مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

به ، روزها باید تبریک گفت ؛ به مِداد نیز تبریک می گوییمْ .



مدادِ کوچکِ مشکیِ منْ ؛ یک سرْ، نوشتن از سر گرفته ای و یک تَن به پاکی ات که آن ته ، ته نشین شده دل می بَندمْ

واژه هارا داری تلفّظ می کنی و نُقطه چینی ات به راهْ .شنیده ام رابطه ات با تراش جانْ خوب نبوده !

یادم هست تلگرافی زده بودی با این مقدّمه :  تراشِ جانْ رابطه ی ما طول نخواهد کشید ، استمرارمان در خطر هستْ

این بود که ما رقیبِ هم شدیم !

من که نمی خواستم برایِ خودم رقیبکاری کنم ؛ هستی به ما چیزهایی یاد داده

ما میناکاری بلد بودیم ؛ که امتدادِ نقطه هایِ‌آبی را مینا کاری کنیم ، رقیبکاری ولی سرنوشتمانْ شدْ

ای دنیایِ نقطه دارِ سرمشقِ مشق هایِ‌آب بابایمان ؛ تصمیم هایمانْ ، فداکاری هایمان ، فهمیده هایمانْ

ای دنیایِ نقطه دارِ هستی سازْ؛ ما نیز هستیم  در حوضِ خردادی روزگار، در ایوان به چای می نشینیم و به کتاب

مداد به دستْ ، تراشه های  اندوه را به حیرت می سپاریم ، به یادها حتما"

وَ  یاد وَ  دلْ ، مخزنِ اسرارِ نظامی هست که خط هایِ اندیشه هایمان را مَسْکن هست و مُسَکّنْ .

می گذریم از خاطرِ خاطره ی مداد ها و تراش ها و می رسیم به پاک کنِ روزگارْ

پاک کن ولی رابطــه دار شد ؛ لاکردارِ خوش کردارْ ، زبانِ نوشتنم را خوب حالی شُد

چه پاک به دنیا آمد و خطاهایم را  پاک سازی ، اشتباهاتم را سفیدکاری.

رسم نمی کندْ ولی رسمِ پالایش بلد است ، رسمِ زدودنْ

غُبارِ خط و خطوط را از صحنه ی کاغذ می زدایدْ و مداد را آماده ی معنا بخشی به سطر و سطورِ توخالی .

و این طور دوستی مان تمدید شُد و رفیقِ هم شدیم در عصرِ فتوشاپ ها .

با کتاب نیز قرارداد بسته ایم که جسم در جسمِ هم ، طرحِ دوستـــی  بنویسیم 

کتاب  نیکوترین انباشته ی و صَلاح و سِلاحِ  تنهاییِ ما .

وقتی به دنیا آمدی سیاه بودی ، نوشتن آغاز کردی و روسفیدمان

مدادِ کوچکِ منْ :
روزهایی که تنِ عریانِ کاغذ را حافظ بودی و حافظه ، حواسم سرِ جایش بود و زیبا نوشتْ .

شبهایی که شکستی  گریه های من امّــا ،  اندوه نوشت .

چه بگویم از تو که عصایِ‌ظریفِ دستِ بشری ، که زایشِ نوشتنی  .

یک سالگی ات را به جشن می نشینیمْ و کودکانه هایمان را ملاقات می کنیمْ

 و آب بابایی دیگر

و مَنْ یارِ مهربانی دیگرْ .


ترانه نوشت : منو بشنو از دور ، دلم می خواهدت ، هر روز با آواز ، دلم می خواندت ، می گویمت به باد ، باد می نالدت ، می ریزمت به ابر ، ابر می باردت ، می شینمت بمان ، می نوشمت چو چای ، طعم های سبز ، سبز های دور ، دورهای سخت ،آی عشق ، آی عشق ، چهره آبیت پیدا نیست ، منو بشنو از دور ، دلم می خواهدت ، هر روز با آواز ، دلم می خواندت ، می ریزمت به خاک ، خاک می رویدت ، می گویمت به گل ، گل می بویدت
می گویمت به شعر ، می خوانمت ز حفظ ، شعر های نو ، نو های دور ، دور های سخت ، آی عشق ، آی عشق ، چهره سرخت پیدا نیست  ( گروهِ پالت )

