مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

امروز را جشن گرفته ایمْ با چند روایتِ‌معتبرْ .


http://uupload.ir/files/c4cd_230e54bd80503951c2d9597d2d707088.jpg


در ستایشِ شَهریوری که همسایه ی دیوار به دیوارِ‌مهر هست و مادرِ مستِ پاییزْ

می توان به اندازه ی تمام برگ های سَبزی که از پنجره ی بازِ‌اتاق ، برایَم دست تکان می دهند

کلمه نوشت ؛ می توان به اندازه ی تمامِ سُرفه های اوّل  بادِ بنفشْ  ، دیکته نوشت

می توان نخ و سوزن را ورداشت و تابستان را دوخت به فصلِ دیگرِ در راه

و یک کافِ  اهلیِ زرد ضمیمه اش کرد و " کتابستان "‌پدید آورد ؛ با یک دست و یک نخ و یک سوزن .

فکرش را بکنید ! !!!چه دلبرانه است ...

بی زمینِ تابستان ، بی هوایِ تابستان مگر می شود با پاییز مکالمه کرد!

پاییز فصلِ تن پوش هایِ رنگیِ پُرشور ، فصلِ گرمیِ درد و آخرش که فصلِ‌شکار

از کبوتر بگیر تا .....  " کتاب هم این وسط شاید شکار شود امّا کم ، گُمْ "

به هر حالْ ...

کتابی که زاده می شود ، هر چند بدْ ، سزاوارِ ضربه هایِ چشم و دل است

چه زیرِ سایه ی سرو ، چه زیرِ سایه ی چترْ.

ندیده نادیده مَگیریمََشْ .

نمی دانم خداوند چند فرشته در زمینش دارد !

چند بنده ی فرشته مثال!

ولی این را می دانم که :

 کتاب ها فرشتگانِ ساکتِ زمین اند

همان فرشتگانِ

صاحــــبِ

بال های

مَخمَلینْ .


زیبا نوشت : با همین چشم ها و دلم ، همیشه من یک آرزو دارمْ ، که آن شاید از همه آرزوهایم کوچکتر است ، از همه کوچک ترْ و با همین دل و چشمم همیشه من یک آرزو دارم ، که آن شاید از همه ی آرزوهایم بزرگتر است ، از همه بزرگتر ، شاید همه آرزوها بزرگند، شاید همه کوچک . وَ من همیشه یک آرزو دارم با همین دل و چشم هایم " همیشه " . ( مهدی اخوان ثالث )

عمیق نوشت : همه ی ما روزی به کسی تکیه کردیم که قرار بود بدونِ ما بمیردْ . ( به نامِ زنْ ، قاضی نظام )

مداد کوچک : شادی همراهِ من زاده شد ولی من با گریه به دنیا آمدم ، از همان اول شکمو بودم ، لذت عجیبی از خوردنِ کتاب ها می بُردم و تا الان با همین لذت همزادمْ . امروز متولد شده ام ، بی رحمانه هست گفتنِ این جمله ، امروز متولد شده ایم من و برادرِ دوقلویم . جشن گرفته ایم با کتاب ها ، شما نیز شریکِ‌شادی مان باشید . این پست بهانه ی میلادمانْ

عسل نوشت :‌از تمام رنگ‌های این جهان ، وام‌دار هیچ رنگ ویژه نیستم ، جز نگاه تو : که مادر تمام رنگ‌هاست ( میرافضلی )

چشیدنی :‌طبل حلبی از " گونتر گراس "

رسیدن ها به خیرْ ، کتاب ها به خوشی .

گلدون رنگی


تاب ها و کِتابْ ها رفقایِ گرما دیده ی تابِستان اند

باشکوه بودنشان در نَهایتِ شتابی که در گردشِ دوستی شان هست ، لمس می شودْ ،

این هر دو ، شادی شان را از درخت ها می گیرندْ.

درخت ها پدرانِ طبیعت اند ، سایه بانِ یادمانه ها .

نفسِ تنگمان را می  پالایند و شروعِ سالی سبزتر با هوایی مبارک ترْ.

خراش های گونه هایش را نباید نوشت ، چرا که نگاه می خواهدْ

خوشا به حالِ درختی که وامدارِ تاب هاست:

بی تابی ها را هرز نمی رود و شاخه هایِ‌زمانه را به دستِ انسانی می سپارد

که دست هایش خواننده است و چَشم هایش تابنده .

از درخت هایی حرف می زنمْ که هنوز سبز بودند و هنوز کشیده تر

وَ هنوز دستِ هیزم شکن و هنوز دست هایِ هیزم شکنْ ......

لبخندِ درخت جاری بود و خبری نبود از :

نگاهی که نگرانِ زمینه ی خاکستریِ زمانه باشدْ .

درخت خاصیت خودش را داشت و  باران که بر تنه اش می زد

مخصوصِ تماشا بود .......

روزی رسید که این کشیده گی به سمتِ مدادها رفتْ

روزی رسید که شاهدِ‌غروبِ درخت و درخت ها شدیم

وَ افتتاحِ رخت هایی که گیاهی بودند .

غروبِ درخت  این بار ٍ، طلوعِ دیگری را یادآور شُد

طلوعِ یک زنده گی .

اتاقی که نامش را گذاشتند "  اتاقِ کتابْ "

که میلادِ تنه های تنومندِ  درخـــت

با شــــاخه های پیــچــانــش

وَ طَبق طَبق روشـــــــــــنی ،

حالا شده سقفِ خـانه ی ما .


یاد نوشت : یادش به خیر،  آن زمانی که دنیا را از پشت تیله هایمان تماشا میکردیم .

بزرگ نوشت : بدان که نماز زیاده خواندن کار پیرزنان است و روزه فزون داشتن صرفه نان است و حج نمودن تماشای  جهان است ، اما نان دادن کارِ‌مردان است  " خواجه عبدالله انصاری "

اندوه نوشت : وقتی این همه تلاش می کنی یک نفر را فراموش کنی ، خودِ این تلاش تبدیل به خاطره می شود ، بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی . " استیو تولتز "

جمله نوشت : آدم تا یک چیزی را ندیده راحت است، اما وقتی دید، دیگر بد عادت می شود و نمی تواند دست از آن بردارد. کاشکی  اصلا آن را ندیده بودم. حالا باید تا آخر عمرم با خاطره اش زندگی کنم. " عمران صلاحی "

 کوتاه نوشت : در نفرت سعادتی نیست . "‌آلبر کامو "

چشیدنی :‌ بارون درخت نشین از  ایتالو کالوینو