مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

از بام تا شام ، زیرِ پوششِ تصاویریم.



ایده آل آن است که :

لذّتِ یک سیبِ گاز زده برابری کُند با لذت یک قاچ از کتاب.


پیراهَنی تَنمان می کنیم ؛ به هر رنگی که دوستش داریم ،جلیقه ای به بُلندایِِ  عمر 

وَ چَشــــمانی که تا کار می کُند آبی شُمــــار .

انگشتْ شُمـــار ، آنان که جامه ی کتابی بر تَنْ دارند ؛ بالا پوشی از جِنسِ کتانِ کاغذی

که چرخِ   زندگی برایشان بی تابانه تُنـــد .....

روزی که بال هایشْ را به اشاره ی چشمی  از هم دریدندْ

ماهی یک نَفَــــسْ " سرخ پوش " ؛  تو امّـــا خاکی پوشِِ  کدامین خاکـــین گوهری بودی!

که برفْ ، همچُنـــان می بارید ، دُردانه .

مغزهامان سفید ، دردهامان چِکیــــد و شعرها رج به رج سپیدْ، اندوه شُُـــمار

 پیش  رَفتیم در زمین با زمان ؛ واژه ها به صَـــف ؛ انتظار به سر " دست چیــــنْ کتاب "

ما کتاب نگهدار شُدیم 

لایک زدیـــم اندوه را در پسِ نگاه های بی شرمانه ی چشمانِ بشری که سویِ‌چشمش

را پیشکشِ دست چین ها نکردْ

گُلی در خانه داشته باشیم، جَمع نمی شویم گرداگردشْ!

گُل مستت نمی کُند ؛ حتّـــا نوزاده ی گُل " غنچه " !

 عطرش بی شکّ !!!

بِه گزینه ی روی میز کتابی نیست که :

که با قلمْ به نشانه اش بنشینیم ، که سایه ی دستانمان سُر نخورد بر تَمامی اشّْ

وقتش نرسیده هنوز !

که جامه ی دانایی مان را تکانی دهیـــم

زیبا بتکانیم ؛ علم در راه است ؛ بی داد و دَد ؛ بیدارش کُنیم

خوابِ زمستـــانی کم ترْ

تکانی لطفا" ........

مداد کوچک :مُغتنم دانی نگاهم ، اشک ها ، نی رویِ‌قالی ؛ دست هایت کوچک امّا دوربینت در چه حالی! عکس ها فرصتِ‌خوبی ست ، من نباشم یادگاری

زیبا نوشت : چگونه است این دل ، که به زنگِ دلتنگی می زند و این باران به رنگِ‌گریه ، کنارِ‌این رودِ کال ، انبوهِ زخم هام را چگونه بشویم ! هر پیاله که بر می دارم ، به رنگِ‌سیبی ست که خوابِ اولینم را آشفت . و اینک جهان در ذائقه ام کودکی ست که به اشارتِ پلکی ، پیر می شود " محمد کاظم علی پور "

عمیق نوشت : "ما" این همه ازما دوریم ، دیگر هجی کردن ِ شما کمی اکابرتر از قبل است .

چشیدنی : دروغ های ! از محمد علی مودب

نظرات 30 + ارسال نظر
کتابخانه ن والقلم چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 12:43

یادم باشد
عاشق کسی شوم
که شعر را بلد باشد!
کسی که بفهمد
وقتی ستاره را
به چشمهایش
زمین را به آغوشش
بهار را به بودنش
تشبیه می کنم ،
یعنی ؛
دیوانه وار
دوستش دارم:rose:

چه انتخاب زیبایی
بانو ارادت
بانو ... خیلی ارادت

آرام چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 10:05 http://dar-

سلام
تصویر ساده و هدفمند
چقدر کتاب میخواندم...اولینش شاید "میو میوی من" بود وقتی تازه سواددار شده بودم و کتابی شاید به نام "بیایید برویم ستاره بچینیم". یادم نیست دقیق چه بودند اما شیرینی لحظه های خواندنشان را هنوز حس میکنم.

بانو
چه قدر خوب
"‌بیایید برویم کتاب بخوانیم "

سنبل سه‌شنبه 8 دی 1394 ساعت 21:42 http://hamayeman.blogfa.com

سلام
قلم شیوا و زیبایی دارید دوست عزیز...لذت بردم.
همیشه برقرار و مستدام بمانید...