شاعر نوشت :  از پلّه‌ها بالا و پایین می‌روم هر روز ، پاگردها، گاهی پُر از لبخند ، گاهی به غیر از ناسزا و ناروا چیزی نمی‌بینی ، پایین و بالا می‌شوم هر روز. ( میرافضلی )

بزرگ نوشت : من فقط کتاب هایی را دوست دارم که آغشته به آبی آسمان هستند، همان آبی ای که آزمون مرگ را از سر گذرانده است. اگر جملاتم لبخند می زنند به این سبب است که از سیاهی بر می خیزند. تمام عمرم را به مبارزه با اندوهی متقاعد کننده گذرانده ام. من لبخندم را به بهای گرانی به دست می آورم. آبی آسمان مانند سکه طلایی است که از جیبتان می افتد و من با نوشتن آن را به شما باز می گردانم. این آبی ِ باشکوه بیانگر پایان قطعی نومیدی است و اشک آدم را در می آورد. می فهمید؟  ( کریستین بوبن )

دیالوگ نوشت :

مرد: «تا حالا آرزوی مرگ کردی؟»

پیرمرد: «نه، احمقانه ست که تو این زمونه آرزوی نعمت داشته باشی.» ( The Road- 2009 )

چشیدنی : پس از تو از جوجو مویز

باربط نوشت : به دنیایِ قشنگِ کاغذهایِ کاهیِ دیروز و مَجازیِ امروز خوش آمدی  مدادِ کوچکِ من . آرزوهایت بزرگ ، یک سالگی ات مُبارک که با میمِ مدادی ات " مادر " نوشتم .


نظرات 32 + ارسال نظر

عرض تسلیت بمناسبت فرارسیدن اربعین حسینی.
"با آن که مدتی از واقعه کربلا گذشته و ما هم با صاحب واقعه هم وطن نیستیم، مع ذلک مشقات و مشکلاتی را که امام حسین (ع) تحمل نمود احساسات سنگدل ترین خواننده را برمی انگیزد، چنان که یک نوع عطوفت و مهربانی نسبت به آن حضرت در خود می یابد"
گیبون مورخ انگلیسی

.
.
سلام
و
تسلیت قلب صبورمْ .

انتخاب خیلی خیلی قشنگی بود / ممنون

بهار پاییزی پنج‌شنبه 3 تیر 1395 ساعت 05:34

یک روز بعد از ظهری بودیم،سر کلاس اولین فرشته ای که الفبا به ما نازل میکرد..
به پیامیران هفت ساله..
آخرین حرف را که از رسالت یک ساله اش به ما وحی کرد
حرف"ی" یادش بخیر..
شعفی وصف نشدنی داشتم از اینکه میتوانستم نام کاملم را درشت هیکل بنویسم..
سال ها ورق خورد...
یک تخته سفید مجازی.
یک مداد کوچک .
و رسالتی مقدس تر....
میان دفتر چند برگ قلب ما تداعی روزهای ماندگار دبستان شد:))

نقطه سر خط...
سین.لام.الف.میم

دوست دار شما
شاگرد کوچکتان"بهار"

به معجزه اعتقاد دارم
سلام بهار پاییزیِ من

این آمدنت خودْ " بزرگ معجزه ای بود "

لطفها داری پیوسته
محبت هایم نسبت به شما و اهالی اینجا دایمی .

دریچه ای رو به هنر و فرهنگ سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 17:48

راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد

شعری بخوان که با او رطل گران توان زد

بر آستان جانان گر سر توان نهادن

گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد

قد خمیده ما سهلت نماید اما

بر چشم دشمنان تیر از این کمان توان زد

در خانقه نگنجد اسرار عشقبازی

جام می مغانه هم با مغان توان زد

درویش را نباشد برگ سرای سلطان

ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اهل نظر دو عالم در یک نظر ببازند

عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد

گر دولت وصالت خواهد دری گشودن

سرها بدین تخیل بر آستان توان زد

عشق و شباب و رندی مجموعه مراد است

چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد

شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست

گر راه زن تو باشی صد کاروان توان زد

حافظ به حق قرآن کز شید و زرق بازآی

باشد که گوی عیشی در این جهان توان زد

.
.
از شعرم خلقی به هم انگیخته‌ام

نیک و بدشان به هم بر آمیخته‌ام

خود گوشه گرفته‌ام تماشا را ـ کآب

در خوابگه مورچگان ریخته‌ام.

