مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

book readers endangered species help save them *



95b8663aa8806d05c8b534c84624aea1

* کتابخـــوانها گونه ای در خطر ِ‌انقراض .......برای ِ‌بقای ِ آن ها بکوشیم .

احساسَش  را بکنید این همه کتاب در مقابل این همه بی انگیزِگـــی

چه تَعادُل ِ‌بدترکیبــــی

افتضاح است اینْ ؛

انسان از چیزی که مَنعْ می شود نسبت به آن حریص تَر

به چیزی که باید و نیازش هست دورتَر و دورتَر " مثل ِ همین مَحوْ شدنْ در اُفُقْ "

جاده ای را تصور بکنید که سوت و کور است ؛ تا چِشم کار می کُند سَرابْ

کُجای ِ این جاده دیدنْ دارَد !!!

جاده زیبائی اش به آدمْ هائیست که پشت ِِِِِِِ فرمان گاه خاطره ای دودْ می کُنند

کتابی را زمزمه می کُنند

همین بی انتهائــــی ست وَجْهِ مشترک ِ کتاب و راه

آزار دادن چیزهایی که جانْ ندارند خلاف ِ قانون ِ ما آدمهاست

خواه سنگ باشد خواه درخت و خواه کتابْ.

نمی خواهم گُنجشک پَر ، کلاغ پَر ؛ کتاب پَر را هُجـــی کنم و به دیگران یاد دَهَم

می خواهَم بهشتی بسازم با کتاب

و بهشت جائیست که .....

که : همه ی مردُم بتوانند آب گوارا ؛ نان و کتابْ برای ِ مُطالعـــه به دست آورند .

سطر بالا را در کتابی خوانده ام .

در صحبت ِ کتابْ ؛این دُردانه خویِ ِصفحـــه ای  ؛همین کافی ست که مُغتنَمَش دانیــــمْ.

زلال نوشت : یک داستان ِ 6 کلمه ای از الیستر دانیل به نامِ " اندوه " که بهترین داستان ِ خیلی کوتاه ِ جهان شُده است : هیچ حواسَم نبود ، دو فنجانْ ریختَمْ ....

چشیدنی : " چراغ ها را من خاموش ْ می کنم "

هایکو : شروع ِ یک زنْ؛ پایان ِ یک مَردْ ؛ عادَت می کُنیم


نظرات 39 + ارسال نظر
صحاف سه‌شنبه 20 مرداد 1394 ساعت 23:11

تابیام نظر بدم یه خیابون راه رفتم ماشالله چقدر طرفدار داری :-)

اصلا موضوع وجواب رو فراموش کردم .
دوباره برگردم ؟؟؟؟؟

آهان یادم افتاد
کتاب گریزی ما بخدا تقصیر ما نیست این دنیای مجازی اغفالمون کرد .

سلام عزیز
...
یک دنیا ممنون
که با همه ی مشغله های کاری تان
کنار ِ من و این کتاب" یارِ سبز " آمدید .
و دوستان به من لطف ها دارنْد

خسته دل یکشنبه 18 مرداد 1394 ساعت 21:13 http://khastehdel44.blogfa.com

با سلام و درود دوست عزیز و گرامی

از اینکه دیر خدمت رسیدم پوزش میطلبم و خوشحالم که دوباره دور هم جمع میشویم و . . . .

گر یک نفست ز زندگانی گذرد
مگذار که جز به شادمانی گذرد

هشدار که سرمایه ی سودای جهان
عمرست چنان کش گذرانی گذرد

( خیام )

سلام
سلامت باشید
و
خوش آمدید
ممنون از حضور ِ سبزتان.

nasim شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 23:24 http://nghoncheh.blogfa.com

روزهای بی روح و تلخ... می گذرد
اما بی حضورت...
ایام تلخ عمر نوح دارد گویی...
.
.
.
لحظه هاتون خالی از غم
...
و کلی سپاس از مطابتون

..........

ممنونم نسیم جانْ

بهار پاییزی شنبه 17 مرداد 1394 ساعت 23:09 http://paeazi.blogfa.com

عسل میگفت؛بهترین دوست انسان کتاب نیست‏!‏
بهترین دوستش انسان است
میگفت ؛ نمیشود دنیا را از پشت کاغذ و مقوا دید....
و جالب اینکه گیله مرد قبول کرد حرف بانوی آذری اش را..
..
برایت قهوه میریزم..کمی شیر دو قاشق شکر
میگذارم جلویت روی میز..
گلدان گل را کنارت میگذارم
قیافه ی جدی به خودم میگیرم
و با لهجه ای که حالا برای خودم هم بیگانه است
میگویم‏"قهوه ات سرد میشود
زودتر به خانه بیا
و همانطور مینشینم تا تو یک روز
بیایی...

