مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

تَنـــها خوبیِ موجود در جهان ، دانایی ست .



اگر قادر نیستی خود را بالا ببری ؛ سیب باش تا با افتادنت انــدیشه ای را بالا ببری " شریعتی "


زیباییِ اَندیشه را از کودکی آموختم که دَر ظرفِ زمان  رویِ دفترک هایِ نمورش ؛ آب را با بابا اِملا می کرد ترجیحْ دادم ثانیه ای هم که شُده رویشِ زیبایِ اندیشه اش را

تکرارِ  بندها و واج ها و شروعی دیگر از آب، بابایَش را /

" مادر داشت طبق ِ زایشِ مادرانگی اش؛سیبی را، پدر طبقِ پویشِ پدرانگی اش؛گندمی را "

و من به روالِ طبیعی ام در پیوند با ، گویشِ  عمومی ِ جهانی ترین  پَدیدْ - کتاب  - و مُرتکبش .

گناهِ قشنگیست کتاب خوانی ؛بَرَند است کسی که مرتکبِ این خطایِ درست می شود و نابَرَندْ کسی که سویِ چشمش را حتّـــا تعارف نمی کند سمتشْ.کتابدار، برندِ با دل و جراتی ست در این میان ؛کسی که بی تعارف با کتابْ ،  در صحبت با کتاب .....

 دفاع می کند از ازادیِ خواندن ، از اصلِ آزاد خوانی

و در جامعه ای که هم دلی ست و هم زبانی شعارش

 هم دل و هم زبانِ عُموم هست  ؛ مخصوصا" کتابدارانِ کتابخانه های عمومی

نمی فهمم با همه ی  این زنده کلام ها ، چرا سرشارها خالی اندْ و خالی ها سرشار.

روز کتابدار را به جشن نشسته ام " منِ معمولی "‌

خیلی ساده ؛ عادت می کنم که کتابدار نیستمْ 

با ربط نوشت : " بنویس و زنده بمان " 24 آبان روزِ کتابدار ، روزَت بزرگ .

زیبا نوشت: من به امتدادِ انگشت  اشاره ی کودکم می اندیشم ، به ساحلی دورتر از این دریایِ گیج،نعشی  که به دوش می کشیم ؛انسان است ، بیهوده  به گور نسپاریمش ( سامان بختیاری )

مداد کوچک : تنهایی ؛ کتابی ست ورق نخورده ، همانطور هاج ؛ باید که واج دارش بکنی با خواندنت ؛ با تنهائـــی ات  بتمرگ اگر کتاب نمی خوانی .

بزرگ نوشت : چشمِ‌دیگران ؛ چشمی ست که ما را ورشکست می کند . اگر همه غیر از خودم کور بودند،من نه به خانه ی باشکوه احتیاج داشتم و نه به مبلِ عالی ( بنجامین فرانکلین )

چشیدنی : کتابِ  بودن از یرزی کاشینسکی

روز ، کتابِ آفتاب است و شب ، کتابِ ماه


4c443e51afbb0ec555b57da1fc89a1c4


دوستی داشتم مَغز دار ؛ نه از آن هایی که پِسته ها دارند و گردوها ، اَعلـــی تر ؛عظیـــم ترْ

و به غایتِ کلمه : کبیـــــر مثلِ بو علی سینایِی که قانـــونَش شَفا.

باغ را در بسترِ کتاب هایمان ؛ حِصـــارانه زدیم

باغ بود و داغ هایی که داشتیـــم و کلاغ هایی که قــار قـــار

شِعــــر می زدیم ؛ آســـوده بال

ابــــر؛ شعر می نوشید

و آفتــاب ؛ حُرمِ شعر را

و باد " آویزان ِ " بی بَند و بار

اوج بودند و  مـــوج ! به روز و به شَب " این شعرهای بی زَوال"

پروازشان سمتِ دست هایِ شب در نیـــمه هایِ کال

مـــاه بود فارغ از هر حس و حـــال " بالْ بال "

 رُخسارِ باغ را پرده ای " حریــر مثال "

و طوفانی که شعر ها را میزدْ کنار .