نیما یوشیج


ممنونم از ارسالی تانْ

کتابخانه ن والقلم دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 08:45

چقدر زیبا مینا کاری کرده ای

وَ سلام بر بانو کتابدار نون و القلم
که رحمت هست از نوع زمینی .
که سلامتیِ روح و تنتان آرزویِ من
رفیقِ کتابدارْ.

صادق دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 03:20 http://sadeghmoghadas.blogfa.com/

سلام
طعمش احلی من عسل ، عطرش اندیشه ، حاصلش کمال ، مداد کوچک را میگویم .
این خانه که ملجئی است برای گریز از قال و قیل مادی و نامهربان این دوران .
علاوه بر صاحب خانه ، میهمانانش نیز موجب امنیت خاطر و تقویت و رشد و تعالی هستند ، میلادش میمون و عمرش دراز و بهره گیرندگانش فزون ، بهترین ها نیز ارزانی صاحب این خانه باد .

با تو دیشب تا کجا رفتم

تا خدا وانسوی صحرای خدا رفتم

من نمی‌گویم ملایک بال در بالم شنا کردند

من نمی‌گویم که باران طلا آمد

لیکی عطر سبز سایه پرورده

ای پری که باد می بردت

از چمنزار حریر پر گل پرده
تا حریم سایه‌های سبز
تا بهار سبزه‌های عطر
تا دیاری که غریبیهاش می‌آمد به چشم آشنا، رفتم
پا به پای تو که می‌بردی مرا با خویش
همچنان کز خویش و بی خویشی
در رکاب تو که می‌رفتی
هم عنان با نور
در مجلل هودج سر و سرود و هوش و حیرانی
سوی اقصا مرزهای دور
تو اصیل اسب بی آرام من، تو چتر طاووس نر مستم
تو گرامی‌تر تعلق،‌ زمردین زنجیر زهر مهربان من
پا به پای تو
تا تجرد تا رها رفتم
غرفه‌های خاطرم پر چشمک نور و نوازش‌ها
موجساران زیر پایم رام‌تر پل بود
شکرها بود و شکایت‌ها
رازها بود و تأمل بود
با همه سنگینی بودن
و سبکبالی بخشودن
تا ترازویی که یک سال بود در آفاق عدل او
عزت و عزل و عزا رفتم
چند و چون‌ها در دلم مردند
که به سوی بی چرا رفتم
شکر پر اشکم نثارت باد
خانه‌ات آبادی ویرانی سبز عزیز من
ای زبرجد گون نگین،‌ خاتمت بازیچهٔ هر باد
تا کجا بردی مرا دیشب
با تو دیشب تا کجا رفتم

چه خوب هست در دنیایی که تعلق داریم به آن ، وابستگی اندیشه پیدا می کنیم به وجود کسانی که روح بزرگی دارند و مایه ی صبراند و دل گرمی .
سلام بزرگوار
امضای مدادکوچک در تک تک نوشته هایش موجود هست ولی زیبایی و مهر تایید را شما و شماهایی می زنید که بر این خانه لطف ها داریدْ
این خانه بدونِ دوستان و بزرگانی چون شما خانه ای سرد و سوت و کور خواهد بود . ممنونِ تک تکتان که گرمابخشید


جاویدان بمانید و جاودانه .

ارسالیِ انتخابی تانْ شیرینْ...

دختر بهمنی پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 ساعت 17:55

چه روز خوبی :)

با اینکه دیر شده،تبریک میگم :)

همیشه ممنونْ
دیر کردن !!!!
این جا خانه ی شما
هرموقع دلتان خواست
هر موقعْ.

فاطمه ضیاالدینی چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 20:00 http://29azar93.blogfa.com

عزیزجانم سلام
یکسال... یکسال خوشبختیم با بودنت... با خواندنت... با مهرت...
مبارکمان که هستی مداد کوچک اما بزرگ بزرگ بزرگ
قلب و قلب و قلب...

