مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

کتاب در آییــــنه ی چَشمانت می شُکفـــد.

 


83646c9cac32471ce45e0967891a5157


حکایتِ امروزِ زمستان ؛ حکایتِ کتابْ است ، بُلنــــدِ دوست داشتنی  ،  سپیدِ‌برفـــــی

شب نیز حکایتی دیگــــر ، شبْ ، ستــاره به دست ، آغُشته ی پرکلاغـــی

ستاره هایش را می شود چیـــد ؛ خوشــه به خوشــه

چه ستاره هایی ....الماسْ ؛نُقـــــــلِ آسمان

نَقـــلِ قصــــه هاییست این درخشان پاره ها.

 به سور و  سرور  می خوانَنـــد دیـــده گانِ  آدمیزادِ دائم الاندیشـــــــه را

قصّــــه ی خانه های کاهگـــلی مُنتهـــی به کُرسی.

ترکـــه های انار و درختان به سروْ ؛ پرندگان به هِجــــر

قصّــــه ی شب نشینی هایِ این دو چشم ،  خواب هایِ‌پریشانِ صبــحِ فرداو بیــــداری .

بیــداری درمانِ  قرن است در این هزاره ی هزار رنگــی .

صبــــح به انتظار ؛ ساعت به وقتِ خواندنْ کوک

کرشمه ی قلم را در پیچ و تابِ زمان ؛ استراحتی می دهم و رویِ صندلـــی ،  لَـــــمْ.

موهایِ رها  ؛ قابِ آیینه پر از لبخنــد و زیباترین چشمکِ دنیا ؛ تحویلِ‌آییــنه بانو.

مادر به شستن  و رُفتن  ؛ پدر به ساعت دیواریِ کَــــم کارْ

وَ  من در این زمستانِ‌بی بهــــار ؛ گـــُلِ خانه " کتاب " را به شکفتن نشسته امْ

" چشم در چشم" موسیقیِ سکوت ، هم نشینی با کتابْ

چه لذّتـــی .

من گرم به آن ؛ آن دلگرمِ خنده هایِ یک دقیقـــه ایِ من

 من تردیـــد ؛آن تصمــــیم

من خواب ، آن بیدار

من سیبْ ، آن ایمـــان

من موم ، آن شَهـــدْ

من ، منْ

آن ، کتــــابْ

" وَحیِ لبریـــزْ "

مداد کوچک :هفت دریا را سیرِ رویا کردم ؛ هفت سنگی بالاتر از کودکانگی هایم دستگیرم نشُد .

زیبا نوشت : آدم ها به همان خونسردی که آمده اند ، چمدانشان را می بندند و ناپدید می شوند ، یکی در مِـــه ، یکی در غُــبار ، یکی در باران ، یکی در باد و بی رحم ترینشان در برف " عباس صفاری "

سطر نوشت : بیا ... بیا که پشیـــمان شوی از این دوری " مولانا "

غم نوشت : ماهی ها نه گریه می کُنند ؛ نه قهر و نه اعتراض . تنها که می شوند قیدِ دریا را می زنند و تمامِ مسیرِ رودخانه را تا اوّلیــن قرارِ عاشقی شان برعکس شنا می کُنند

" بهرنگ قاسمی "

چشیدنی : دلواپسِ صورت هایِ خالی  از شاهـــین باوی .

از جَهــــل تا قَلـــــَم ؛ امتداد می دهیم.




صُبحِ روشن ، از خانه بیرون می زند ؛ پیاده رو ها خلوتْ و کسی در ازدحامِ خیالْ " قصّـــه نمی بارَدْ " کودک یک گوشه کِزْ می کُند و کِیــفْ ، کتاب را چترمانند ؛ سایه اندود تا نصفه های شانه اش پروبال می دهد . نهان خانه ی ذهن را دستی می کشد

