مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

برایم کتابی بخوان با سر انگشت هایت . میرافضلی


کتاب های رنگی


بند بندِ وجودِ آدمی  نشان از تَصاحبْ هستْ ، همین  چَشم هایِ دوخته شده به کتابِ آزادی

وَ دَست هایی که آشکارا ورق می زنندْ بهانه هایِ پنهانِ‌  تنگ دلی هامان را

و اندیشه ای که تقسیم می شود .

وَ لب هایی که تجزیه گرِ  حروفِ خورشیدی اندْ در این سال های شمسی

وَ دلْ ، دلْ این دالِ بی الفْ ؛ نبودِ الفش ، بی اُلْـفَـــتی نیست که وجهِ کاملش  :

در سر به راهیِ شیرین است و فرهادِ ماجرا

وَ کوه های دشوار که هوش از سر می برند آسانْ .

بندانه ی وجودمان بایدمتّصل باشد به یک عشقْ ، یک شورِ آفرین ؛ آخرینِ‌هرگزْ

کتاب ، گوینده ی عشق است و مالکِ‌کتاب شدن را عشقْ است به این گونه ؛ به این شکل که :

سوار بَر قایقی کاغذی و پاروزنانْ ، جَستارهایی در باره ی  عشق را باارزش دیدن

و خوشه هایِ خشم را بی لغزشْ چیدن و بوسیدنِ‌رویِ ماهِ خدا

یا به صورتی دیگر :

نوشیدنِ عُصاره ای که  ویتامین " کا " دارد . ویتامینِ‌کتابــی

  ( حضور حداقل چند نفر گرداگردِ هم را می خواهد و لیوانی که جرعه جرعه بنوشی و از گلستان ها که هیچ !

از آینه های ناگهانی حرف بزنی که شکسته اند در انحنایِ چشم ها )

و به طرزی دیگر :

پرستشْ  ؛ آن طور که گل ها  ، آفتاب را

وَ ماهی ، تنگِ‌بلورینِ کوچک را

ما نیز ، خداوندگار را

عادلانه تر!  این بار، کتاب را پرستش می کنیم به سبک و سیاقِ مدادِ کوچکْ

آماده ایم برایِ خواندنِ بی تابی هایِ گلِ  یاس که آیه ی یاسْ نخواند

برای خواندنِ برگ ، که سایه ی آسمان را بُرهان باشدْ

آمـــــاده ایم برای هم خوانی هایی که

شروعش را با کاف و پایانش را را با "‌بِ "

و مقدمه اش را با "‌او " بیاغازیمْ.

بســـیار نیک میدانم

قندِ کتابتان بالا

همتتان والا

بسیار نیک می دانمْ

کلسترولِ شعرهاتانْ افزونْ

چرختان همیشه ی خدا گردونْ .



عمیق نوشت : در کنارِ توام دوستِ منْ ، احساسم را با تو در میان می گذارم ، اندیشه هایم را با تو قسمت می کنم راهی مشترک پیش پایت می گذارم ، امّا از آنِ تو نیستم ، با مسئولیّت خود زنده گی می کنم . مرا به ماندن مجبور نکن! دوستِ منْ .احساسم را به کفه ی قضاوت نگذار ، نه اندیشه ای برایم معیّن کن و نه راهی برای در نوشتن ، به تصاحبم نَکوش ، تعهّداتم را نادیده مگیر ، اگر از آزادی محرومم کنی دوستِ‌من ، تو را از بودنم محروم خواهم کردْ . مارگوت بیکل

زلال نوشت : جان سخن من این است تو اندرون خود نوری داری پس انسانیتی برای خود فراهم کن سخن گفتن از هرچه غیر از این درازگویی است چرا که اگر سخن را زیاد کنید جان سخن فراموش می شود. مولانا

بزرگ نوشت : موسیقی بهتر و ساده‌تر بیان می‌کند، ولی من کلمات را ترجیح می‌دهم؛ همچنان که به جای گوش‌کردن هم خواندن را ترجیح می‌دهم. من سکوت را بیشتر از صدا دوست دارم. خیالی که توسط کلمات ساخته می‌شود در سکوت می‌زاید. یعنی غرش و موسیقی نثر در سکوت پدید می‌آید.