سلام
و
خوش آمدید

" ممنون از نگاهتان "

میهمانِ خانه تان بودم
چه نوشته ای
چه قلمی

زیبا بود .

ممنون

ملاحت سه‌شنبه 8 دی 1394 ساعت 08:52 http://berangebaran13.blogfa.com

[گل][گل][گل]
***************
بر جمال این دو یاس بى قرینه بنگرید
گاه سوى مکه گه سوى مدینه بنگرید
محور اسلام و قرآن در ثبات از این دو مَه
مکتب توحید باشد در حیات از این دو مَه
روشن آفاق تمام کائنات از این دو مه
منجلى اوصاف بى پایان ذات از این دو مه

.............................................................
سلام

میلاد پیامبر اکرم و امام صادق (ع) تهنیت باد

روزگارتان سرشار از عطرمحمدی(ص) باد.

***************************************
[گل][گل][گل]

از مطالعه مطالب بهره بردم.خوشحالم از آشنایی با وبلاگ شما

سلام و سیب و انار
خوش آمدید
ممنون از حضور
مبارک بر شما نیز.
"‌یارِ‌دبستانی تان " را خوب خواندمْ
موفق باشید .

آشنا سه‌شنبه 8 دی 1394 ساعت 02:20 http://sazedel20.mihanblog.com/

...
دو گوش " آمنه " بر وحی ذات پاک سرمد بود
دو چشم " آمنه " در چشم رخشان " محمد " بود -
که ناگه دید روی دخترانی آسمانی را -
به دست این یکی ابریق سیمین در کف آن‌ دیگری ‌طشت ‌زمرد بود
دگر حوری، پرندی چون گل مهتاب در کف داشت
" محمد " را چو مروارید غلتان شستشو دادند
به نام پاک یزدان بوسه ها بر روی او دادند
سپس از آستین کردند بیرون " دست قدرت " را -
زدند از سوی درگاه خداوندی -
میان شانه های حضرتش " مهر نبوت " را
سپس در پرنیانی نقره گون، آرام پیچیدند
وز آنجا " آسمان دختران " بر " عرش " کوچیدند.
...

مهدی سهیلی


مبارک باد میلاد باسعادت پیامبر رحمت و امام جعفرصادق(ع)

کجا بودید ای یاران که دیشب آسمانی ها
زمینِ‌مکه را کردند گلباران

منبع : هنر و اندیشه

تبریک بر شما نیز و خانواده ی محترمتان

ز هر پنجره نوری... دوشنبه 7 دی 1394 ساعت 20:59

تـو احمـــدی و نگـیـن پیمبرانی تــــو
به جـان فاطـــمه آرام قلب و جانی تـــو

بیا و رحمت خود را نما تو شامل حال
که با نگات بخوانم محـول الاحـوال

کلام تو شده درسی به مکتـب پسرت
تو آسمـانی و صـــادق درون تو قمرت

جـدا نبـود ولایـت از آن نبـوت تو
خـزانـه دار رسالت چو جعفـــرم داری

بـه خـانـواده ات آقـا ارادتی دارم
محمـــد آمـده بـرلب عبـادتی دارم

سید محسن حبیب الله پور
------------------------------------------------
میلاد پیامبر اکرم و امام صادق (ع) تهنیت باد

سلام

کسی بیاید ما را دعوت کند به رفتن...به 'رفتن' از تمام کسانی که رفته اند و ما هنوز در آنها مانده ایم!

فاطمه ضیاءالدینی

" مبارک ها باشد این روزهای خجسته "

تحفه نویس دوشنبه 7 دی 1394 ساعت 20:27 http://hossain.blog.ir/

درود و عرض ادب
بنده به نوبه ی خود میلاد حضرت محمد مصطفی ( صلوات الله علیه و آله وسلم ) و امام جعفر صادق ( علیه السلام ) را به شما تبریک عرض می کنم

آفتاب زندگیتان همیشه تابان
موفق و همیشه شاد باشید

مبارک بر شما و خانواده ی محترمتان
شکلک گل .

ایدئولوِژی پنهان دوشنبه 7 دی 1394 ساعت 18:47 http://from-sky.blogsky.com

سلام.. .

