مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

کتابداری شُغل نیست؛ امانتی ستْ مقدّسْ


http://s5.picofile.com/file/8207429950/5_1.jpg

تیتر نوشت را دیوئی ِ  شماره دان نگاشته از ذِهنْ و مَن روی صَفحه راحَتَشْ کردمْ
به همین ساده گـــی .
نِمی دانم چندُمین بار روی ماهش را بوسیدَم این جانانه ترین ِ جانان را
می توانیم خُدا را شِکار کُنیم مادامی که دلمان هوسِ خبطْ و خَطائی کرده
پیوندی که با این  واجِبِ رحمانْ  می بندیم پیوند ِ کوری نیست؛ روشنای ِ وجودمان
در جستجوی خُدا بودن چه درون مایه ی باارزشی ؛ صحبت از خود ِ خُدایی اش
کتابی که به خیلی دلایل باعث شد همیشه با خاطرَش ، کتاب خوانی کنم
+ قلم بافته هایم با این کتاب جوابْ داد
+علاقه ی خوب ِ من به خُدا؛ که در طبیعت ِ هر کسی نیز  نَهادینـــة استْ
+ جواب گو ست  در مــُواجهه با بدی ها
" خدا به قدرِ مهربانی تو ؛ لابه لای ِ چشم های کودک بادبادک به دست ودِلِستان ِ  پیرزنی عَصا به دَستْ و نگاه ِ وَزین ِ  بنده های ِ شاکرَش "
چه کسی می گویدْ جاذبه رو به زمین!!!!
من کَسانی دیدم ؛ فارغ از هر کِشِشــی
رفته انْد تا بالا.... تا اوجْ
آری ؛ جاذبه رو به خُداست  ..... از مناجات نامه ای نوشته ام
.
مَستور نوشت‌: مَنْ با قلمِ سبزْ؛ تمامِ حُرمت ِ‌آن دستْ های ِ آبی را بوسیــدَمْ و فَهمیدم خُدا همْ آبی ست . صفحه 107
شاعر نوشت : تو می رسی به من و محوْ می شَوَمْ هر بار؛ که صفر می شَوَد از ضربْ با تو هرْ عَدَدی " مهدی فرجی "
هایکو نوشت‌:  سَرْ زدم جنگل را؛ سَرْ زدم دریا را ؛ هَر کُجا آبادی ، جای ِ  پایَشْ عالی
چشیـــدنی : روی ماه ِ خداوند را ببوس و علامت ِ تاکید و تکرار ِ 100 درصد
پِـــیْ نوشتْ : عَکس را؛  طرحش را پیاده کردم ؛ هنر واندیشه زحمت ِ نگارشش را ...ممنون از ایشانْ

شُعاع دایره ی نادانستنی های انسان بیشتر از دانستنی هایشْ.

                 

 

      

 دَستم را بگیر

  چه من این راه را پیموده ام

 وَ حقـــــیقـت را می دانَم "  از بزرگی "

دست ِ  عقلم را ترجیحا" ؛ دست ِ دلم را .......

پیرمردها دو گوش دارَنْد و هزار چشم ِ‌بینا و یک دل ِ‌با صفا

باصفا را در گُفت و شنود با هر انسانی که تجربه ی زنده گانی اش را کتاب کرده می بینَم.

پیرمردها یا بهتر استْ بگویَمْ پیرسالان؛سرگرمی ِ کتابی شان کمی مات شُده

و هات نیست ؛ چون پاره های شب در خاموشی می پِلِکَد

رادیوی ِ خانه شان امّا بازِ باز است ؛ گوش دادن را باب کرده اند و شنیدن را

موسیقی ِ‌آب ....... تنفّس ِ زمان ِ فرّار

غلظت ِ‌سکوتْ را پسندیده اندْ و آرامش ِ سالهای ِ‌قبل را که با کتابْ تمرین کرده بودندْ

