مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

رسیدن ها به خیرْ ، کتاب ها به خوشی .

گلدون رنگی


تاب ها و کِتابْ ها رفقایِ گرما دیده ی تابِستان اند

باشکوه بودنشان در نَهایتِ شتابی که در گردشِ دوستی شان هست ، لمس می شودْ ،

این هر دو ، شادی شان را از درخت ها می گیرندْ.

درخت ها پدرانِ طبیعت اند ، سایه بانِ یادمانه ها .

نفسِ تنگمان را می  پالایند و شروعِ سالی سبزتر با هوایی مبارک ترْ.

خراش های گونه هایش را نباید نوشت ، چرا که نگاه می خواهدْ

خوشا به حالِ درختی که وامدارِ تاب هاست:

بی تابی ها را هرز نمی رود و شاخه هایِ‌زمانه را به دستِ انسانی می سپارد

که دست هایش خواننده است و چَشم هایش تابنده .

از درخت هایی حرف می زنمْ که هنوز سبز بودند و هنوز کشیده تر

وَ هنوز دستِ هیزم شکن و هنوز دست هایِ هیزم شکنْ ......

لبخندِ درخت جاری بود و خبری نبود از :

نگاهی که نگرانِ زمینه ی خاکستریِ زمانه باشدْ .

درخت خاصیت خودش را داشت و  باران که بر تنه اش می زد

مخصوصِ تماشا بود .......

روزی رسید که این کشیده گی به سمتِ مدادها رفتْ

روزی رسید که شاهدِ‌غروبِ درخت و درخت ها شدیم

وَ افتتاحِ رخت هایی که گیاهی بودند .

غروبِ درخت  این بار ٍ، طلوعِ دیگری را یادآور شُد

طلوعِ یک زنده گی .

اتاقی که نامش را گذاشتند "  اتاقِ کتابْ "

که میلادِ تنه های تنومندِ  درخـــت

با شــــاخه های پیــچــانــش

وَ طَبق طَبق روشـــــــــــنی ،

حالا شده سقفِ خـانه ی ما .


یاد نوشت : یادش به خیر،  آن زمانی که دنیا را از پشت تیله هایمان تماشا میکردیم .

بزرگ نوشت : بدان که نماز زیاده خواندن کار پیرزنان است و روزه فزون داشتن صرفه نان است و حج نمودن تماشای  جهان است ، اما نان دادن کارِ‌مردان است  " خواجه عبدالله انصاری "

اندوه نوشت : وقتی این همه تلاش می کنی یک نفر را فراموش کنی ، خودِ این تلاش تبدیل به خاطره می شود ، بعد باید فراموش کردن را فراموش کنی . " استیو تولتز "

جمله نوشت : آدم تا یک چیزی را ندیده راحت است، اما وقتی دید، دیگر بد عادت می شود و نمی تواند دست از آن بردارد. کاشکی  اصلا آن را ندیده بودم. حالا باید تا آخر عمرم با خاطره اش زندگی کنم. " عمران صلاحی "

 کوتاه نوشت : در نفرت سعادتی نیست . "‌آلبر کامو "

چشیدنی :‌ بارون درخت نشین از  ایتالو کالوینو