را می زاید و مرد در مسیرِ زایشگاه پدر می شود ....  " نزار قبانی " 

سطر نوشت : هیچ چیز از یک کتابِ قدیمی جوان تر نیست. کریستیان بوبن

چشیدنی : انسان شادکام از کریستیان بوبن