ایده آل آن است که :
لذّتِ یک سیبِ گاز زده برابری کُند با لذت یک قاچ از کتاب.
پیراهَنی تَنمان می کنیم ؛ به هر رنگی که دوستش داریم ،جلیقه ای به بُلندایِِ عمر
وَ چَشــــمانی که تا کار می کُند آبی شُمــــار .
انگشتْ شُمـــار ، آنان که جامه ی کتابی بر تَنْ دارند ؛ بالا پوشی از جِنسِ کتانِ کاغذی
که چرخِ زندگی برایشان بی تابانه تُنـــد .....
روزی که بال هایشْ را به اشاره ی چشمی از هم دریدندْ
ماهی یک نَفَــــسْ " سرخ پوش " ؛ تو امّـــا خاکی پوشِِ کدامین خاکـــین گوهری بودی!
که برفْ ، همچُنـــان می بارید ، دُردانه .
مغزهامان سفید ، دردهامان چِکیــــد و شعرها رج به رج سپیدْ، اندوه شُُـــمار
پیش رَفتیم در زمین با زمان ؛ واژه ها به صَـــف ؛ انتظار به سر " دست چیــــنْ کتاب "
ما کتاب نگهدار شُدیم
لایک زدیـــم اندوه را در پسِ نگاه های بی شرمانه ی چشمانِ بشری که سویِچشمش
را پیشکشِ دست چین ها نکردْ
گُلی در خانه داشته باشیم، جَمع نمی شویم گرداگردشْ!
گُل مستت نمی کُند ؛ حتّـــا نوزاده ی گُل " غنچه " !
عطرش بی شکّ !!!
بِه گزینه ی روی میز کتابی نیست که :
که با قلمْ به نشانه اش بنشینیم ، که سایه ی دستانمان سُر نخورد بر تَمامی اشّْ
وقتش نرسیده هنوز !
که جامه ی دانایی مان را تکانی دهیـــم
زیبا بتکانیم ؛ علم در راه است ؛ بی داد و دَد ؛ بیدارش کُنیم
خوابِ زمستـــانی کم ترْ
تکانی لطفا" ........
مداد کوچک :مُغتنم دانی نگاهم ، اشک ها ، نی رویِقالی ؛ دست هایت کوچک امّا دوربینت در چه حالی! عکس ها فرصتِخوبی ست ، من نباشم یادگاری
زیبا نوشت : چگونه است این دل ، که به زنگِ دلتنگی می زند و این باران به رنگِگریه ، کنارِاین رودِ کال ، انبوهِ زخم هام را چگونه بشویم ! هر پیاله که بر می دارم ، به رنگِسیبی ست که خوابِ اولینم را آشفت . و اینک جهان در ذائقه ام کودکی ست که به اشارتِ پلکی ، پیر می شود " محمد کاظم علی پور "
عمیق نوشت : "ما" این همه ازما دوریم ، دیگر هجی کردن ِ شما کمی اکابرتر از قبل است .
چشیدنی : دروغ های ! از محمد علی مودب