هم اکنون خواهانند فقط بشنوند و گوش دهَند

جوان سالان که هنوز مانده تا نیمه ی عُمرشان؛ چشم و دلِ کتابی شان زنجیر نیست

رو به اوضاع ِ پویائیـــست

اشتهای ِ‌زایدالوصفی در خوردنْ،خریدن و خواندن ِ یار ِ خاموشِ غار نشین دارند

و در خوراک ِ‌سفرشان ؛ این یار، تهِ چمدانشان

مَجازالعُقَلا را نسبت می دَهَم به برخی هاشان که دارند نِت را زیادی می چَرخَنْدْ

کوچک سالان مشقِ شبشان را به زور ... منفعتِ روزهاشان در بازی ست و هَم بازی و لَج بازی

دنیا را دید بزنیم ؛ بارورانه تَر : کدام گروه نیازمندِ دستگیریست

کتابْ دستِ کدامین گروه دست به دست شود و باورکردنی تر!

انتخاب با شما !

بزرگ  نگاشت : اندوه را چگونه قسمَت کرده اند ؟ که در دلِ هر خانه ای پیداست !

زیبا نگاشت : مادَرَم ؛ نَخْ های قالی را دار می زَنَد؛دادگاه ها ،روشنفکران را؛از عدالتِ مادرم گل می روید ،از عدالت ِ‌آن ها قَبـــر " نیما توکــّلی "

مداد کوچک : پایَم به زمین؛دستم به کتاب؛ چَشم ها سمت ِ‌خدا

زمان نگاشت : هیچ مدرسه ای بالاتر از تجربه نیست ، افسوس که /شهریه ای گران دارَد عُمـــــــر

چشیدنی: جانستان کابلستان از امیـــرخانی ِ لی جی نِگــار.

داستانِ کوتاه ؛سازِ تنهائیست امّا رمان یک سمفـــونی


خلاقیت رنگی


اصولا" آدم ها که به دنیا می آیند ، کودکی شان در برخورد با کوچه هاست بیشْتَر

گل یا پوچ بیشترْتَرْ

بزرگتر که شدند این کودکان، کتابْنوشْ می شَوَند البتّه نه همگی شان؛ حساب و کتابْ کمترْتَرْ

میل دارند به کتاب گرائــی .

کتابْ را ویرایش نمی کنند؛ خودشان را با الگوهای کتابی که تاثیرگزار بوده  ویرایش می کنند .

شاهْ غزل ِ زندگی شان در این " دَمْ غنیمت است " ردیف می شود

و مانده : قافیه اش را ساز ِ تنهائی کوک کنند یا سمفونی

این  بزرگْ ها؛ این کتابنوش ها خانواده ای دارنْد و بالطّبع ؛ ته تغاری ای

املایش را  درست نوشته امْ !

نمی دانم چه خصلتی دارند این ته تغاری ها که کیف ِ عالم را فقطْ آن ها می برند

که این کوچک عضو در " کتابْ " خلاصه می شود برای ِ اینْ بزرگْ کتاب گرایان.

* علاوه ها از خصوصیات ِ این ته تغاری هاست

+ از دست دادنی نیستند

+عزیز اند

+بی دست و پا امّــــا مطلقا" سود دارند و بر دلْ که جای ِخود؛ بر ذهن ....

+ همه بود هستند  و نابود نَـــــــ

+ دست گیرند  نه دست و پا گیـــر

+ امانتْ اند در قبال ِ گذشتگان و رفتگان

+ هدیه اند برای این ؛ نو پایه گان 

و

.......