صُبحِ عزیـــز " آماده بود

بر من سلام بر او درود

این شِعـــرها تقدیمِ  رود /

بی بال و پَر زاینده رود    .........

" بی بال پریدن " حکمتی داشت لابُد که باید تعریف می شُد و من لاجَرَم خاطره ای از دوستی اصفهانی اصل را برایتان به یادتان.

خالقِ   جــاده ؛ نــون والقــلم ؛ فجـــــــر ؛ مجـــن ؛ میغــان ؛  اوحـــدی مراغـــه ای  ؛  نگین شهر  و شهید باهنــر را سپاس که عَلَمِ عِلم را گُسترانیده اند بر حلقه هایِ این مَجـــاز،کوتاهی ام را در وصلِ به این  فریبِ درست "کتابْ " ببخشیــد ؛ نوشتن ندانَمْ

مُستدام باد زیبا نگاره هاتان .

زیبا نوشت : من پیوسته از تو گریخته ام و به اتاقم ، کتابهایم ، دوستان دیوانه ام و افکار مالیخولیائی ام پناه بُرده ام ،قبول دارم که کَلّه شق بودم،اما تو هم هَمواره فقط در پی اثبات سه چیز بودی :اول آنکه در این ارتباط بی تَقصیری ؛ دوم آنکه من مُقصرم و سوم ، با بزرگواری تمام حاضِری مرا ببخشی !! { فرانتس کافکا }

چشیدنی : بی بال پریدن از قیصــر امین پور

مداد کوچک : کتابی که دستت گرفته ای ؛ چترِ دانایی اش همواره سایه ی سرَتْ.

کتاب " تَـــــرْ " است ؛ کتابدار ؛ تَــــریــنْ .....



زنده بودن حرکتی ست افقی؛ زِ گهواره تا گور

زنده گی کردن امّــــا ؛ حرکتی ست عمودی ؛ از فرش تا عرش

گزینه ی مورد نظر!!!!!!                                                                 

عکس نگاشت :

دَر من زنی هست که ؛ کِتاب می خوانَد

عَمیـــق ، ریز ، مُدام

کتاب در مَن زنده گی  و من با او  فرا زنده گی

اگرها،بایَدها؛شایدها زیرِ آفتابِ برگهایش خواب اند

و این چشمْ ؛ همه جایشْ آفتابی.

کاش ها را نمی شود کاری کرد

کاشی که نیست ؛ بچینی اش به سلیقه

دیدی خوش طرح نشد بشکنی چینیِ خاطرَش را

یا قطعه قطعه اش کنی

" کاش " است ؛ سه کلـــمه ای ِ  دل بَـــرْ

ستودنی ، رویا ساز ، پیچیده

همین است و هزار افسونِ خاکستری.

" خواندن" زیبا صرف می شود

خواندمْ،خواندی،خواند

ولی کاش صرف ناشدنی ستْ

خودِ خودِ خودش

مثل همین حرف هایی که می زنم

کاش فردا خوب بودم

کاش فردا خیلی خوب بودم

کاش فردا  آدم؛کتابدارِ خیلی خوبی بودم .

کاش ها را نمی شود بُرید

خودش می بُرد و می دوزَد

به همین ساده گی .


عسل نوشت : دلم به  حالِ پروانه ها می سوزد ، وقتی چراغِ خانه را خاموش می کنم و به حالِ خفّــاش ها ، وقتی چراغ را روشن می کنم ...نمی شود قدمی برداشت بدونِ آن که کسی برنجد  " مارین سورسکو "

زیبا نوشت : محضِ خاطر شریفِ‌باغ ها ، یک گزینه ی روی میز:طرحِ دستگـــیریِ کلاغ ها "محمد عبدالهی "

