مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

حادثه خبر نمی کندْ ، کتاب خبرها را تزریقْ.


خونه ی رنگی


اَبرها ساکنِ فضایی  آغشته به طُغیان اند ؛  پایه  گانِ  بارش اندْ .  و باد که عُریان ، بر تنِ چروکیده ی زمین می وزد

و شاخه ها را ، شامه ها را ، شانه ها را .......   تلنگرِ  خوبیستْ این   بادِ زمانه.

باد از هر کُجا که بوزدْ ،  شمالِ‌شمال و جنوب ترینِ جنوبْ ، نسیمی باشد حتا

کارش را به نحوِ شایسته انجامْ می دهد 

در و پیکره را به هم می کوبد و هُشداری می دهد که چالشی  در راه استْ .

باد ، آن آوازه ی پرآوازْ  خیلِ کلمات را  جمع می کُند و قلعه ای می سازد

  نخ های اندیشه را وصل به همان قلعه می کُند  و رکنِ عالی یک نظام را بانی می شودْ

و باعث و بانیِ این حرکتِ درشت در سرِ پرسودایِ نویسنده به رَقص در می آیدْ .

قَلعه حکمِ همین کتابْ را داردْ ، مُستحکمِ‌باشکوهْ

یک اتّفاقِ‌دل پذیر است این  هجرتِ کلمات از نیستی به چیستی

وَ باد همانْ حال و هوایِ ذهنِ‌نویسنده و آرامشِ بعد از باد را ، بارانْ .

اختتامیه ی این بازی را باران خوبْ بازی می کُند ، بارشی شبانه

که خیسیِ گونه هایِ‌به رنگِ فیروزه است این عَطَشْ ؛ این بارانْ و نوشتن همانا .

قلقلکِ حروف هست و بهشتِ‌برین ،

نوشتنْ ورزشِ پایداری  ست با دفاعی به حالتِ بزمْ ؛ رزم گونه تر مُردگانِ‌زرخریدْ

به هم فشردنِ انگشت ها تا انتهایِ‌قلم ، تمرینِ الفباست که نمودش در نمودارِ کتاب آشکار می شود

مانندِ‌سی و دو پلی که قصّه ی بافت هایِ‌سیم ها و بتن هاست

این قلعه(کتابْ) نیز قصّه ی بافتهایِ حروف و کلماتی ست که عمارتی جاوید را شکل می دهدْ.

تماشاخانه ی چشم هاستْ.

با فنجانِ‌لمیده بر لب ها

وَ گوش هایِ‌سپرده بر حرف ها

وَ‌قانونِ نوشتنیِ‌مِدادها

وَ نفس کشیدنِ‌ذهن ها

با خواندنِ مترجمِ دردها .

هر چه بادا بر بادها .


عمیق نوشت : ادکلن های متفاوتْ ، بی تفاوت از کنارِ هم می گذرند ، عطرِ‌سلامی نمی شنوی . ( غلامرضا کافی )

زیبا نوشت : یک وجبْ خاک ، یک وجب خانه ، یک وجب جغرافیای مشخّص ، در این یک وجب ؛ چه قدر جا برایِ دوست داشتنت بسیار استْ .

بزرگ نوشت : نه لمس کردن سودی دارد و نه جست و جویِ‌چین و چروک ها، مدتِ‌زیادی است که شباهت ها از میان رفته و چین و چروک ها از روی آینه پاک شده اندْ و تو حالا هیچ نیستی ، مگر سایه ای سرگردان که لا به لای سیاهی ها دنبال خودش می گردد . بورخس عزیز! هیچ کس در آینه نیستْ.