سطر نوشت : جهان دو نیم شد ، اندوهِ من ، غیابِ‌تو . سیروس نوذری

شاعر نوشت : باور نداشتم که زنی بتواند شهری را بسازد و به آن آفتاب و دریا ببخشد و تمدّن . دارم از یک شهر حرف می زنم  تو سرزمینِ‌منی . صورت و دست های کوچکت ، صدایت،من آن جا متولد شده ام و همان جا می میرمْ . نزار قبانی

چشیدنی : جان کلام از گراهام گرین .

********** 19 مُرداد روزِ‌عاشقانِ‌کتابْ مبارک **********

نظرات 28 + ارسال نظر
مامیترا دوشنبه 8 شهریور 1395 ساعت 18:06 http://mamitra.blogfa.com

ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی
هر جا که روی زود پشیمان به درآیی

هش دار که گر وسوسه عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه رضوان به درآیی

شاید که به آبی فلکت دست نگیرد
گر تشنه لب از چشمه حیوان به درآیی

جان می‌دهم از حسرت دیدار تو چون صبح
باشد که چو خورشید درخشان به درآیی

چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت
کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی

در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآیی

بر رهگذرت بسته‌ام از دیده دو صد جوی
تا بو که تو چون سرو خرامان به درآیی

حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه رو
بازآید و از کلبه احزان به درآیی

غزلیات حافظ[گل]

سلام

شما دعوت شده اید برای دیدن نمایشگاه مجازی کاریکاتورهای مفهومی

[گل]

قربانت مامیترا

[گل]

سلام

به به . چه حافظانه ای

ممنون از حضور ، در اولین فرصت سر می زنیم حتما


شیراز که بودیم فالی گرفتیم :

این چنین آمد

" دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود "

مریدان حافظ خوب می دانند حافظ را ......


لذت بردم

محسن نژاد سه‌شنبه 2 شهریور 1395 ساعت 22:18 http://simin1394.aramblog.ir/

سلام
در برابر دنیای مجازی و تکنولوژی ، کتاب این یار قدیمی چقدر مظلوم و غریب است .
کتاب می خواندیم چون خوراک مغز بود
کتاب می خواندیم تنها نباشیم و اکنون همگی تنهایمان را در دنیای مجازی ، مجازی تر می کنیم.

..

سلام و سپاس از حضور

و

صد حیف

که کتاب را ....


باشد تا کتابهای زیادی بخوانیم

یلدا دوشنبه 1 شهریور 1395 ساعت 10:43

درود بر عاشقان کتاب و شاعرانش
بسیار زیبا و دل انگیز مثل همیشه لذت بردم از خواندنش
سطر نوشت عالی بود مرسی قلمت پایدار روزگارت بر مراد...

.
.
.
.

من فکر می کنم تو
آنقدر مهربانی
که توپ های کوچک بازی،
تصویرهای صامت دیوار،
و اجتماع شیشه های فنجان ها ، حتی
از دوری تو رنج می برند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت و
آیینه و
هوا
به تو معتادند...
و انعکاس لهجه شیرینت
هر لحظه زیر سقف شیفتگی هایم
می پیچد ...

مهران یکشنبه 31 مرداد 1395 ساعت 15:48 http://kamidirtar.blogfa.com

در رویاهای من هیچ عشق دیگری نمیخوابد، تو خواهی رفت، ما با هم خواهیم رفت. بر فراز آب هایی از جنس زمان. دیگر هیچکس در کنار من به درون سایه ها سفر نخواهد کرد. تنها تو، همیشه سبزی، همیشه خورشید، همیشه ماه... "پابلو نرودا"

.
.
.
.
مرغی در بال هایش شکفت
باغی در درختش
ما در عتابِ تو
می شکوفیمْ
در شتابت
ما، در ، کتابِ تو می شکوفیم
در دفاع از لبخندِ‌تو
که یقین است و باور است.



