در ستایشِ شَهریوری که همسایه ی دیوار به دیوارِمهر هست و مادرِ مستِ پاییزْ
می توان به اندازه ی تمام برگ های سَبزی که از پنجره ی بازِاتاق ، برایَم دست تکان می دهند
کلمه نوشت ؛ می توان به اندازه ی تمامِ سُرفه های اوّل بادِ بنفشْ ، دیکته نوشت
می توان نخ و سوزن را ورداشت و تابستان را دوخت به فصلِ دیگرِ در راه
و یک کافِ اهلیِ زرد ضمیمه اش کرد و " کتابستان "پدید آورد ؛ با یک دست و یک نخ و یک سوزن .
فکرش را بکنید ! !!!چه دلبرانه است ...
بی زمینِ تابستان ، بی هوایِ تابستان مگر می شود با پاییز مکالمه کرد!
پاییز فصلِ تن پوش هایِ رنگیِ پُرشور ، فصلِ گرمیِ درد و آخرش که فصلِشکار
از کبوتر بگیر تا ..... " کتاب هم این وسط شاید شکار شود امّا کم ، گُمْ "
به هر حالْ ...
کتابی که زاده می شود ، هر چند بدْ ، سزاوارِ ضربه هایِ چشم و دل است
چه زیرِ سایه ی سرو ، چه زیرِ سایه ی چترْ.
ندیده نادیده مَگیریمََشْ .
نمی دانم خداوند چند فرشته در زمینش دارد !
چند بنده ی فرشته مثال!
ولی این را می دانم که :
کتاب ها فرشتگانِ ساکتِ زمین اند
همان فرشتگانِ
صاحــــبِ
بال های
مَخمَلینْ .
زیبا نوشت : با همین چشم ها و دلم ، همیشه من یک آرزو دارمْ ، که آن شاید از همه آرزوهایم کوچکتر است ، از همه کوچک ترْ و با همین دل و چشمم همیشه من یک آرزو دارم ، که آن شاید از همه ی آرزوهایم بزرگتر است ، از همه بزرگتر ، شاید همه آرزوها بزرگند، شاید همه کوچک . وَ من همیشه یک آرزو دارم با همین دل و چشم هایم " همیشه " . ( مهدی اخوان ثالث )
عمیق نوشت : همه ی ما روزی به کسی تکیه کردیم که قرار بود بدونِ ما بمیردْ . ( به نامِ زنْ ، قاضی نظام )
مداد کوچک : شادی همراهِ من زاده شد ولی من با گریه به دنیا آمدم ، از همان اول شکمو بودم ، لذت عجیبی از خوردنِ کتاب ها می بُردم و تا الان با همین لذت همزادمْ . امروز متولد شده ام ، بی رحمانه هست گفتنِ این جمله ، امروز متولد شده ایم من و برادرِ دوقلویم . جشن گرفته ایم با کتاب ها ، شما نیز شریکِشادی مان باشید . این پست بهانه ی میلادمانْ
عسل نوشت :از تمام رنگهای این جهان ، وامدار هیچ رنگ ویژه نیستم ، جز نگاه تو : که مادر تمام رنگهاست ( میرافضلی )
چشیدنی :طبل حلبی از " گونتر گراس "
تاب ها و کِتابْ ها رفقایِ گرما دیده ی تابِستان اند
باشکوه بودنشان در نَهایتِ شتابی که در گردشِ دوستی شان هست ، لمس می شودْ ،
این هر دو ، شادی شان را از درخت ها می گیرندْ.
درخت ها پدرانِ طبیعت اند ، سایه بانِ یادمانه ها .
نفسِ تنگمان را می پالایند و شروعِ سالی سبزتر با هوایی مبارک ترْ.
خراش های گونه هایش را نباید نوشت ، چرا که نگاه می خواهدْ
خوشا به حالِ درختی که وامدارِ تاب هاست:
بی تابی ها را هرز نمی رود و شاخه هایِزمانه را به دستِ انسانی می سپارد
که دست هایش خواننده است و چَشم هایش تابنده .
از درخت هایی حرف می زنمْ که هنوز سبز بودند و هنوز کشیده تر
وَ هنوز دستِ هیزم شکن و هنوز دست هایِ هیزم شکنْ ......
لبخندِ درخت جاری بود و خبری نبود از :
نگاهی که نگرانِ زمینه ی خاکستریِ زمانه باشدْ .
درخت خاصیت خودش را داشت و باران که بر تنه اش می زد
مخصوصِ تماشا بود .......
روزی رسید که این کشیده گی به سمتِ مدادها رفتْ
روزی رسید که شاهدِغروبِ درخت و درخت ها شدیم
وَ افتتاحِ رخت هایی که گیاهی بودند .
غروبِ درخت این بار ٍ، طلوعِ دیگری را یادآور شُد
طلوعِ یک زنده گی .
اتاقی که نامش را گذاشتند " اتاقِ کتابْ "
که میلادِ تنه های تنومندِ درخـــت
با شــــاخه های پیــچــانــش
وَ طَبق طَبق روشـــــــــــنی ،
حالا شده سقفِ خـانه ی ما .
یاد نوشت : یادش به خیر، آن زمانی که دنیا را از پشت تیله هایمان تماشا میکردیم .
بزرگ نوشت : بدان که نماز زیاده خواندن کار پیرزنان است و روزه فزون داشتن صرفه نان است و حج نمودن تماشای جهان است ، اما نان دادن کارِمردان است " خواجه عبدالله انصاری "
اندوه نوشت : وقتی این همه تلاش می کنی یک نفر را فراموش کنی ، خودِ این تلاش تبدیل به خاطره می شود ، بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی . " استیو تولتز "
جمله نوشت : آدم تا یک چیزی را ندیده راحت است، اما وقتی دید، دیگر بد عادت می شود و نمی تواند دست از آن بردارد. کاشکی اصلا آن را ندیده بودم. حالا باید تا آخر عمرم با خاطره اش زندگی کنم. " عمران صلاحی "
کوتاه نوشت : در نفرت سعادتی نیست . "آلبر کامو "
چشیدنی : بارون درخت نشین از ایتالو کالوینو