اگر آن بزرگ مدادِ کوچک، کوچک شد دلیل خوبیست بر انبوه آن نوشته ها.. "تمامِ" خود را وقف جلوگیری از "اتمام" نمودن، بی شک خوشه چینی می خواهد حاذق، که دست بکارِ چیدمان شود، یک تنه از باغ کتابها..
قسم خورده کاردارِ نیک پندار، به احتکارِ شبانه ی "کلمه" پایان می بخشد. .تصاویرِ خوب و آبی ترسیم می کند دلایل کافی هم، بر اذهان خاکستری و رو به سردی. . آتشدان معرفت را ذغالِ دوباره می آورد و چشمهای کم سو را عینک می شود ازبرای آشتی های کاغذین و وزین. ..
چراغید گردسوز شاید که گِرد گَردِ کتاب می سوزد و می سازد، بنای دوباره ی کتابخانه ها را به الوان جدید و طریق جدید. .. آن فوتِ آخرین هستید، قبل از فوتِ ناشی از سنگینی غبار بر کتابها شاید ..نفسید؛ طبیعی، بهر این زمانه ی مصنوعی. .. شورِ تصمیمی دوباره.

جلوه ی دانایی شما، همان باد که می کنید. . مستدام باشید و خانه باغتان پربار.. .
موفق باشید

وَ سلام
به میهمانیِ کلماتی می رویم که شُکر، شُکر گذارند
کتاب از آن دست کلماتیست که میزبانِ خوبیست
میهمان ِ خانه اش می شویم
با دل " پذیرایِ نگاههای گرم و سرد "
با جان " هوادارِ‌ذهن هایِ ما "

به یاد بسپاریمش
خیلی ممنونم از حضورتان
که مایه ی بسی خوش حالی ست ایدئولوژیِ تماما" شفّـــافْ

یلدا دوشنبه 7 دی 1394 ساعت 17:31

رجعتی باید به حریم مهربانی گلهای نرم ابریشم به رنگ روشن پرهای مرغ دریایی به باد صبح که بیدار میکند چه نرم چه مهربان چه دوست...

بانو
تمام لحظاتی که کنار شماها بودم
دل انگیزترین و زیباترین لحظات کتابی بود.

کتابدرا دوشنبه 7 دی 1394 ساعت 14:53 http://www.krtabshoeel.blogfa.com

سلام مداد کوچک عزیز
مثل همیشه زیبا و پر از مفهوم تک تک جملاتتون .از خوندنشون لذت میبریم.
کاش واقعا بیشتر به کتاب با اون بالهای نازکش نزدیک بشیم همه .
زیبا نوشت زیبااااااا بود خیلی

سلام
و
خوش امدید
« زیبا » نگاه شماست .
ممنون از حضورتان

زمانی دوشنبه 7 دی 1394 ساعت 09:37

چه عکس زیبایی زیباتر از آن قلم زیبای شماست.
توانا تر باشید مداد عزیز

سلام
خیلی ممنون کتابدارِ خوبْ
" لطف کردید "

آشنا یکشنبه 6 دی 1394 ساعت 19:13 http://sazedel20.mihanblog.com/

برگ های کتاب به منزله ی بالهایی هستند
که روح مان را به جهان روشنایی پرواز می دهند.

فرانسوا ولتر

دو مشکل بزرگ در جامعه ما وجود دارد :
نخست اینکه همه من هستیم و ما را به رسمیت نمی‌شناسیم ،
و دوم اینکه کتاب نمی‌خوانیم .
مصطفی رحماندوست
نویسنده و شاعر کودک و نوجوان

الهه یکشنبه 6 دی 1394 ساعت 15:25

خشت‌های سنگین را

سنگ‌های گران مرمر را

یکی‌یکی از روی قلبم کنار می‌زنم

تا بی‌پرده تو را بشنوم

چشم از گنبد و گلدسته‌ برمی‌گیرم

دست از ضریح برمی‌دارم

تا به زنجیره زرینی بپیوندم که شرط شنیدن خداست

تا در صف‌های منظم باران

که پشت نمازت قامت می‌بندد

خودم را پیدا کنم.

محمد علی مودب

بَه بَه چه انتخابی

عالی .

الهه یکشنبه 6 دی 1394 ساعت 15:18

تصویرت خیلی خوبه و نوشته هایی که ربطش دادی
جالب شده
ممنون

سلام

خیلی ممنون رفیقِ‌خوبْ .

بهتری !