احمد شاملو

انتخابی تان گوارا بودْ / سپاس

محمد جمعه 29 مرداد 1395 ساعت 12:01 http://legendman1890.blogfa.com

مقدمه تان مث همیشه سخت اما خواندنی

و چقد زیبا جملات تازه ای را خلق میکنین.

*قند کتابتان بالا...*

در مورد بزرگ نوشت:
نادر ابراهیمی فکر کنم در یک عاشقانه ی آرام ابراز میدارد *با این مضمون*

که آدمایی در طبیعت موسیقی گوش میدهند نادان هستند چون بزرگترین موسیقیدانان هرچه خلق کرده اند برگرفته از طیبعت بوده.

سلام

ممنونم از ابراز لطف و توجهتان .

فهمیده ام که :

کتابهای نادر را بیشتر و بیشتر خوانده اید

خوش حالمْ

این روزها در کتاب ها هستم ، شما نیز سری بزنید به کتاب ها آن هم در طبیعتْ


شکلکِ لب خندْ

دریا سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 10:51 http://http://aseman2071.blogfa.com/

عابری آمد
پنجره ی اول گشوده شد
چهره ی آشنایی سلامم گفت
سیبی تعارفم کرد ُ......وُ.......میخنــدید
کودکانه ســاده پرسیــد: ....دوست میشـوی؟
ومن دیدم بوی ســیب درهـمه هــوا پیچیــد
و بـاران باریــد
و آسـمان نگاهش را به کبـوتری داد که از یک دام پـرید
من خنــدیدم و فکر کردم
دلــم برای دویدن در دشـت شقایق ها
با یک دوسـت
در دستـهای باد
چقدر تنــگ ست ...


نیلوفر ثانی

زیبا بود .

محسن زین العابدینی یکشنبه 24 مرداد 1395 ساعت 17:16 http://zabedini.blogfa.com

تیغ آفتاب که کوتاه می شود
و بدن دیگر خیس نمی شود
دوباره حسرت به جانمان می نشیند
یک تابستان دیگر هم گذشت
بدون شیرجه در آبی خنک
یا چشیدن طعم شاتوت از درختی بلند با دستانی رنگی
چند تابستان دیگر
تا آمدنت مانده

.
.
.

بسیار عالی .///


عطار می‌آید

با منطق الطیرش

شمشیرها بر خاک می‌غلتند

بال کبوتر،

امتداد سطرهای اوست.


.

مکتوب مولاناست

دستت که از توفان شمس‌الدین

رساتر می‌وَزد اینجا

امشب به داد من برس ای عشق!

تومار من پیچیده خواهد شد.

خط نسخ ایرانی شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 18:54 http://abadgarkh.blogfa.com

با سلام
هیچ پارسایی سودمند تر از ترک گناهان و خودداری از آزار مؤمن نیست.امام رضا(ع)
عید بزرگ ولادت با سعادت امام رضا (ع) بر شما مبارک باد

جاودان باد سایه کسانیکه شادی را علتند و نه شریک

غم را شریکند و نه دلیل .

زندگیتان پر از
ادمهای خوب


" مبارک بر شما و خانواده محترمتانْ "

کتابدار شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 16:43 http://http://ketabshoeel.blogfa.com/

سلااااام.
مثل همیشه عااالی .

قلب ، مهمانخانه نیست که آدم‌ ها بیایند
دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند
قلب ، لانه‌ ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود
و در پاییز باد آن را با خودش ببرد
قلب؟ راستش نمی دانم چیست،

اما این را می دانم که فقط جای آدمهای خیلی خوب است!