گلچینی از یک عاشقانه ی ارام
پسندیدم
نادرْ چه قدرْ قلمشْ نادرْ است و فوق العاده.
و َ ...

-بله…بله…من دبیری که داشتم که مجموعه یی از شریف ترین دلائل را برای کم خوانی در اختیار داشت. او می گفت: صد کتاب، برای یک عمر بلند کافی ست.

و آن صد کتاب را همه ساله تکثیر می کرد و به یک یک شاگردان تازه اش می داد.

– آن فهرست را داری؟

محسن جمعه 16 مرداد 1394 ساعت 07:50 http://noor8286.blogfa.com

سلام[گل]

پایان آدمیزاد بی خداییست!
نه از دست دادن معشوق
نه رفتن یار
نه تنهایی...
هیچکدام پایان آدمی نیست!
تنها بی خدایی
آدم را تمام میکند...
"الهی"
بـوی ناب بهشـت میدهد همـهٔ نام‌های قشـنگ تــو
میگذارمشان روی زخمهای دلم...

خوردن غصه حرام است
و
خوردن هیچ چیز مثل غصه حرام نیستْ
اگر ما فهمیدیم که جهان؛ دار ِ عالم اوست
دیگر چه غصه ای باید بخوریـــــــم/
قمشه ای

pouya پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 19:45 http://aftabyazd.persianblog.ir

داشتم از این شهر می رفتم
صدایم کردی
جا ماندم
از کشتی سفید آرزوها
که رفت و غرق شد
سپاسگزارم از تو
اما
این فقط می تواند یک قصه باشد
در این شهر دود و آهن
دریا کجا بود
که من بخواهم سوار کشتی شوم و
تو صدایم کنی
می خواهم بگویم
نجاتم دادی
تا اسیرم کنی
من با کنایه حرف می زنم !
رسول یونان

سال هاست

من و فراموشی

سر تو جنگ داریم!

بانو پنج‌شنبه 15 مرداد 1394 ساعت 15:02 http://raghsegandomzar.blogfa.com

سلام عزیزم این وبلاگ هم به زیبایی و دلنشینی سه نقطه چینه.
همیشه دوست داشتنی

سلام

باران های آرام

...

چه زیبا باریدی بر مَنُ

خوش حالم که هستی دوباره

می نوشَمَتْ.

ندارد دل، دل اندر وی چه بستی ؟ مولانا

سیمین چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 15:52 http://janeoshagh.blogfa.com

سلام
خوش آمدید بانو
فقط این رو می تونم بگم
دنیا بزرگه
ولی همدیگرو پیدا می کنیم
از کجا من رو ؟؟؟؟

خوش حالم

کتابخانه مجن چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 10:55 http://sheakhmofid.blogfa.com

سلام
اول اینکه از ننظری که در پست کتابخانه ن والقلم گذاشتید خیلی لذت بردم( پست حکایت نام کتابخانه ما: http://nvalghalam.blogsky.com/1394/05/12/post-38/%D8%AD%DA%A9%D8%A7%DB%8C%D8%AA-%D9%86%D8%A7%D9%85-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D9%85%D8%A7

به خصوص عنوان گذاری بخشها با آثار شیخ اشراق
- دوم اینکه قلمتون خیلی بدرد خبرگزاری نهادما میخوره-
خیلی قشنگ می نویسید

سلام و ارادت
اول این که قَلَم ِ من !
شوخی ِ مُردادی ِ جالبی بود .
قبل تَرها دوستان برایم اطلاعیه ای فرستاده بودند که برای لیزنا بنویسم
قسمت گاهی دور و گاهی نزدیکش
من امّا هنوز خودم را در حدی نمی بینم که جمع ِ افکارم را قابل بدانم برای شبکه های ِ کتابی
هنوز خیلی راه ِ نرفته دارم
دوم و مهم تر : از این که لطف به منْ دارید
زیادی ممنونم
باشَدْ که این جمله را همیشه در گوش ِ هم نجوا کنیم
" کتاب ْ برای ِ‌ما دارَد به دُنیا می آیَد ؛ خودمان را آماده ی دُنیایَش کُنیم "

هیئت مجازی کتاب چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 08:10

سلام

دعوتید به مقایسه ای بین تورات ؛ انجیل ؛ قرآن و علم

http://heyateketab.blog.ir/post/234

به به
چَشم
سر می زنیم
چه دعوتی قشنگ تر از دعوت ِ کتابی .