هایکو : به خاطر یک فنجان قهوه ، بر جاده های آبی سرخ ، هَنوز در سفرم

چشیدنی : آلـــما از میثــم نبــی

موســی عَصایش ؛ عیسی شَفایش ؛ مُحمد کتابش / مُعجزه


3866802ca8d03409a8c1eb266319e664-310x464
هَفته ای که شُما باشی :
هفته ی کِتابی که شما باشی ؛ حضورتان عارضَمْ / خوب آمدی کتابِ جانْ / جایتْ امن
کنج تقویمِ  زمانی ، خوب جایی بیدارمان کردی  ؛ زیرباران آمدی ! آبان به بازار آمدی !
انگور ها دارند تمام می شوند ولی هنوز سیب داریم به دست و انار ؛ خوش آمدی
حالتْ ؛ بالَتْ !!!!
در این اوضاع ِ گرانی که وسع آدمیزاد نمی رسد به داشتنتْ ، چه خبرها!
میزانی ! عطف و شیرازه ات حتّــا ؛ حالتان خوب است !
شادم که زنده ای هَنوز ،بالتْ را چه شُده !
هنر نمایی می کنند این کودکانِ  نقطه چین شور ...
شور زَدَم ؛ طعم ِ شیطنتشان را ؛ می دانی که نقطه چین ؛ سرتاسر شیرین است.
بالهایت را پاره می کنند!چه تَرَک برداشته ای !
 چین ِ صورتت ....... کو برگ برگ اتْ !
مثل پیردرختی که عزادار نبودنهای فرزند گران بهایش ؛ غمبارِ نبودنِ بی شمار برگ هایت هستی،هنوز!
آخرش که چه !
نه صدایی ، نه کلامی ؛ بشکن آوازِ غریبَتْ ؛ بال بزن؛ دو چشمْ در انتظارت ؛ دو دستْ پِـــیِ  قرارت ، زیرْ کتابی ای خَریدم ؛ مالِ تو ،خوش رنگ ؛ آجُری  می زَنَد ، تراشه های چوبی نقش بسته در عرضِ حجیمش را ببین ، کمی استراحت کن ، شب که برسد برایت لحافْ می کشم لحافی کاغذی ؛ زمستان در راه است   .
دارند صفحاتِ وجودت را گُم می کنند ؛هیچ نگران نباش ،برایشان نشانِ لای  کتاب خریده ام
هم ؛ تا ؛ نمی شوی ؛ هم می دانند از کجا تا کجا بخواننْدَتْ.
انقدر با تو رقصیده اند که کمرت ! آه کمرَتْ ...
برایت فرازه ی کتابی آماده کرده ام ؛ دوست داری ، لَم بده ؛ پیچ و تاب بخور ؛ که  خسته ای ، می گویند خانه ات باز است ؛شُکر
بازِ باز ؛ درِ دیزی ! حیایِ گربه  کُجاست.
تا می شنوند قفسه باز ؛ جا به جا می کنَنْدَتْ ؛ ترجیحا" علامت بفرمائید کتاب را ضمیمه ی قفسه ی سنگینَتْ می کنم .
راستی  با کتابدار چه صفایی می کُنی ، قدرش را بدانْ ؛ قدردان است .
وَ جایگاهت ؛ کتابخانه ، جای خوبی ست ؛ مُعتدل؛ چشم نواز ، مَلَسْ 
 در سفرهایی که پیش رو داری سلامِ مداد کوچک
را به دوستدارانت برسان .

بزرگ نوشت : هر  قصّه ای  را  مَغزی  هست  و  هر  حکایتی را   قَصدی،قصه را جهت آن مَغـــز آورده اند بزرگان،نه از بهر دفع ملالت به صورت حکایت، برای آن آورده اند، تا آن غرض در آن بِنمایند ( شمس تبریزی )

با ربط نوشت : احساس می کنم از کتاب ها می ترسم ، هر وقت خود را در میان کتاب ها می بینم ، با صراحت بی رحمانه ای احساسِ نادانی می کنم؛جَــــــهل ؛ هیهــــات ( محمود دولت آبادی )


چشیدنی: سیمای کتاب از هادی ربانی