یک عاشقانه آرام _ نادر ابراهیمی

همیشه در قلبمی دوست عزیزم

کاش میشد همیشه خندید با بغضی درگلو ،با نداشته هایی رنگارنگ ....شاید کلاه سوراخ شده از خط فقرنیز......حکایتی دیگر داشت ......و قهقه ای پراز درد و بیرنگی .....چکاوک بیصدا میخواند و روز .....باز روشن است و زندگی.......ادامه دارد و خدا.....بیدار بیدار است .....

صحاف شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 10:25

سلام

چونان همیشه سحرانگیز ودلنشین


لحظه هایت کتابی

.
.
.
.
بعضی از عابران را

سین دندانه‌هایم

یک نشانی پرت است:

چشم پوشیدن از خواندن من.

میرافضلی

بهارپاییزی جمعه 22 مرداد 1395 ساعت 21:15 http://www.paeazi.blogfa.com

سلام ماه بانو
آرامش ماه را جوهر خودکارتان کرده اید؟!!
ستاره مینشانید هر بار رو صفحه سفید مجازی تان..
کلسترول شادی هایتان افزون
لبخند هاتون گل آفتابگردون

سلام بهارِ من ، پاییزِ من

کاش می شد در مقابل محبتتان هدیه ای کادوپیج کرد و فرستاد
شکلکِ احترام

خنده هاتان انبوه
روزها بی اندوه

پــــــــویا جمعه 22 مرداد 1395 ساعت 19:44 http://aftabyazd.persianblog.ir

بشارتی به من از کاروان بیار ای عشق...


همیشه رفتن و رفتن از آمدن چه خبر؟



حسین منزوی

پرونده‌ها را بازبینی می‌کنم، اما

در لابلای این همه اوراق

پیداست هرگز هیچ بارانی نباریده ست.

میرافضلی

silent... پنج‌شنبه 21 مرداد 1395 ساعت 11:09 http://silent23.blog.ir

سطرنوشت محشرررر

ممنونم بانو .

راستی این جا را ببینید :

http://worldoflyrics.tk/posts/category/all-lyrics/enigma

خدا، مسیح ، آرامش : ترانه های انیگما

پــــــــویا پنج‌شنبه 21 مرداد 1395 ساعت 01:21 http://aftabyazd.persianblog.ir

خواب و خیال من همه با یاد روی توست

تا کی به من چو دولت بیدار رو کنی


دل بسته ام به باد، به بوی شبی که زلف

بگشایی و مشام مرا مشکبو کنی



هوشنگ ابتهاج

.
.
.
.
وه، چه شیرین است.
رنج بردن با فشردن؛
در ره یک آرزو مردانه مردن!
و اندر امید بزرگ خویش
با سرو زندگی‌ بر لب
جان سپردن!
آه؛ اگر باید
زندگانی را بخون خویش رنگ آرزو بخشید
و بخون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید؟

هوشنگ ابتهاج

صدیقه چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 16:10

وجود "عشق"
برای آن نیست تا ما را خوشحال کند. من اعتقاد دارم "عشق" وجود دارد تا به ما نشان دهد چقدر میتوانیم "تحمل" کنیم. |هرمان هسه|

.
.
.
تارا ( سوسن تسلیمی ) : چرا دیشب در حیاط منزل من راه می رفتی ؟
مرد تاریخی ( منوچهر فرید ) : زخم ها آزارم می دادند .
تارا : باید می بستی .
مرد تاریخی : این زخم ها بسته شدنی نیست . می شنوی ؟! ، کهنه است اما مرهم نا شدنی است ، هر روز از آن خون تازه می آید .
تارا : از کی ؟
مرد تاریخی : از دمی که تو را دیده ام !

الهه چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 13:34

صداها دور شدند
ولی صدای او همیشه در گوش من خواهد ماند
صداها دور شدند
او هم دور شد
آه! که من آن ها را بارها خوانده ام
من باید آنان را نابود می کردم
این نامه هارا! این نامه ها را !