اندوه نوشت : چه قدر عبرت در این عروسک هاست و ما از عروسک کمتریمْ ؛ آن ها مُرده بودند و زندگی می کردند ، ما زندگی می کنیم و مُرده ایم . ( بهرام بیضایی )

عشق نوشت : ساکن منطقه عقـل،  چه می‌داند که؟عشق، در لحظه اقامت دارد. ( میرافضلی )

چشیدنی : طوطی از سوزانا تامارو



نظرات 27 + ارسال نظر
کتابدار شنبه 24 مهر 1395 ساعت 14:35 http://libbesatkhoy.blogfa.com/

با سلام خدمت مینا خانم عزیز . زیاد خودتون رو معرفی نکردین از همکارای کتابدار هستین یا علاقمند به کتاب و خوش سخن

سلام
و
ارادت
مینایِ مدادکوچک هستم

شکلکِ لب خندْ

" چندروز پیش بلاگتان بودم و از طریق یکی از دوستان کتابدار ترغیب شدم علاوه بر سر زدن ، نظری هم بگذارم ، خیلی خوشحالم بابتِ معرفی کتابها در خانه ی مجازی تان "
امیدوارم در آینده جزو همکارانتان باشمْ.

سپاس از قدم رنجه تانْ

نهال دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 19:47

سلام. شما توی صفحی اینستا تون هم از این عکس ه نوشته های زیبا می ذارید ؟؟؟
اگه میذارید میشه لطفا آدرس پیجتون رو بگید...

سلام

خوب هستید ! نهالِ ناشناسْ

من عضو اینیستا نیستم حتا تلگرام همْ.
تنها و تنها خانه ی مَجازیِ من همین جاستْ

خوشحال شدم از حضورتون

شاد باشیدْ

آسیه خوئی دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 05:11 http://ilia-khoei.blog.ir

ووااااوووو....
چه کردی با این قلمت مینا جان ؟
دقیقا مثل چینش هفت نت اصلی در نوا و آهنگی جان نواز و روح بخش

واقعا حظ بردم. برااااووووو


.
.
.
.
.
سلام آسیه ی خوبم
ممنونم از توجهت

خیلی ممنونمْ

صدیقه پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 10:46

زیبایی دلت رابه رخ آسمان میکشم تا کمتر به مهتابش بنازد … تولد حضرت معصومه و روز دختر مبارک

سلام صدیقه جانْ

خیلی ممنونم .

لطف کردیدْ

ز هر پنجره نوری... پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 00:42

سلام

آیتی ازخداست
معصومه
لطف بی انتهاست،
معصومه
جلوه ای از جمال قرآنی
چهره ای حق نماست،
معصومه
میلاد
حضرت معصومه (س)مبارک

سلام بزرگوار

.
.
.
.
خیلی مبارک است این بزرگ میلاد بر معصومه های سرزمینمانْ .

سپاسِ حضورْ

مسافر چهارشنبه 13 مرداد 1395 ساعت 10:36 http://sargashte-m.blogfa.com/

خواندمت
و کلی نوشتم درباره اش
اما انگار قسمت نبود بدست برسد

وَ‌سلام

بلاگ اسکای را چه چیزی خطاب کنم !

ولی خیلی گل است ،‌گل تر از بلاگفا

همت کردید و آمدید ؛ قسمت هم اگر نشد اشکالی ندارد

همتتان مانا .

فجر سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 07:50

سلام

بالاخره روی ماه خدا رو بوسیدم

http://fajrpl.blogfa.com/post/623

سلام
و
احترام


" خیلی زیبا خواندم روی ماهش را "

خداقوّت

بهارپاییزی یکشنبه 10 مرداد 1395 ساعت 11:33 http://www.paeazi.blogfa.com

و شاید
بهشت جایی ست
شبیه یک کتاب خانه...

سلام یار مهربان کتاب ها
بارش اندیشه تان سیل آسا...پر طغیان..
که سیل همه جا ویران گری میکند و در دنیای کتاب ها دلبری..
لحظه هایتان صورتی..

سلام بهارانه و پاییزانه ی ما
خوبی !
رو به راه .... !!!
ممنون که سر می زنیدْ .


لحظه هایمان صورتی

نسرین شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 18:58 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

تصمیم گرفته ام برای رفقای خاصم اسم طراحی کنم
اسم تو را گذاشته ام رفیق ناتمام خوب است؟!