سوگندصفا چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 00:49 http://soogandsafa.blogfa.com

سلام رفیق
شرمندم که اینقد دیر به دیر بهت سر میزنم...
:گریه
منو ببخش رفیق...........
پستت رو هم هنوز نخوندم....اول کامنت عذر خواهی وبعد خوندن پست

سلام جانم
این چه حرفیست
خانه ی خودت
این جا همیشه هست
جای ِ خودش.
نبینم گریه هات رو /
همیشه بخند مخصوصا" لحظاتی که این جا هستی
نمی خواهم خوانندگانم ذره ای حس غم داشته باشند .
قربان ِ قدَمَت

دانشجوی کلاس اول دبستان سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 10:14 http://martt.blog.ir/

سلام

زلال نوشت و چشیدنی را دوست داشتم

شروع یک زن ، پایان یک مرد ، برای زویا پیرزاد است؟ ( من تا به حال اسمی ازشون نشنیدم؟؟؟؟)

سلام و سپاس
شروع و پایان از کلهر
چراغ ها از پیرزاد هست .

ممنون از حضور

آشنا دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 19:28 http://sazedel20.blogfa.com/

ما بدهکاریم
به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند
معذرت می خواهم چندم مرداد است ؟
و نگفتیم
چونکه مرداد
گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است


حسین پناهی

روحش شاد
یادش گرام
پناهی ِ عزیز .

آشنا دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 19:25 http://sazedel20.blogfa.com/

وقتی میشود دقایق عمرت را با آدمهای خوب بگذرانی ...
چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایی کنی که یا دلهای کوچک شان
مدام درگیر حسادت ها و کینه ورزی های بچه گانه اند...
یا مدام برای نبودنت، برای خط زدنت تلاش می کنند؟

فروید ، از کتاب : روان ساده ، روان پاک

چه انتخاب ِ تازه ای .

ممنونم

محسن دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 18:39

سلام[گل]

به ایوان پر از مهتابت آمدم

به خوابت آمدم

در باغ های خوابت

حوضی بلور دیدم

فواره ای در آن آواز می خواند

یک خوشه نور چیدم

کنار آن حوض آواز

مردی دیدم که چهره اش روشن بود

مردی که در شیدایی

خیلی شبیه من بود.
عمران صلاحی

تا بیایی می پاید در پنجره٬ چشم
تو که می آیی و می ماند ساعت از کار
فصل بی برگ
کتاب باز
و فراموشی در حافظه ایام ..


{ جواد مجابی }

24aban دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 15:09 http://37.blogfa.com

خانم شاکری مثل همیشه از متن های زیبایتان لذت میبرم.

سلام
خوش آمدید .

یادتان تازه شد
ممنون از حضور .

مجید شفیعی دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 09:39

کتابخانه و قفسه ها و کتابها رو بیهوده جستجو میکند
او تشنه ی خواندن چشمان توست


:)
@}-----

مگه میشه؟؟؟
مگه داریم ؟؟؟؟؟

این هم حرفیسْت ؛حرف ِ راستْ...!!

راستی منتظریم به روز شوید و بخوانیمتان
اندیشه هایتان سبز اند
حیف نیست در ذهن بمانند این اندیشه ها
جاری شان کنید دوست ِ کاغذی .

باهنر شیشوان دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 09:22 http://www.bahunarlib.mihanblog.com

سلام مینای عزیز
حرفهات و نوشته هات هم به قشنگی مینا است زلال و یکدست و صاف.
مینای که دنیارو زیباتر نشون میده. از وبلاگت خیلی خوشم اومد انشالاه موفق و موید باشی بازم سر می زنم
شما هم مهمان ما باش هر وقت خواستی
با تشکر

سلام
من شما را در اوحدی مراغه ای دیدمْ
آمدم و کتابی نوشته هاتان را چشیدم
این که در مورد کتاب می نویسید احسنت
مُدام باد معرفی کتابی تان از این به بعد
...
چشم سر می زنیم

ممنون و خوش آمدید

مجید شفیعی دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 09:08

سلام

بهار شروع یک زن
زمستان آرامشش

:)
@}-----

سلام

هایکویِ خوبی بود
سپاس ......