چهار گوشه ی علم را لبالب شُده ؛ آدم حـــــیرت می کند از این فَرافکریِ کودکْ

بانک ها باز و آدمیان به موازاتِ‌ پلک هایِ چشم ،ردیــــــــــف .  چه ازدحامی

کودک ؛ تخمه هایِ شمشیریِ نمَکین را در جیبش برانداز می کُند ، یک.دو.سه.چهار.پنج

و جلویِ بساطی که پهن است به کتاب ؛ مُدام سفیدیِ کاغذ را ؛ مُدام سیاه می کُند

مادری ؛ چتر به دستْ قیمت می کند کتابِ  خوابیده بر بساطْ را ؛ انگار شبنمِ صبح " جان بخشیده بر گونه های کتاب"

کودک یک نظر با دیدنِ  مادر ( که خریدار جلوه می دهد ) قیمتش را بر کاغذ می نویسد

مادر ورق های کتاب را با سرانگشتانش یک ریز می پایَد ؛ جاذبه اش خوش حالیست

کتاب ،  پسند شُد . مبارک است

کودک یادگاری ای برایش می نویسد تا حُرمتِ قلمش حفظ شود و آبروداری کُند با سوادِ فقیرشْ

می نویسد : پِژواکِ نیایشمان رسیده به آسمان ، خُدا برایِ ما " بارانِ برفی ای " ترتیب داده جهل نمی بارد شُکر ، جهل خانه ای ندارد شُکر.

مادر که انگار کتابدار باشد و برایِ رده های کاربردی قفسه ی کتابخانه اش در جستجوی کتاب.

فلسفه ی خریدِ  کتاب را توضیح می دهد و برایش می نویسد  :

بانک هایِ کتابی مان ؛ سرمایه استْ ؛ حافظه هایمان را خیلی  مُراقب باشیم .

گنجشک ها پروازشان را از سر می گیرند و بر ایوانِ یک روزِ بارانی فرود می آیند

ظُـــــهر از راه می رسد ، قامتش را بر راستای پیاده رو می تکاند

 کودک ، سرخوش  به خانه باز می گردد .


بزرگ نوشت : در دنیای امروز سه نوع آدم وجود دارد 1.مسموم کننده ها 2. سر به راه ها 3. الهام بخش ها " والت دیزنی"

زیبا نوشت :‌پروانه بودن است ، نگاهت ....پرپر زدن، منم!

عسل نوشت : روز،حلقه‌ی آتشینی به من داد،شب ،شمد پاره روشنی از گل ها،روز،پیراهن دست دوزی از جرقه خورشیدها به من داد،شب، شب پره‌ها ، بر چرخ سفیدشان تا سپیده مرا بر کرانه آسمان چرخاندند، هنگامی که سوال کرده بودم:به چه کار من می‌آئید

روز و شب ، به چه کار من می‌آئید! " محمد شمس لنگرودی "

چشیدنی : آغاز فصل سرد از ضحی کاظمی


کتاب برابری می کند با مُرواریـــد



زیر عکسی :

علاقـــــه ی خوبمْ؛نگرانِ توام شب به صُبح ؛ صُبح به شبْ

مُـــــد اُفتاده ، گرداگردِ خانه ها ، کتاب خانه ها ،  تازه هایت

را بخواننــد .مگر بیاتْ هم میشوی گیسو کمنـــــــدِ منْ
تــازه ها ، بــــــازه ی زمــــانی شــان محـــدود.تــازه تـــر:

" کهنـــه " گــی دارد آن ســوتَرَشْ. از کودکــــــی شــنیدم

می گفت :می خواهم نــــقاشی ات کنم ، بچسبانــــــــمَت

بغلِ عکسِ دو نفره ی اتاقِ پذیراییِ مانْ /چه تـــــــلخْ !!!!

چه فکری با خود کرده این کودکِ ناکوک.عادلانه نیست

پدر تماشا می کرد ؛ می گفت: خورشید را زردانه تر  بکشی

جایزه داری شیرینَکِ‌بابا ، آن قدر که زمستان بخوابَــــدْ.

من اما نگرانِ آدم برفی ای .......که داشت به هرمِ نور،

"‌آب "‌می شُد، با این حـــــسابْ کــارِ کتاب ساخته بود ،

پدر،جایزه پرداخته بود.نقاشی کـــــــشیدن زیاد طول

می کشد ؛ آب شدن امّـــا بی ریشه ؛ لحظـــه ای ، بی بَدَنْ.

چه مــدادهایی که رنگین می کنند گل هایِ کاغذی را
آه ...