...
سلام نسرینْ
رفیقِ ناتمام ....
چه من را هوایی می کنی !

مثل وقتی که در ماشین بودم و پشت یکی از وانت ها نوشته بود
لاستیکهام قربانِ‌جاده
من قربانت " تمام و کمالْ "


قرار باشد به نام گزاری ، من نیز برایت رفیقِ حال خوب کن را نشانه می روم .
;کسی هم بود که من را دختری مینیاتوری خوانده بود
کسی دیگر مرا دیوانه ی عاقل
.......
نام گذاری ها چقدر خوب اند

از همین جا " مراقب خودت باشی بیشتر "

صلاحی شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 15:40

عنوان خیلی خوبی بود و متنی که نوشته بودی ارزش خوندن داشت .
ادامه بده به خوندن و نوشتن

سلام
.
.
.
چََشمْ حتما"

ممنون که هستید

محسن زین العابدینی شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 13:58 http://zabedini.blogfa.com

زیبانوشت:
اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

سلام استادْ

حضورتان در اینجا و در خانه ی مجله کتابداری برایم خوشحال کننده بود.
بسیار متشکرم.

فجر جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 22:38

داغ
داغ
داغ
این وبلاگ همیشه داغ بماند

سلام کتابدارِ‌فجرْ

نانِ داغ داریم
همراهش کتابی داغْ


" ممنون از سرزدن هاتان و نظراتِ همیشه خوبتانْ "

الهه چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 10:36

با همین زخم‌های همیشه
در همان آسمانی که با بادها رفت
کم پریدیم
اما
شأن پرواز را حفظ کردیم.دلاوری پاریزی

چه خوبْ /


من بی تو کنار دشمن و تنهایی

یخ بستم بین آهن و تنهایی

قندیل به دست مرگ اینجا آمد

سنگرم گرفتیم من و تنهایی

جلیل صفر بیگی

الهه چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 10:34

زیبا
زیبا
زیبا

.
.
.
ممنونمْ دوست جانْ

صحاف سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 23:35

زیبا نوشتی یک وجبی

که در دلش گستره ای به وسعت عشق دارد

.
.
.
.
و چه سخت است که از پنجره ات هر ساعت
کوچه را زیر نظر داشته باشی
و ببینی که هنوز ...
و ببینی باران ...
و ببینی که نباریده هنوز ..

میرافضلی

صدیقه سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 10:07

میدانی!
بعضی چیزها را هر چه بخوانی... خسته نمیشوی!
بعضی ها را هر چقدر گوش دهی...تکراری نمیشوند!
بعضی ها هر چقدر تکرار شوند... باز تکراری نمیشوند!
شنیده ای بعضی ها بینهایتند
مثل مینا
مثل اینجا
مینا جانم کاش قلمی مثل شما میداشتم تا میتونستم شوقم را در خواندن اینجا بنویسم. نه تنها نوشته هاتون که انتخاب تصاویر و عمیق نوشت ، بزرگ نوشت،زیبانوشت،عشق نوشت، چشیدنی،همه و همه فوق العاده.
در سفر به یادتون.

سلام صدیقه جانمْ

خیلی محبت دارید به این خانه

باعث خوشحالیست که می خوانیدمان

کتابخانه ن والقلم دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 18:44

سلام

یک وجبْ خاک ، یک وجب خانه ، یک وجب جغرافیای مشخّص ، در این یک وجب ؛ چه قدر جا برایِ دوست داشتنت بسیار استْ

ویک مشت دل درسینه برای اینهمه دوست داشتن کافیست؟

سلام کتابدارِ خوش سخن
خوش بیانْ
چه قدر حضورتان برایم رنگی دیگر داردْ

دل
دل
دل

یادتانْ در گوشه ی دلمْ .

بهناز دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 15:10

مینا جان خیلی خوبه که همچنان مینویسی
ذوق و شوقت رو دوست دارم
❤❤❤

سلام بهنازِ خوبم
هم سفره ی شبکه ی کتابخوانانِ منْ
ممنون که سر زدی
.