در این اشفته بازارِ زندگی  سرمایه ی کَلانی اند ؛ مراقبشان  باشیم/

مداد کوچک: مکتبْ بروم! بینشِ منْ ناز ِ قدَم هات؛مکتوب کنم اشک ِ دو چشمم که چه هیهـات

شعر نوشت : هم دعا از من روان کردی چو آبْ ؛ هم نباتش بخش و دارش مستجابْ؛ هم تو بودی اول آرنده  ی دعا ؛ هم تو باش آخر اجابت را رجا " مولانا"

چشیدنی‌: از غلط های نحوی معذورم " لیلا صادقی "

book readers endangered species help save them *



95b8663aa8806d05c8b534c84624aea1

* کتابخـــوانها گونه ای در خطر ِ‌انقراض .......برای ِ‌بقای ِ آن ها بکوشیم .

احساسَش  را بکنید این همه کتاب در مقابل این همه بی انگیزِگـــی

چه تَعادُل ِ‌بدترکیبــــی

افتضاح است اینْ ؛

انسان از چیزی که مَنعْ می شود نسبت به آن حریص تَر

به چیزی که باید و نیازش هست دورتَر و دورتَر " مثل ِ همین مَحوْ شدنْ در اُفُقْ "

جاده ای را تصور بکنید که سوت و کور است ؛ تا چِشم کار می کُند سَرابْ

کُجای ِ این جاده دیدنْ دارَد !!!

جاده زیبائی اش به آدمْ هائیست که پشت ِِِِِِِ فرمان گاه خاطره ای دودْ می کُنند

کتابی را زمزمه می کُنند

همین بی انتهائــــی ست وَجْهِ مشترک ِ کتاب و راه

آزار دادن چیزهایی که جانْ ندارند خلاف ِ قانون ِ ما آدمهاست

خواه سنگ باشد خواه درخت و خواه کتابْ.

نمی خواهم گُنجشک پَر ، کلاغ پَر ؛ کتاب پَر را هُجـــی کنم و به دیگران یاد دَهَم

می خواهَم بهشتی بسازم با کتاب

و بهشت جائیست که .....

که : همه ی مردُم بتوانند آب گوارا ؛ نان و کتابْ برای ِ مُطالعـــه به دست آورند .

سطر بالا را در کتابی خوانده ام .

در صحبت ِ کتابْ ؛این دُردانه خویِ ِصفحـــه ای  ؛همین کافی ست که مُغتنَمَش دانیــــمْ.

زلال نوشت : یک داستان ِ 6 کلمه ای از الیستر دانیل به نامِ " اندوه " که بهترین داستان ِ خیلی کوتاه ِ جهان شُده است : هیچ حواسَم نبود ، دو فنجانْ ریختَمْ ....

چشیدنی : " چراغ ها را من خاموش ْ می کنم "

هایکو : شروع ِ یک زنْ؛ پایان ِ یک مَردْ ؛ عادَت می کُنیم


به کتاب اعتماد کنیم .


کادوپیچی رنگی


خاطرات از درون شما را گرم می کنند اما در عین حال شما را پاره پاره می کنند

وقتی کسی خیلی سخت سعی می کند چیزی را به دست آورد ، نمی تواند

و وقتی دارد با تمام توانش از چیزی فرار می کند ، معمولاً گرفتار همان می شود

مردم از چیزی که ملال آور نیست زود خسته می شوند اما نه از چیزی که ملال آور است
کارهایی که یک نقص اساسی دارند به همین دلیل جذاب هستند _ یا دست کم ادم های خاصی را به سوی خود جلب می کنند
مهم نیست تا کجا فرار کنی . فاصله هیچ چیز را حل نمی کند +

 

ادامه مطلب را نیز .......


مکثــــ :‌ نگاه می کُنم؛نگاه می کنی؛این تنها اِحساسی ست که مُشترک است

مداد ِ کوچَــــک : همین که دور ِ خودم می چرخم و دنیا را به فال نیک گرفته ام برایم تفریح ِ قشنگیست .

شنیدنی : هواتو کردم از محمد علیزاده ی نازَنین

چشیدنی: کافکا در ساحل...مورا کامی به انتخاب ِ زمزمه های تنهائــــی

راستی ممنون از ارسالی های ِ سرشارِتان

ادامه مطلب ...