سلام فاطمه بانو
شاعرِ شعرهای زمان و زمانه ی ما .
چاووشی می گوید کجایی
دقیقا کجایی !
ما نیز می گوییم هر کجایی ، دقیقا" هر کجایی شاد زی و شاعر

می دانی که ما به شعرهایت عادت کرده بودیم
پرووانه ها هرگز نمی میرندْ

ممنون که یک سالگیِ خانه ام را به جشن نشستی
ممنون و یک قلبّ نقره ای

بزم ایلیا چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 19:20 http://bazmiliya.blogfa.com/

http://s1.picofile.com/file/7830169886/00002.jpg

سلام. ایام به کامتان

سلام و بی نهایت ممنونم از عکسی که ...
ماه ، ماهِ عسل هست
ماهتان عسل تر

مجید شفیعی چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 13:10

سلام
تولد یک سالگیت مبارک

حالا که به گذشته نگاه میکنم میبینم میدانم این تداوم سالها نیست که مهم است! این درست بودن در لحظه است که بدیهای گذشته را خوبی میکند و خوبی کوچک را ماندگار و صد البته که تداوم خوبی، خوبی ای ست که بدیل ندارد و بد نشدن و به زوال نرفتن هنریست که کمترها دارندش.

یرای زیبا مداد مغزت تداوم پر رنگی و خوش رنگی را آرزو دارم و برای چشمهایت لبخند و برای دستهایت مهربانی، مینای خوش رنگ

:)
@}----

وَ سلامْ
چه قدر خوشحالمان کردید
چه قدر خوش آمدیدْ
یادش به خیر یک زمانی خواننده ی همیشه روشنّ بلاگمْ
شما را از عترت " اولین خانه ی معرفی کتابِ بلاگی ام " درست 5 سال پیش شناختم
و بعد در سه نقطه چین و بعدتر در خانه ای کنار ابرها و " مداد را شاید 6 ماهه خواندید " باز هم جای خیلی خوشحالی ست که یک سالگی اش را فراموش نکرده اید .
با زبانِ قلم می نویسم هرجا هستید خوش باشید به روزهای خوشِی که در راه استْ.

خط نسخ ایرانی چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 09:58 http://abadgarkh.blogfa.com

با سلام
گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوست

سلام
و

سپاس از حضور .

پویا دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت 19:05 http://aftabyazd.persianblog.ir

کتاب خواندن در پاریس حسابی حرص آدم را در می آورد. هر کس را می بینی، یک کتاب در دست دارد و تند تند مشغول مطالعه است. سن و سال هم نمی شناسد، سیاه و سفید و مرد و زن و بچه هم نمی شناسد. انگار همه در یک ماراتن عجیب گرفتار شده اند و زمان در حال گذر است. واگنهای مترو گاهی واقعا آدم را یاد قرائت خانه می اندازند، مخصوصا اینکه ناگهان در یک مقطع خاص کتابی گل میکند و همه مشغول خواندن آن می شوند...فضای پاریس هیچ بهانه ای برای مطالعه نکردن باقی نمیگذارد. شاید برای همین است که پاریسیها معنای انتظار را چندان نمی فهمند، آنها لحظه های انتظار را با کلمه ها پر میکنند.

.
.
.
.



صبح زود برخاستن،

طعم تمام روز را عوض می‌کند.

کارها هم چقدر جلو می‌افتد، می‌دانی؟

صبح زود عطر غریبی دارد

عطری که در انتهای صبح زود تمام می‌شود

و هرگز به مشام آن‌ها

که تا کمرکش ظهر می‌خوابند، نمی‌رسد.

کسالت، کسالت می‌آورد

خواب، خواب.


نادر ابراهیمی

منبع : عارفانه های پویا

پویا دوشنبه 17 خرداد 1395 ساعت 18:56 http://aftabyazd.persianblog.ir

نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را
در درونم
پنهان کنم .

گل با بوی خود چه می کند؟
گندمزار با خوشه اش؟
طاووس با دمش؟
چراغ با روغنش؟
با تو سر به کجا بگذارم؟
کجا پنهانت کنم؟
وقتی مردم، تو را در حرکات دستهایم،
موسیقی صدایم
وتوازن گام هایم
می بینند.

نزار_قبانى

چه انتخابی


خیلی ممنونم

24aban یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 19:52 http://24aban.blogfa.com

سلام و خسته نباشید، همچنان با قلم زیبایتان هنر نمائی میکنید.با آمدن تلگرام کمتر سراغ وبلاگ می آیم.

سلام بر 24 آبان

چه تلخْ
چه تلخ
چه تلخ /که با آمدنِ تلگرامْ



تلگرام جای خودش . وبلاگ ولی جایِ دیگری ست

کاش همیشه وبلاگ نویسان " حضورشان دائمی باشد ، کم شاید ، دائمی مطلقا "

فرزانه یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 18:57

تولدت به تعداد ستاره ها مبارک خورشیدکم

ممنونم بانو .