پــــــــویا دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 12:20 http://aftabzamin.persianblog.ir/

بسیار زیبا بود و خوندنی مثل همیشه

امروز جمله قشنگی رو دیدم

دوباره با لبخند به زندگی نگاه کردم و ....

" شاد باشید ، شما همین یک زندگی را دارید و

دیگر هیچگاه متولد نخواهید شد..."

سلام بر عارفانه های پویا
و
عاشقانه هایشْ
" قشنگ بود ارسالی تان "

.
.
.
.
هم قد چنارکوچکی بودم که ...

هم سایه ی سار کوچکی بودم که...

اما نه گلی به شاخه دادم نه بری

ای کاج انار کوچکی بودم که ...

جلیل صفر بیگی

ایدئولوژی پنهان دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 09:13 http://from-sky.blogsky.com

سلام.. .

جلدها هَر چه سخت تَر، به تلاشی بیهوده مانندَند که چشمها، این طَرّارانِ قَهار و کارآزموده، عَرض و طولِ قَلعه را.. آن کَندویِ کلمات را در می نَوردند تا ژَرفایِ واژه، تا دَرکِ مَعانیِ خُفته بر چین چینِ آن خُفیه های عَمود، این جُنودِ راهبَر.. . رَهسِپارانِ راستینِ کتابخانه ها، تا جنوبِ راهِ حَل...

مَتنی که در پیچاپیچِ مَشامِ اندیشه، گرد و خاکی بپا نکُند، نسیمی گُذراست و کارها به عطسه، آن رَعشه یِ آنیِ مُشترک با بیماران، نخواهد انجامید.. سود آور یا مَلال آور.. تصمیم با شُماست... که راه، اگر چه راهِ راست امّا بی مُسَمّاست.. .

به گردِ حَرم های مُدوّر و قلعه ها یِ مُکعّب دو قسم دَر گردشَند، اوّل آنان که گذرگاهِ اُقبا را از دُنیا می دانند و بجای آوردَنِ مَناسِکش را هرچند به سَختی امّا پاس می دارند و سودایِ دیگری هم در سَر ندارند.. که اصولاً سَرها را بیشتَر از آن، دَردِسَر نمی دَهَند و جُز آن نیز نَکنَند.. دوم آنان که احوالاتِ دسته یِ نُخستین را به اعجازِ مُطالعه ارزیابی می کنند.. نَرفته حاجی می شوند، به کوره راه، نَزَده کربلایی می شوند و حتّی به تیرِ غیب گرفتار نیامده، شَهیـد می گردَند.. . و کتاب، همان معبر صادق و امانتِ مِهر انگیزیست که تا سرانجامِ مُشترکِ اعمال، ایندو را مُشایع است و حاویِ علومِ جامعِ مَشایخ است ..که پایَش اگر بیافتد، تاریخ را پیش می کشد از سَرِ نو، اتّفاقات را به ترتیب وقوعِشان دوباره می چیند، کُشته ها را زنده می سازد و دوباره ها را دوباره می شود..

چالشِ جمع آوریِ کلماتِتان و آنچه را که نوشته اید، می بایست روانه ی نَخ هایِ اندیشه شان نُمود را عمیقاً می پَسندم که رَسمِ بَنایِ قلعه هایِ مُحکَم نَهاد نیز هَمین است وگرنه مَحکوم است به فنا.. ما سیبِ باغِ اندیشه مان را می خوریم، چه چیده، چه لِهیده و چه به قَهرِ اتّفاقی، فُرو فتاده.. . که هیچ تند بادی در این میان، یارایِ تکاندن و اَنداختن سیب های همسایه را به باغ ما نخواهد داشت؛ همّت فُزون می باید داشت، که کاشت، را می بایست داشت تا بَرداشت.. .