در یک کافه ی زنجیره ای در سانفرانسیسکو یک تابلو می بینم که رویش نوشته "دستمال از درخت ساخته میشود،صرفه جویی کنید!" و اگر یک وقت این یکی را ندیدید یک متر آن طرف تر تابلو دیگری نصب شده با این مضمون "اگر در مصرف دستمال اسراف کنید،درخت ها را از بین می برید!!" خب فنجان ها هم از کاغذ درست شده اند،ولی وقتی که قهوه چهاردلاری ات را سفارش می دهی حرفی از درختان عظیم سکویا به تو نمی زنند.احساس گناه فقط شامل خدماتی ست که مجانی ارائه می شوند.

بالاخره یه روزی قشنگ حرف می‌زنم / دیوید_سداریس

الهه چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 13:33

در هر رنگی نوری وجود دارد
و در هر سنگی بلوری آرمیده است
آن صوفی را به یاد بیاور ، هنگامی که پیوسته می گفت :

" انسان رویای یک دلفین است "

بسیار زیبا

الهی که تابستانت گرم به خواندن این مطالب زیبا باشد الهه .

ایدئولوژی پنهان سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 19:01 http://from-sky.blogsky.com

همینطور:
.
.
نوزدَهُـــمِ مرداد/ نُـــهم آگوست، (روز عاشقانِ کتــــاب)

بَر شُـما، و هَمه ی خوانَندِگانِتـــان مُبـــــارک.. .

چه قدر عالی

چه تبریکِ نابی

" ممنونم از تبریکِ این روزِ‌بزرگْ "

دوست تر داشتم در روزگاری بودم که شمیمِ‌کتاب .......

دوست تر داشتم در این سرایِ ایرانْ ؛ کتابداری ایرانی بودمْ

دوست تر داشتمْ‌.........

عاشقانِ کتابی ؛ کتاب پرستانِ واقعی روزتون فرخنده

شکلکِ‌احترامْ

ایدئولوژی پنهان سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 14:48 http://from-sky.blogsky.com

سلام به شما

هر آدَم، حَرفی از حروفِ کتابِ هَستی.. .

شاید روزی از روزها، به فکرِ خدا رسیده باشیم.. و او برای اینکه از خاطِرَش نرویم، حاشیه نوشته است ما را بر کُنجِ دِنجی از اوراقِ آن...
آمده ایم به رَسمِ قلم،
سَبک نور، و از جنس وَحی.. .

و با ما امّا، قافله ی خُبرگانِ فَراموشی از راه می رسند..
از کاف، تا بِ ی پایانَش، شَرحِ حال ما و سَرگردانی هایِ جهت داده شده یِ ماست.. که عادلانه نبود، اگر چون "او" در سَر مَنزِلِ مَقصود نبود..

چه خوش نوشته اید که خواندَنِ شَرح حالِ این بَرگها، بُرهان است بر سایه ی آسمان و چیزی که برگها را خواندنی تَر می نماید، بی گفتگو خورشید مُنیر است، دَلیلِ سایه های عصرگاهی..

اینکه توانسته باشیم چه تأثیری بَر مذاقِ فکریِ خواننده از خودمان ایجاد کنیم.. اینکه گُذرا باشیم یا عَمیق، حَرفِ رَبط شویم یا دلیلِ رابطه، قید باشیم یا که بی قید.. . هَمه و هَمه به جایی که بر آن واقع شُده ایم بر می گردد.. . حروف، گرچه کوچکَند و به خودیِ خود ناکافی.. . به وَقتِ تَکثیر امّا در نَهایَتِ تأثیرِ خود، به اِکسیرِ جاویدان مانندَند و بسی بی مانند.. چیزی می شَویم که از کَثیفی ها ما را تَمیزِمان داده باشند، می شویم گوهَرِ نَهادِ گیتی. بَرگی خواندنی!