مداد کوچک چشمک می زند به شما .

فرزانه یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 18:52 http://neghabetarekh

جان جانانم چقدر خوب شد دیدمت ....بیادتم گل من

سلام فرزانه بانو
چه قدر خوشحالترْ منْ .


دوستیِ ما دارد چهارساله می شود
یادت هست من در سه نقطه چینِ بی تکرار
و
شما در نقاب تاریخ .
الان هم یکسالگی مدادِ کوچکْ .
بعد از خیلی سال " اینجا " هستیــد و من خیلی خوش حالمْ

سلام .

ای جااااان . مبارک باشه تولدش عزیزم .

با مدادی که خاطره ساختی و می سازی . مدادی کوچولویی که تو رو می نویسه و تمام حس قشنگت . بنویسید با هم . مدادی که حتی وقتی دیجیتالی شد بدون تراش ، همیشه تیزتر بود و تموم نشد .

سلام

خیلی ممنونم از شما

که آرامشید گرامی دوست .

مراقب خوبی هاتان باشید

مگهان یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 10:44

یک. بزرگ شدنت مبارک، خیلی مبارک به ما و به خودت
دو. منو بشنو از دور، من رو یاد سرسبزی های اینجا میندازه، همراه با عطر و طعم دلنشین چای که ازش حرف می زنه.... چای من چای لاهیجانه(عاشق این آهنگم)
سه. چه دیالوگ جالبی
چهار. و تو چقدر قدردانی...
پنج. دلم برای سرزمین شما و استانتون تنگ شده، چند ماهه نبودم و عادت نداره مگی به این همه ماه نبودن در اون نقطه از کشور

یک سلامِ جانانه
از اینجا که منم
به آنجا که خیلی شُمال است .
در مورد " مرا بشنو از دور کاملا موافقم " مگهانِ پرتقالیِ من .

خوشحال می شوم از دیدنت ، زودترها بیا .

سلامت باشی

بانو یکشنبه 16 خرداد 1395 ساعت 00:25 http://raghsegandomzar.blogfa.com

تنگ آب از روزهای قبل خالی تر شده است
زندگی در دوستی با مرگ عالی تر شده است

هر نگاهی می تواند خلوتم را بشکند
کوزه‌ی تنهایی روحم سفالی تر شده است

.
.
.


همه مردم شهر،

بانگ برداشته اند

که چرا سیمان نیست!؟

و کسی فکر نکرد که چرا ایمان نیست!

و زمانی شده‌است

که به غیر از انسان،

هیچ چیز ارزان نیست



حمید مصدق

منبع: باران های آرام

روی بنمای جمعه 14 خرداد 1395 ساعت 08:21

سلام و عرض ادب مداد به ظاهر کوچک اما ادیب و والااندیش
آنقدر زیبا قلم میزنی که هر مخاطبی رو سحر می کنی.
بانوی بزرگوار، دلنوشته ها و پی نوشتهای زیبایی که به وبلاگت سنجاق می کنی بسیار دلنشین و قابل تامل هستند.
عذرخواهی میکنم که با تاخیر میام اما میام و میخوانمت.
با دل و جان..
رقص قلمت جاوید

سلام و سپاس از لحظاتی که در گشت وگذار این خانه ی مجازی صرف می شود . زیبا؛ حضور تک تک شماهاست باوربفرمایید.ممنون که به جشن امدید.

قلمی افسونگر پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 23:39 http://legendman1890.blogfa.com

سلام.برای چندمین بار اعتراف میکنم وقتی به وبلاگ شما سر میزنم از عنوان وبلاگم خجالت میکشم اما چه کنم که......

تولد مداد کوچک بر صاحب ذوقش مبارک..

مقدمه ی شما بسیار عالی بود.نوشته شما بوی نوشته های نادر می داد

همان سبک نوشتاری ..همان دشواری و ....

اینجا یه نویسنده ی گمنام دارد قلم میزند *شاید*امیدوارم روزی برسد آثارش همگان بخوانند...