رنجبر دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 07:54

سلام بر مینا بانوی هنرمند
شرمنده ام اگر متوجه شده باشید دیگه چندان به وبلاگ کتابخانه سر نمیزنم . گوشی موبایلمو فلش کردم شماره ای ازتان نداشتم . امروز اتفاقی به وبلاگ سر زدم و پیام شما را دیدم و شرمنده شدم از اینکه یادی از یار مهربان خود نکرده ام همیشه به یادت هستم از اینکه کجایی و چه کار میکنی؟ آیا در آزمون شرکت میکنی و هزاران سوال دیگر ؟؟؟؟ امید که موفق و شاد باشی ... دغدغه منو به حساب بی وفایی نذار....همیشه به یادتم

سلام خانم رنجبر ِ عزیز
خوش آمدید
به خانه ی خودتان .....
بلاگ کتابخانه تان را همیشه سر می زنم
دوستان همیشه برای کتاب به روزند
ارزوی زیباترین روزها و لحظات برای شما و دوستانِ کتابدار
ما داریم زندگی می کنیم ؛ کتاب می خوانیم و در شرکت ساختمانی مان مشغولیم
ازمون هم اسم نویسی کرده ایم؛ استان ِ ما تنها 1 نفر را جذب خواهدْ کرد
برایمان دعا کنید
دل پاکید /
ممنون که به یادمانید
به یادتان
مداد کوچک

محسن دوشنبه 12 مرداد 1394 ساعت 07:05

سلام[گل]
بسیار عالی

دشت خشکید و زمین سوخت و باران نگرفت
زندگی بعد تو بر هیچ کس آسان نگرفت
چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند
شعله‌ای بود که لرزید ولی جان نگرفت
دل به هر کس که رسیدیم سپردیم ولی
قصه‌ی عاشقی ما سر و سامان نگرفت
تاج سر دادمش و سیم و زر، اما از من
عشق جز عمر گران مایه به تاوان نگرفت
مثل نوری که به سوی ابدیت جاریست
قصهای با تو شد آغاز که پایان نگرفت .

‫فاضل نظری

بر زمینه‌ سربی‌ صبح ، سوار
خاموش ایستاده‌ است
و یالِ بلندِ اسبش در باد پریشان‌می‌شود ..

خدایا خدایا
سواران نباید ایستاده‌باشند
هنگامی که حادثه اخطارمی‌شود ..


کنارِ پرچینِ سوخته
دختر ، خاموش ایستاده‌است
و دامنِ نازک‌اش در باد تکان‌می‌خورد ..

خدایا خدایا
دختران نباید خاموش بمانند
هنگامی که مردان نومید و خسته پیر می‌شوند ...


{ احمد شاملو }

شبنمکده یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 12:37 http://www.mhabaei.blogfa.com

درود
شروع یک زن

.......
سلام بر شبنمکده

مستدام باد شعرنگاره هاتان.

کتابخانه ن والقلم یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 11:26

بهشت با کتاب وموسیقی
وشعر وآب وآیینه و
دلی خوش
و تو!

که اگر نباشی وارد بهشتت هم نمیشوم

روی پوست آهکی دیوار
با ذغال نامت را نوشتم
یک کشتی کشیدم
ماهی‌ها را کنارش چیدم
کشتی تو را سوار کرد
و با خود برد ..
دریا را پاک کردم
به هم زدم ..


{ اکتای رفعت }

هیئت مجازی کتاب یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 10:34 http://heyateketab.blog.ir

سلام

دعوتید به ریشه ها

http://heyateketab.blog.ir/post/232

سلام

چشم
سر می زنیم
حتما"

ممنون از دعوت/

مهران یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 10:08 http://kamidirtar.blogfa.com

سلام.