جاده یکشنبه 6 دی 1394 ساعت 10:03 http://514313.blogfa.com/

هر پست این مداد کوچک با آن تصاویر خارق العاده اش، قطعه ای هستند از یک گالری شیک... وبلاگ نگو گالری بگو

جاده نگو
شاهراه بگو
" حسابی شرمنده مان کردید و حسابی خوش حالمان "
این همه تعریف !
ممنون.

فجر یکشنبه 6 دی 1394 ساعت 07:43

هرچند همیشه همزبانی زیباست
با لهجه ی غم ترانه خوانی زیباست
در غربت و بی نشانی ما ای عشق
داغ تو به دل زدن نشانی زیباست
اسماعیل محمد پور

زن ها همه شعر می گویند برای کسانی که دوستشان دارند با رنگ لاک ناخنشان با تغییر رنگ رژ روی لبشان با رنگ دامنشان...سواد می خواهد خواندن این شعرها…

سجاد فرهود
" ممنون فجر "

pouya یکشنبه 6 دی 1394 ساعت 00:37 http://aftabyazd.persianblog.ir

گاهی شعر سراغم را میگیرد؛


گاهی...


هوای تو!


فرقی نمیکند....


هر دو


ختم میشوند به


دلتنگی من!!!

از دلتنگی چیزی شنیده ای؟ مثل این است که دستت را با کاغذ بریده باشی! زخمی نمیزند، خونی نمیریزد، ولی میسوزاند...عجیب میـسوزاند...

نسرین جمعه 4 دی 1394 ساعت 23:44 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

دور شدن از کتاب هیچ خوب نیست تلگرام ماها رو خیلی دور کرده مینا عطش خودندن دارم عطش تا صب نشستن پای کتاب عطش غرق شدن تو کتاب عطش فهمیدن و گشتن دنبال سوالات تو دل یه کتاب دور شدم و این دور شدن دلخواه من نیست دارم سعی میکنم بیرون بکشم خودم رو از این ورطه ی نابودی دارم سعی میکنم که دوباره شبها با عطر کتاب بخوابم صبحها با عطر کتاب بیدار شم....چقدر روزهای فراغت خوبه برای در آغوش کشیدن بال های نازک کتابها

سلام دوست جانی
چه خبرها!
چه دلت پر!
چه دلت حرف؟
هیچ دلم نمیخواد کتاب و ترک کنیم
..ترک عادت موجب مرض است ..
دوباره لبخندی به کتاب
اشتی
قبول ؟!

شیردل جمعه 4 دی 1394 ساعت 20:44 http://yadeayyam.rasekhoonblog.com/

بنام خدا
سلام
خورخه لوئیس بورخس، نویسنده و شاعر آرژانتینی می گوید: "همیشه تصور می کنم بهشت شبیه یک کتابخانه است. "
تصور زیبایی هم هست... بهشتی که می توان ساعت ها در آن چرخید و تغذیه ی روحی شد.
هر کتاب پنجره ای است به دنیاهای بی کران... به دنیای تاریخ، هنر، دین، شعر، رمان، ادبیات
و...
دنیای کتاب ها خیلی بزرگ و آرام است... دلشوره هایت رامی گیرد. و روحت را بزرگ می کند و مغزت را به روز.
موفق باشی و سلامت
با احترام

بنام خدا
سلام
این کتاب که قلب خیلی ها را فتح می کند ؛ در دنیای ِ ما انسان ها خیلی نقش خوبی ایفا می کند
شاید راه نما
هادی
و شاید معلم
....
هر چیزی که باشد " طعمِ خوبی دارد "
بخوانیمشْ.
سپاس از شما

آشنا جمعه 4 دی 1394 ساعت 17:48 http://sazedel20.mihanblog.com/

پر پرواز ندارم
اما
دلی دارم و حسرت ، درناها
به هنگامی که مرغان مهاجر
در دریاچه ی ماه تاب
پارو می کشند
خوشا رها کردن و رفتن
خوابی دیگر به مردابی دیگر
خوشا ماند آبی دیگر به ساحلی دیگر به دریایی دیگر
خوشا پر کشیدن خوشا رهایی
خوشا اگر نه رها زیستن
مردن به رهایی


" احمد شاملو "