چه کتاب هایی که سبک ،سنگین می کننـد حافظه ها را
ماه ...

فاصله هست از آه تا ماه " چاه را می دانید یا راه را " !!!!

چه رازیست در این چلچراغِ حروف

کِتــــابِ  کوچکِ دلتنگی

پــــَرورده ی نوکِ

مـــــــــداد

رنگی ات!

حادثه

.


زیبا نوشت : وگرچند، تماشاگری نیست تنهایی‌ات را، تُرا غم مبادا ، که تنهایی عشق زیباست ، خدا نیز تنهاست.

کوتاه نوشت :زمین ، مین ، چه موسیقیِ دردناکی ....

غم نوشت :‌گفتند: زنده باد! و مرگ توی حنجره‌شان ضجّه می‌کشید.

چشیدنی : چرکنویس از بهمن فرزانه

افزودنی : کوتاه خاطره هایتان از برف و مداد رنگی را برایمان به یادگار همین جا در مداد کوچک . سپاس

از بام تا شام ، زیرِ پوششِ تصاویریم.



ایده آل آن است که :

لذّتِ یک سیبِ گاز زده برابری کُند با لذت یک قاچ از کتاب.


پیراهَنی تَنمان می کنیم ؛ به هر رنگی که دوستش داریم ،جلیقه ای به بُلندایِِ  عمر 

وَ چَشــــمانی که تا کار می کُند آبی شُمــــار .

انگشتْ شُمـــار ، آنان که جامه ی کتابی بر تَنْ دارند ؛ بالا پوشی از جِنسِ کتانِ کاغذی

که چرخِ   زندگی برایشان بی تابانه تُنـــد .....

روزی که بال هایشْ را به اشاره ی چشمی  از هم دریدندْ

ماهی یک نَفَــــسْ " سرخ پوش " ؛  تو امّـــا خاکی پوشِِ  کدامین خاکـــین گوهری بودی!

که برفْ ، همچُنـــان می بارید ، دُردانه .

مغزهامان سفید ، دردهامان چِکیــــد و شعرها رج به رج سپیدْ، اندوه شُُـــمار

 پیش  رَفتیم در زمین با زمان ؛ واژه ها به صَـــف ؛ انتظار به سر " دست چیــــنْ کتاب "

ما کتاب نگهدار شُدیم 

لایک زدیـــم اندوه را در پسِ نگاه های بی شرمانه ی چشمانِ بشری که سویِ‌چشمش

را پیشکشِ دست چین ها نکردْ

گُلی در خانه داشته باشیم، جَمع نمی شویم گرداگردشْ!

گُل مستت نمی کُند ؛ حتّـــا نوزاده ی گُل " غنچه " !

 عطرش بی شکّ !!!

بِه گزینه ی روی میز کتابی نیست که :

که با قلمْ به نشانه اش بنشینیم ، که سایه ی دستانمان سُر نخورد بر تَمامی اشّْ

وقتش نرسیده هنوز !

که جامه ی دانایی مان را تکانی دهیـــم

زیبا بتکانیم ؛ علم در راه است ؛ بی داد و دَد ؛ بیدارش کُنیم

خوابِ زمستـــانی کم ترْ

تکانی لطفا" ........

مداد کوچک :مُغتنم دانی نگاهم ، اشک ها ، نی رویِ‌قالی ؛ دست هایت کوچک امّا دوربینت در چه حالی! عکس ها فرصتِ‌خوبی ست ، من نباشم یادگاری

زیبا نوشت : چگونه است این دل ، که به زنگِ دلتنگی می زند و این باران به رنگِ‌گریه ، کنارِ‌این رودِ کال ، انبوهِ زخم هام را چگونه بشویم ! هر پیاله که بر می دارم ، به رنگِ‌سیبی ست که خوابِ اولینم را آشفت . و اینک جهان در ذائقه ام کودکی ست که به اشارتِ پلکی ، پیر می شود " محمد کاظم علی پور "

عمیق نوشت : "ما" این همه ازما دوریم ، دیگر هجی کردن ِ شما کمی اکابرتر از قبل است .

چشیدنی : دروغ های ! از محمد علی مودب