از نقطه چین کلمات همراهتون هستم. خوشحالم که دوباره پیداتون کردم :)

وَ
سلام

خوش آمدید به اینجا

خوشحالم

و

ممنون

ز هر پنجره نوری یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 06:54

سلام

خــوشبـخـت او
و تنهــا خــوشبخت او
آن کسی که امــروز را روزِ خــود می نـامــد
و بــا آسـوده دلـی می تـــوانــــد بـگــویـــد:
ای فـــردا هــر چــه تـــوانـی کـن …
کـه امــروز را به تمــامی زیستــه ام…!
"هوراس شاعر رومی"

سخت سرما خورده‌ام
و همه می‌دانند چگونه سرماخوردگی‌های سخت
همه‌ی نظم جهان را به هم می‌زند
ما را دشمن زندگی می‌کند
و حتا متافیزیک را به عطسه زدن وا می‌دارد
من همه‌ی روز را که به بینی‌ام می وزید
هدر داده‌ام
سرم گیج و گنگ درد می‌کند
حالتی غم‌انگیز برای شاعری خرد
امروز من واقعا شاعری خردم
آنچه روزهای قدیم بودم آرزویی بود
آن همه گذشته‌ست
خداحافظ ملکه‌ی پریان برای همیشه
تو بال‌هایت از خورشید بود
و من اینجا قدم می‌زنم
من خوب نمی‌شوم مگر بروم در بسترم دراز بکشم
من هرگز خوب نبودم
مگر وقتی در پهنه‌ی جهان دراز می‌کشیدم
چه سرماخوردگی سختی !
حالتی جسمانی
من به حقیقت نیاز دارم
و کمی آسپرین ...


{ فرناندو پسوا }

فجر شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 15:52

جهنم تنهایی،با کتاب بهترین بهشت هاست.

به امید فرگیر شدن کتاب خوانی
و با آرزوی موفقیت برای شما در این زمینه.

..........
دقیقا" کتابی باشد و جایی که خیالت را بسپاری به آن
بهشت است خودشْ/
اُمیدتان را هزار لایک .....
شکلک ِ احترام برای ِ شما.

جاده شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 13:58 http://514313.blogfa.com/

"مینیاتور"
تعبیر من از نثر شما مینیاتور است
و مانده ام این مینیاتور در متنهایی مانند پیامک، شبکه های اجتماعی و ... چگونه خود را خواهد نشان داد؟؟

مینیاتور!!!
سربِ سرخ/طلای کاغذی /زرِ کاغذی ..این کتاب
مینی /کوچک
شاید تعبیرتان کمی درست باشد
چون کوتاه می نویسم و کوچک .
سپاسگزارم
شبکه های اجتماعی .... هر جا که حرف کتابی باشد خواهمْ بود .

فریاد در سکوت شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 12:18

سلام
خوبید؟
پست خوبی بود و من رو یک مقدار به فکر فرو برد
به این فکر کردم که آدم میتونه وقتی سفری میخواد بره میتونه یک کتاب کوچیک با خودش همراه کنه و در حین سفر ، مطالعه کنه و حتی در مورد کتاب با همسفراش بیشینه پای نقد . بعد یهو یادم اومد که هر جلسه که از اینجا پا میشم میرم واسه تدریس اونجا میتونم این کار رو انجام بدم حتما که نباید یک سفر چند روزه باشه و تصمیم بر آن شد که از این به بعد این کار رو انجام بدم . ممنون بابت دغدغه هات

سلام خوبیم ممنونم
خوشحالم کردی شیوا جان
خیلی .
کتاب همیشه خوب هست و حال خوبْ کُنه .....بیشتر هواشو داشته باشیم

نازنین شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 10:16

سلام وقتتان بخیر
من خواندمش و درجش کردم در وبلاگ (کتاب باید هلو باشد رو می گم )
کتابخوانی هستم نوپاااا
برای همین نوشته ام در پست حاضر
http://maraghehpl.blogfa.com/post/64
نقد نیست - خلاصه نیست - فقط و فقط خط خطی کردن هست
واقفم به این که ضعیف ترین مرکب ها از قوی ترین حافظه هاماندگارترند

راستی چه زیباااااااامی نویسی مینا جااااااااان

سلام جانَم
" کتاب باید هلو باشد "
نکات خوبی را گوشزد می کرد از زبان ِ رهبری.
چشم سر می زنم حتما"
نوپا مائیم نه شما ...

ممنون از نگاهت .