زندگی، گردِ هَماییِ نوعِ ماست در آن کتابِ بُلند، به مِصداقِ هَمان یک دَستِ بی صدا.. که از انبوهِ ما، صَدها صِدا به بار آید در این بَرآیندِ خوشایَنـــد ...

بــه اُمیـــدِ روزی کــــه در ایــــن چـَــرخِ گـــــــــردون،
رُخسـاره های گُلگون، خَبر دهَند از قَنــدِ بالایِ درون

موفـق باشیـد

وَ سلام
ذائقه ی شعری تان ،‌سبکِ بسیار خاصتان را بارها گفته ام و این جا نیز خوانده امْ ، بی نهایت خوب است و موثّر . ممنونم از شما و تک تک عزیزانی که چشمهاشان را وقفِ اینجا ..
برهانِ‌برگ ها ، فلسفه ی وجودیِ ما ، فلسفه ی کتاب خوانی هایِ ما ..
آیه ها ، نشانه ها !
خدایِ من راهی را برایم هموار ساخته ای که ایمان دارم به آن راه با روشی که به من یاد داده ای .
خاموشی کلمات را هرگز نمی پسندمْ که چراغشان همیشه باید روشن باشد حتا به کوتاهیِ‌شعله ی شمع .
روزهای سختی در پیش داریمْ و در کنار این روزهای سخت ، شیرینیِ خاطره ها را .
ما روزهای سختی در پیش داریم و نشانه اش را در کتاب افرینش
که :
ورای هر سختی ، آسانی .

ارزو دارم ؛ الهه ی آرامش بر زندگی تان جاری و کتابِ کوچکِ خوشبختی بر فرازِ خانه تان باشدْ.

ندا سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 10:39

سلام رفیق
متن خوبی بود . لذت بردم

سلام ندایِ خوبْ

ممنونم ازتْ .
دعا کن باران بباره

همین و تمامْ

ندا سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 10:38

قفل در را می‌گشایم، باز
باز در من بال‌های بسته
در من زجر پایین آمدن از اوج
در من قفل‌های تازه
در من حس تعطیلی است یا تعطیلی حس است.

در همان بِه گیر لولاهای خود باشد!

ب ه ب ه

.
.
.
.


میرافضلی چقدر زیبا می سراید .

نیمایی هاش فوق العاده .

شیردل سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 00:31 http://yadeayyam.rasekhoonblog.com/

بنام خدا
با سلام
از اینکه هستی و می نویسی زیبا هرچند دیر به دیر .......
و از اینکه معرفی می کنی کتابهائی را که خواندی .....
سپاسگزارم
اگر همراهان دیگر هم هر کدام چند کتاب زیبا را که خوانده اند معرفی کنند تکمیل خواهند کرد راه شما را.
اما پیشنهادی هی بنده:
کلیدر ، من او ، جای خالی سلوچ

بنام خدا

سلام جناب شیروانی
ممنون از محبتتان و آن سه کتاب ؛ یکی از یکی عزیزتر و لذیذ تر .

نظر بسیار خوبیست . همراهان همیشگی مداد کوچک اگر کتابهایی را که مطالعه کرده اند را نامشان حتا . برایمان بنویسند خیلی خیلی خوشحال می شویمْ.

سپاس


**** آرام؟
آرام برای چه باید گرفت؟

وقتی بمیریم ، خود به خود آرام می گیریم!

پیش از آنکه بمیریم که نباید بمیریم!

کلیدر _ محمود دولت آبادی


**** روزگار همیشه بر یک قرار نمی ماند.
روز و شب دارد. روشنی دارد، تاریکی دارد. کم دارد، بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده تمام می شود بهار می آید!