بادهایِ باغشناسی را می شناسم که دَست آموزند و مُبادی آداب و تا مَرزِ آسیب و آسیابِ هر آنچه هَست پیش می روند، امّا باز به سیب و نام بلند آوازه ی *او که می رسند، آرام می گیرند و جای خود را به باران می دهند.. . کِلکِ این سَرای، کَلَکِ هَمه را کنده است.. شیر ها را موش، هوش ها را بیهوش، بچّه گُربه ها را چَموش و چراغِ دلِ بَد اندیشان را خاموش داشته است..
بِشارَتِ آخر اینکه:
هَر جُنبَنده ای را یارایِ رُسوخ به لایه هایِ مَعانیِ مُستَتِر نیست، مگر به چراغ گرد سوزِ رهنمون..

چراغ وجودیتان بی گزند و قلعه ی مُتصوّرتان بی نفوذ...
موفق باشید

وَ سلام
وَ بنامِ‌مُردادْ
وَ چه حرف هایی که ضمیمه ی این پست کرده اید و مبارکمان این نوآوری هایی که از شما دوستان می خوانیمْ .
......................................


دوباره ها را دوباره می شودْ ساخت ؛ این جمله واره ی معرکه ای بودْ ؛ سنجاقش می کنم بر ذهنمْ ؛ اندیشه ای که حاصلِ سالها مطالعه باشد ، سال ها دوام می آورد و سرایت می کند به پیشینه گان و پسینه گان ؛ در کتاب ها گذشتگانی به خواب رفته اند که هرروز منتظرند بیداری شان را درودی بفرستیم
ما نسبت به این امانتی که مهرش خوانده اید ، چه قدر محبت داریم!!!
ما نسبت به این مایه ی آرامش چه قدر لطف داریم !!!
می دانم که جواب ها در " خیلی " خلاصه می شود .
ما خیلی به کتاب های روزگار مدیونیم . لااقلْ مایِ مدادِ‌کوچکی ، روزی نبوده بدونِ فکرش ، کارم را شروع کرده باشم
مسواکِ قبل از خوابم هست ، شیرِ‌قبل از خوابم هست ، و میوه ی هر چارفصلمْ . درست مثلِ سیب
کتاب، سیب است ؛ سرخ و سبز ، رسیده ی رنگینْ
وَ دیگر اینکه دوستش بداریمْ .

سخاوتتان در چینش کلمات را تقدیر می کنم
وَ‌سلامتی تان را آرزو دارمْ .

موفقتان میبینمْ.

شیردل دوشنبه 4 مرداد 1395 ساعت 07:31 http://yadeayyam.rasekhoonblog.com/

بنام خدا
سلام
دربدر درون ذهنم دنبال مطلبی می گردم تا بتوانم برای زیبا نوشت هایت بجویم و بنویسم که در لحظه اول چون کتاب را "قلغه " نامیدی بیاد این حدیث افتادم که پیامبر اسلام(ص) فرمودند:
قرآن را بخوانید، به درستی که خداوند دلی را که قرآن را دریافته عذاب نمی کند.
و قرآن کتاب خداست و وعده خدا حق.
اما شعری از حافظ را بعنوان هدیه این انتخاب های زیبایت برایت می گذارم:
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمی‌گیرد
ز هر در می‌دهم پندش ولیکن در نمی‌گیرد
خدا را ای نصیحتگو حدیث از مطرب و می گو
که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمی‌گیرد
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت
دری دیگر نمی‌داند رهی دیگر نمی‌گیرد
بیا ای ساقی گلرخ بیاور باده رنگین
که فکری در درون ما از این بهتر نمی گیرد
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی‌گیرد
سلامتیت برقرار و قلمت مداوم و پایدار باشد.
با احترام

بنامِ خدا

سلام جناب شیروانی
چه خوب که آن حدیث را .
بالای هر زمینی ؛ مهربانی بکاریمْ ؛ حق پیروز استْ .
انتخابی تان از حافظ نیز گوارا بود ؛ سپاس از اینکه وقتتان را برای این خانه ..

.
.
.

من فکر می‌کنم
که پشت همه‌ی تاریکی‌ها
شفافیّت شیری رنگ حیات است

این راز را
از حفره‌ی ماه و
روزنه‌های ستارگان دریافته‌ام.