محسن شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 07:46 http://noor8286.blogfa.com

سلام[گل]

پیش ما سوختگان , مسجد و میخانه یکیست حرم و دیر یکی , مسجد و پیمانه یکیست
این همه جنگ و جدل حاصل کوته نظریست گر نظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکیست
هر کسی قصه شوقش به زبانی گوید چو نکو می نگرم , حاصل افسانه یکیست
این همه قصه ز سودای گرفتارانست ورنه از روز ازل , دام یکی , دانه یکیست

ﻭ ﺷﺐ ﺍﺯ ﺷﺐ ﭘﺮ ﺷﺪ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮔﺬﺷﺖ
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺁﻩ ﮐﺸﯿﺪ
ﺯﻭﺩ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺸﺖ
ﺍﺑﺮﯼ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﭼﺸﻤﻢ ﻟﻐﺰﯾﺪ
ﻭ ﺳﭙﺲ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩ
ﮐﻪ ﮔﻤﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﻫﺴﺖ ﺍینهمه ﺩﺭﺩ
ﺩﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﺩﻝ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﺧﺮﺩ ؟
ﺁﺭﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﭼﻮ ﻣﯽ‌ﺭﻓﺖ ﮐﺴﯽ
ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺁﻣﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺎﻭﺭ
ﻣﻦ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ
ﻣﻌﻨﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺭﺍ
ﺗﻮ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﺯﻧﮕﺸﺘﯽ ﺩﯾﮕﺮ ؟
ﺁﻩ ﺍﯼ ﻭﺍﮊﻩ‌ﯼ ﺷﻮﻡ
ﺧﻮ ﻧﮑﺮﺩﻩ‌ﺳﺖ ﺩﻟﻢ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻫﻨﻮﺯ
ﻣﻦ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ
ﭼﺸﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ
ﮐﻪ ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ ﻋﺰﯾﺰﺍﻧﻢ، ﺁﻩ !


{ هوشنگ ابتهاج }

گل پامچال شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 07:14

برای خریدن عشق، هرکس هرچه داشت آورد،دیوانه چون هیچ نداشت

وگریست(گمان کردندچون هیچ ندارد میگرید)اماهیچکس ندانست که

قیمت عشق ،اشک است...

سلام وسپاس از حضور مهرتان

تا بوده
چنین بوده
این عشْق گران بوده ................... نقطه چین

روزالی پیرسون جمعه 9 مرداد 1394 ساعت 12:00 http://degardisi1.persianblog.ir/

زندگی کردن ، انتخاب کردن است؛اما برای انتخاب درست و خوب شما باید بدانید که :
که هستید ؟
چه می خواهید ؟
به کجا می خواهید برسید؟
و برای چه می خواهید به آنجا برسید ...

کوفی عنان

....
مُنْتِسکیو:

من هیچ غمی نداشتم که خواندن یک صفحه کتاب از بین نبرده باشد. کتاب، عمر دوباره است. در دنیا لذتی که با لذت مطالعه برابری کند، نیست.

آشنا جمعه 9 مرداد 1394 ساعت 11:39 http://sazedel20.blogfa.com/

رویایی دارم
سبزِ سبز
و خوابی
که در
چشمانِ من
جایِ
هیچ تصدیقی
نداشت ..!


احمد محسنی اصل

شعر ِ گوارائی بود
سپاس

آشنا جمعه 9 مرداد 1394 ساعت 11:27 http://sazedel20.blogfa.com/

میگویند ؛ پشت هر مرد موفقی یک زن موفق ایستاده است.

بنظرم برای ایجاد انگیزه کتابخوانی باید از الگوهای جدید پیروی کرد و بجای روش های قدیمی و سنتی ازشیوه های نوین استفاده کرد. باید تغییراتی برای جلب توجه و تحریک میزان علاقمندی و نیز بهبودبخش های مختلف کتاب (جلد، صفحه آرایی و ... ) منظور شود. حتی المقدور کتابهایی را منتشر کرد که محتوای آن به موضوعات و مسائل روز جامعه بپردازد، بطوریکه نیاز عمومی را دربر گیرد ...