دریا بالا می اید
ماه ها گریسته اند ...
ممنون از حضورتان

سوگندصفا جمعه 4 دی 1394 ساعت 15:06 http://soogandsafa.blogfa.com

سیر نمیشم از این کلمات و جمله ها

سیر نمی شوم ز تو .....
شاعر

سوگندصفا جمعه 4 دی 1394 ساعت 14:48 http://soogandsafa.blogfa.com

سلاااااااااااام مداد کوچک
پست هات همیشه محشر اند
و هر موقع که به ولاگم می آیی...یادم می افتد و زوی میام برای خواندن
متن هات روحم را جلا میدهند حقیقتا.....
چقدر خووووب که هنوز اینجا را مثل سابق به روز میکنی انرژی میگیرم ازت واقعا

به خوبان سر میزنیم
خوبان یاد اور لحظه های خوش زندگی اند. برقرار باشی....... اینجا تنها جاییست که می نویسم ؛ یک جورهایی دنج است « خلوت و ساده است » .همین بس که دوستان قدیم و جدید را می خوانیم خودش کافیست

خط نسخ ایرانی جمعه 4 دی 1394 ساعت 13:27 http://abadgarkh.blogfa.com

با سلام
عبادتی چون تفکر نیست.
یا لطیف

عطش خواندن و راهنمای این عطش خوانی ها با کتاب دار ها ....

بهارپاییزی جمعه 4 دی 1394 ساعت 11:49

ماه
گاهی پنهان میشود پشت دستان تو
.وقتی گریه میکنی..
.سلام مداد کوچک جان...این تشبیه هایتان همیشه شیرین است،،کتابی که مداد جانمان گاهی به کافه مانندش میکند، گاهی به لباس زمستانه گاهی......

برای این روزهای سرد دی ماه
تن پوشی گرم لازم است
یک کتاب هیزم صفت
که گرم کند‏"حوصله ات‏"‏ را‏
"سرت " را
و حواست پرت شود از برف های پشت شیشه
که دلتنگی را یاد آور میشوند

الیس در سرزمین عجایب
ما در سرزمین کتاب ها « به وجد می اییم ».دلمان گرم شما.

ندا جمعه 4 دی 1394 ساعت 11:39

زندگی جاریست؛ بسم الله... از آغاز راه...
نقطه‌های مشترک را می‌شود ممتد کنیم

دستم نمیرِسَد
که بچینم تو را ولی...
بالا بلندِ من
تو کمی قد خمیده کن!

الهه_هادینا

ندا جمعه 4 دی 1394 ساعت 11:26

خیلی قشنگ بود مینا / خیلی

ندا جان سلام و ممنونم ازت
قشنگ!!!!

درمسلخ عشق جمعه 4 دی 1394 ساعت 09:54 http://www.korsi.blog.ir

سلام چه درد نوشتی؛ با مردم کتاب دار.
انصافا مشتاق شدم دوباره مطالعه کنم.

سلام و سپاس از حضورتان

" خوش حالمان می کنید "

صحاف پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 19:13

مستمان می کند جرعه ی نوشته هایت

ومی بردمان به باغ گیلاس و شکوفه هایش

شادی ها قرینت

آه که اگر این علاقه نبود
این علاقه ی تکراریِ‌پر تکرار
می توانستم روزهایم را بی علاقه سر کنم
علاقه ی خوبم : ممنون از همراهی

تحفه نویس پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 18:49 http://hossain.blog.ir/

سلام
وقتی کتاب را ورق می زنم می دانم که زنده هستم
دلم تنگ شد برای بوی خوش کاغذ ، وقتی که قلم بر روی آن می رقصید .
چقدر خوش بود آواز کودکانه ،
شعر عاشقانه ،
" من یار مهربانم " ...

موفق باشید

" دانا و خوش بیان

پندمان داد بی نهایت

آن یار؛ مهربان است "
با او نامهربانی نمی کنیم / 100 درصد

مهران پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 12:43 http://kamidirtar.blogfa.com

تو هیچ می دانستی از سکوت هم می شود الهام گرفت؟
که روشنی همیشه بشارت بخش
و پرواز همیشه هم رهایی بخش نیست؟
که باید ساعت ها فقط بنشست تا رهایی آموخت؟

تو آرزوی بلندی
و دست من کوتاه
مدام پیش نگاهی
مدام پیش نگاه
" فریدون مشیری "

انتخابی تان زیبا بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.