مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

جایِ خالیِ کتاب فقط با کتاب پُر می شود



داشت نان ِ تَنوری می پُخت ، قَدش را زل کرده بود تهِ تنور ، تهانِ تهانْ

 کَمی فَراتر و روان تر از زیرِ‌لَبی گفتن ؛  داشت کسی را می خوانْد،صِدا می لَرزید ؛ آهسته تند میشُد ،قَدم داشتْ کشیده می شُدو شنیــده ...

خدا قوّت شیرزنْ !!!! صِدا زدی ام ،  آبادی  همه خَبر دار شدَنْد نانت را

احسان می پزی!

ها کاکا . نان است؛بزن تن ؛ تن درست شوی ، خاصّــه ی پرخاصیّت را ( عطر دارد بگیرش )

این تنور تا داغ است باید نان را ، عَطرش را ، زلال بپاشم

فقرِ عطر را لازم نمی بینَمْ  !!!! نباید جلواش را گرفت ،عطر باید پَخشْ شود

خوب است عطرِ نان  ؛ حالا چرا تنور را خاموشش نمی کُنی!

چیزی اش نمی شود بگذار هُنرنمایی کند تین با نور

ندیدی اشْ مگر !!!پارسال ....  پسرِ خان را  {دورِ  مَدرسه اش قلم کشید ؛ قرمزْ }

عِلمشْ  تَــهْ کشید ؛ خاموش شُــد

دیگر نخواند ؛ نامه ننوشتْ و بدتر از همه ی این ها فَقیرترین ثروتمندِ آبادی .

مَن نمی خواهم مُبتلا باشم به نداری ، به نبودنِ عطرْ

حالا پسرِ خان را ببین دارد قاف می کشد در قافیه ی خانه اشْ

می خواهم چه کار!!!

دیده ای ؛ آن دخترک را!!! خانه شان چسبیده به گندمزارِ آبادی

دیده ای علمشْ را !!!

با علمش چه ها که نمی کشَد این دخترکِ شیرین

دارم عطرِ نان را سیراب می شوم ؛ چه ها می کِشَد آن دخترک !!!

رنجْ هایش را با رنگ  ، پُررنگ می کشد

نقّـــاش شده

همین بس که می فهمد ، علم دارد " چه ثروتِ قشنگی "

دیوانه هم اگر باشد،احمق نیستْ ( فهم دارد )

دارد پشتِ سرِ هم علمش را زیبا می کشد

عطرِ کتابش را می شنوی !!!!

هنوز بیدار است  " گوش کن " ...........

تنــور داغ شده ، بگذار خاموشش کنمْ!

بُگذار باشد، برایِ خیلی هایِ‌بعد از من که هم ثواب کنند و هم کِتابْ { تعبیری  از علم پراکنی }

نانی داغ  و کتابی  داغ تر " نوشِـــتان "


بزرگ نوشت : گجسته باد هزار بار ، شبی که بی چراغِ عشق تو باشم. عشق به سوی عشق روان است همچون گریز طفل دبستانی از کتاب .لیکن عشق می رود از عشق؛آن سان که سویِ مدرسه کودک با نگاهی غمبار روانه است {شکسپیر}


مداد کوچک : کِتاب را سنجاق زده ام روی تمامیِ اتفاقاتِ  زنده گی ام  " جهانی ترین اتّفاقم : رودر رویی با کتاب "


چشیدنی : الف تا ی از علی اسدالهی / همیشه یک نقشه همراهت داشته باش ، هر وقت داشتی گم می شدی ، دست هایم را بگیر.