سلام
با سطر اول کاملا" موافقم
وَ
پشت هر مرد و زن موفقی نیز اینترنتی در خواب است
انگیزه برای کتاب خواندن را باید از همان کودکی
از مدرسه
از کلاس درس
از کتابخانه ی مدرسه
شروع کرد .
متاسفانه کودکان با ذائقه ی خوب ِ ادبی به دنیا نمی آیند ... هاک
این مدرسه هست این کتابخانه هست
که ترغیب می کند کودک را به بیشتر خواندن ...
امید که مدارس ما با کتابخانه ها رابطه ای طولی داشته باشند.
ممنون از توجه شما/

سید حسین جمعه 9 مرداد 1394 ساعت 10:53 http://hossain.blog.ir/

سلام
انقراض کتاب ، انقراض فهم و شعور آدمی ست ، چیزهای هستند که در این عصر برای برخی ها کمبود است و برای برخی دیگر دآرو ، فهم و شعور را می گوییم ...
کتاب را نبایند خواند ، باید چشید .
یاعلی

سلام
یا باید در گذشته زندگی کرد
یا باید برگشت به گذشته
کتاب بخوانیم هم گذشتگان را یاد کنیم
هم آنچه را که گذشته
...
ممنون

دلارام جمعه 9 مرداد 1394 ساعت 07:16

من ـ بـــی تو
فـقط یک ضمیـــر ساده و تنهاست...
که دست و دلش به هیـــچ کاری نمی رود...

هر روز این عشق یکطرفه را طی میکنم
یکبار هم تو گامی بدین سو بردار
نترس
جریمه اش با من
از تو برایم چه مانده؟
بغضی مهار نشدنی و یک عکس سه در چهار
دقایقی که میخواهمت و نیستی
حرفهایی که میخواهم و نمیزنی
شنیدنی هایی که میخواهم و نمیگویی
تعلیق و انتظار، سردی تو و گرمی اشک های من
بی خبری های پی در پی
مهری که دارم و بی مهری های تو
کلامی که نیاز دارم و مجالی برای بیانش نیست
و یک دنیا خاطرات کشنده
تو چقدر با سخاوتی و من چقدر ثروتمند

جز آغوش تــــو
هیچ خورشــــیدی
از پس این زمســتان بر نمی آیــــد...
زودتر بیا
یخ آغوش من
با گرمای جنوب تو باز میشود...

گریه
آخرین چیزی‌ست که باقی می‌ماند
و بغض
یکی مانده به آخری‌ست
و امید
پیش از بغض
می‌ترکد
من این مرحله‌ها را
مثل مسیر خانه تا دانشگاه
مثل مسیر حول‌حالنا تا یلدا
کوچه به کوچه از برم
این کوچه‌ها
هر شب
پر از بادکنک‌هایی‌ست
که یکی‌یکی می‌ترکند
اول امید
بعد بغض
و گریه آخرین چیزی‌ست که ...


{ مهدیه لطیفی }

نسرین جمعه 9 مرداد 1394 ساعت 01:51 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

و پایان یک مرد شروع یک زن همیشه هم همین طور نیست گاهی یک مرد میتواند یک زن را به پایان برساند ویران کند....
قصه ی پر غصه ی کتاب نخوانی ما سر دراز دارد این بی علاقگی نمیدانم از کجا آمده نمیدانم چطور میتوانیم برای تلگرام و وایبر ساعتها وقت بگذاریم ولی برای کتاب نه...چقدر نسبت به شعورمان ب یتوجه شده ایم!

و َ این پایان ها را ... قصه ی این پایان ها را از فریبا کلهر باید پرسید
و عادت می کنیم را از پیرزاد ......
اگر لایک می زنیم بیائیم پدرانمام؛ مادرانمان را لایک بزنیم در این حقیقی بازار
تلگرام و فناوری های از این دست را تنها به شرطی قبول دارم
که پر از معرفی و نقد باشد .فایده ی کتابی داشته باشد/

pouya جمعه 9 مرداد 1394 ساعت 00:03 http://aftabyazd.persianblog.ir

من حلالت کرده ام

چون توی قرآن خوانده ام

آیه ی شراً یَرَه

بدجور جبران می کند ...


مهرداد تکلو

به پیری خو می‌گیرم
به دشوارترین هنر دنیا
کوبه ای به در برای آخرین بار
و جدایی بی انتها ...
ساعت‌ها می‌گذرند، می گذرند،می گذرند ...
می خواهم بیشتر بفهمم حتی به قیمت ایمانم
خواستم چیزی برایت بگویم نتوانستم
دنیا مزه سیگار ناشتا دارد
مرگ پیش از همه چیز تنهایی اش را برایم فرستاده ...

حسرت می برم به آنان که حتی نمی دانند دارند پیر می شوند
بس که سرشان گرم کارشان است ...

{ ناظم حکمت }

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.