جای خالی سلوچ - محمود دولت آبادی

**** به خیالت اگر انگشتر به دستت کنی و از صبح تا شام معتکفِ مسجد شوی و زیر لب کانه قل قل سماور ذکر بگویی، چیزی می شوی؟ به هوا پَری مگسی باشی، بر آب روی خسی باشی، بی‌جا گفته که دل بدست آر، تا کسی باشی… حکما باید دل از دست داد. نه که به دست آورد. دل از دست داده، کس باشد یا ناکس، باکش نیست.
من او - رضا امیرخانی

کتابدار کلاته خیج دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 23:34

انسانها مثل دانه ای خشک در پوسته ای بزرگ و تو خالی تلق تلق میخورند تا در یک گوشه ای آرام بگیرند..... سطری از جان کلام گرهام گرین


چقدر ذوق کردم امشب. قلمتون که مثل همیشه که چی بگم در وصف نوشته های ناب و بی نظیرتون. عشقتون به کتاب و خوندن آدم و به وجد میاره. معرفی چند کتاب خوب در این پست هم محشر بود و انتخاب هاتون همه عالی.
ممنونم ممنونم ممنونم... دوست خوبم

سلام کتابدارِ مهربانْ
بابتِ انتخابی تان ممنونمْ
و از این که نوشته های ناچیزِ‌من " باعث خوشحالی تان می شود " خرسندمْ

مانا باشید

فجر دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 22:08

برایت کتابی می خوانم کتابی که دل را مهمان آبی بیکران کند

اینهمه ذوق ای ول داره خواهر

سلام فجرنگارْ .

ذوق !

ذوق شمایی و وجودتْ

نسرین دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 22:04 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

عمیق نوشت: خیلی عالی بود فقط زندگی درست تره ها:)
زلال نوشت: مولانا عزیز بی دلیل من:) و چه زیبا گفته راجع به انسانیت
بزرگ نوشت: عالی بود فقط حیف اسم نداشت که از کیه
شاعر نوشت: نزار قبانی عالیه دمت گرم لذت بردیم:)

.
.
.
.

دانه به دانه خواندی ام

ذره به ذره ماجرا

وهله به وهله منتظر

نوبتِ سیب چیدن است .



" بزرگ نوشت از ویلیام فاکنر بود جانِ دلْ "

بزم ایلیا دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 22:01 http://bazmiliya.blogfa.com/

خوش به حال شما که با کتاب همنشین هستید

پست جدیدتان را هم خواندم

.
سلام بر بزمِ ایلیا
که لطفتان ؛ همیشه شامل حالِ این خانه است

ممنون از حضور

هم نشینی بهتر از کتاب سراغ ندارم که دل تنگی هایم را .

بزم ایلیا دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 21:59

سلام.
امیدوارم روزهای خوبی در پیش رو داشته باشید
===================================
هر کدام از افراد مختلفی که در کنار ما زندگی می کنند افکار و ایده های متفاوتی دارند که خواه ناخواه بر ذهن ما تاثیرگذار هستند و وقتی ما از آنها تاثیر می پذیر یم در واقع ناخواسته قواعد فکری آنها را در زندگیمان اجرا می کنیم و ممکن است بسیاری از این افکار نادرست باشند ، اما وقتی ما نسبت به این فرایند شناخت پیدا کنیم ، اجازه ورود هر فکری را به ذهنمان نمی دهیم و خودمان تعیین می کنیم چه تفکری
در زندگی ما جریان داشته باشد.

**********************************
آدرس کانال تلگرام بزم ایلیا:

https://telegram.me/bazmiliya

بسیار زیبا .


روزهای خوبِ‌شما هم بی شمار .

نسرین دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 21:57 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

کتاب فرشته ی نجات چه تعبیر جالبی:)

سلام نسرینِ جان

ممنون که حاضری زدی .

خیلی دل تنگِ این جا بودم و شماها .

قرار نبود به روز رسانی کنم ولی دل بی قرار بود .

وَ کتاب هایی که نامشان را بُلد باید می زدمْ

گناه دارند این کتابها .

دوستشان دارمْ

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.