شمس لنگرودی

ندا یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 22:14

ای زیبای اهورایی
دوستت دارم
چنان که آتش را در زمستان .

به به

چه قدر خوبْ .
می شود چند دقیقه مُرد برایِ‌این شعر .

به قول عطار:
گم شدم در خود کز خویش ناپیدا شدمْ

ندا یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 22:13

چه جالب بود میناجان .
ممنونم از توجهت به کتاب

سلام ندایِ خوبم
.
.
.

مراقبِ خوبی هات باش

رهگذرِ خوبِ این خانه مراقبِ خوبی هایت باشْ .

sh یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 21:24 http://osghoolanjz.blogfa.com

درود

چه توصیف های جالبی.ولی براستی چه کسی فرش خانه اش را تکانده تا باد را به رقص در بیاورد؟!

+از عمیق نوشت و عشق نوشتتان هم لذت بسیار بردم.تشکر بابت انتخاب زیبایتان

سلام

خوش آمدیدْ

"‌ نویسنده ای که فرش خانه اش را ، گلدانِ‌طاقچه اش را ، ظروفِ اندیشه اش را ...."
نویسنده ای که .
باشد تا جزوِ آنهایی باشیم که تکاندنِ اندیشه را جزو کارهای روزمره اش قرار می دهدْ.
باشد!

ممنون از محبتتانْ

نسرین یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 21:21 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

برای همین است که نوشتن را عرق ریزان روح می نامند به خاطر تقدس واژه و تقدس نوشتن است که خدای خوب مان قسم خورده است به قلم...
نخ های اندیشه مان را به قلعه ی دانایی متصل کنیم تا وامدار خودمان و وجدان مان نباشیم بعد از نوشتن.
چقدر حرف بهرام بیضایی بزرگ رو دوست داشتم و چقدر درست گفته توی این زمانه ی وانفسای ما!
این عطش نوشتن از کجا می اید که اینگونه در وجودمان طغیان میکند و بعد از نوشتن ما را به ارامش بی نهایت مهمان میکند؟
این نوشت چه اکسیری دارد رفیق؟!

وَ‌بنامِ‌ نون و القلمْ
وَ‌بنامِ نوشتن که عشق استْ و در کنارش پهلو می گیریم
صاف نیز می شود نوشت ، ولی به پهلو نوشتن ،‌کشتیِ‌پهلو گرفته را یادمان می اندازد و قلمی که بهترین حادثه را آفریده.
خوشحالم که به هم نزدیکیم ، نزدیک تر می شویم حتا از پشتِ این همه فاصله . چرا که ریسمانمان وصلِ‌به هم ، نوشتنمان می آید و خالی می شویم
و این وجهِ‌اشتراک را دوست می دارمْ .
وجهِ‌اشتراکِ‌مداد کوچک با همه ی خوانندگانِ اینجا در آشنایی با کتاب هست
و
نوشتنْ.

راستی کتابهایی که می خوانید را نیز به اشتراک بگذارید برایمْ .
نسرینِ‌جان ؛ نامیرایت را خواندم و ذوق کردم
و همیشه منتظر معرفی هایتْ

برایت:
من
می رسم
نمی رسم
می رسم
نمی رسم
می رسم
نمی رسم
پاهایم ریلی موازی . شاعرْ
راستــــی این نوشتن، اکسیرِ عشق می پاشد بر روح و جان ، مراقبِ‌نوشتنی هایمان باشیم

نسرین یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 21:17 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

چه خوب یه پست خوب دیگه از نقطه چینی های مینای عزیز

چه خوب که هستی
که هستی
تو ، که هستی جانانه ی منْ ..!!!

silent... یکشنبه 3 مرداد 1395 ساعت 21:14

تمام مطالب این پست عالی
زیبا نوشت اما محشر

سلام بانویِ ترانک ها و شعرهای زیبا

زیبا را بیشتر در نگاه هاتان می بینم
می شنوم
و
گوش می دهمْ

بودن هایتان هدیه استْ.
ممنونمْ

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.