یک سلامِ خردادی
که دارد به بوی رمضان می شتابدْ

قلمی افسونگر برای بلاگتان روزی تبدیل خواهد شد به افسون
که جادوگری کند
که فراخوانَد همگان را به خواندن
اکنون نیز رونقش و زیباست
ما نیز مدادی کوچکیم که معمولی مینویسیم /

امید که خوش آید
سپاس از حضور

صحاف پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 23:08

سلام

تولدمداد کوچک مبارک

تولد زیبایی ها وتراوش لطافت ها مبارک



سلام بانو

خیلی ممنونم از حضورتون

شما خود گُلیدْ " یک گلِ همیشه بهارْ "

نسرین پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 11:52 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

چقدر خوووب نوشتی راجع به مداد کوچکت
میناکاری های مداد کوچک مستمر و پر باد باشد همیشه
آمده ام به جشن تولد اما دست خالی
خالی خالی از هر هدیه ای که بیارزد به قلمی کردن در باره ی کتاب
این موجود نازنین دوست داشتنی
که بیارزد به نوشتن از کتاب و بالیدن به کتابداری
دلنشین نوشت هایت همیشه باقی و جانت آسوده از هر گزندی
دیرآمدنم را ببخش که این روزها فرصت سر خاراندن هم ندارم
دو پای عزیزم در عجبند از این همه گریز و تلاش بی فرجام....
امیدوارم همیشه رنگ و بوی کتاب را در وبلاگت بپراکنی و سالهای سال این روز را به جشن بنشینی

چه خوب آمدی و خوش آمدی نسریــــنْ .
دستهایِ خالی ات ، پر بود از خطهایی که روزگار بر آن نقاشی کرده بود
تو دست خالی آمدی ، من دست پر خواندمَتْ .
دو پایِ عزیزت جایگاهِ خودش را دارد
آنقدرها تلاش خواهی کرد که نتیجه اش را در کفش هایی که باز هم
باز هم " سفید " پوش خواهد شدبه نگاه بنشینی اشْ .

خوبی هایت را چگونه بنویسم !!!

زمزمه هایت باصدا
آرام
گل افشانْ

ما یک رنگی را از دوستانی به ارث می بریم که زنده گی را زیبا زنده گی کرده اند .



لحظاتت کتابی دوستِ کتابخوارَمْ

الهه پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 11:19

به یاد داشته باشید که خوشبختی انسان به مقام یا دارایی او بستگی ندارد، خوشبختی، تنها به اندیشه ی او بستگی دارد. دیل کارنگی

تو چقدر خوشبختی مدادکوچک .

ما چه خوش بختیم
ما در این پهنه ی وسیعِ دانایی
" تو " خیلی واژه ی بی رحمی ست
ما را جاگزینش می کنم با اجازه ی شما .

الهه پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 11:18

خیلی خیلی مبارک باشه میناجان .

سلام الهه بانو


می دانی چیست !

کتابم را گذاشته ام لبِ میز و لبه هایش متمایل به چشمانتْ

چه آرام نگاهت می کند کتابِ من .


سرفراز باشی

شیردل چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 22:07 http://yadeayyam.rasekhoonblog.com/

بنام خدا
با سلام
تبریک قلبی و صمیمانه برای یکسالگی مداد کوچک در شبکه مجازی.
امیدوارم استقامت مداد کوچک بگونه ای باشد که هیچ مداد تراشی نتواند آن را تا آخر بتراشد که دیگر قابل استفاده برای نوشتن نباشد و صبر و تحملش در برابر ناملایمات زندگی (اگرچه کم هم نیستند)بگونه ای باشد که تا خداوند نعمت نوشتن را از او نگرفته مطالبی زیبا و خواندنی بنویسد (مانند آنچه تا کنون نوشته) تا نقش آن در قلب ها باقی بماند.
فکر می کردم چه بنویسم که خیلی خارج از خط نباشد،یک متن کوچکی از گفتگوی مداد و پاک کن که خوانده بودم و آقای بیاری نوشته به ذهنم رسید که :

گفتگوی مداد و پاک کن
مداد گفت متاسفم ..........
پاکن گفت چرا ؟ تو هیچ کار اشتباهی نکردی
مداد جواب داد : متاسفم چون به خاطر من اذیت می شوی، هر وقت که من اشتباه می کنم ، تو همیشه اماده ای آن را پاک کنی. ولی وقتی اشتباهاتم را پاک می کنی . بخشی از وجودت را از دست می دهی ......... و هر بار کوچک و کوچکتر می شوی

پاکن جواب داد : درست است اما برای من مهم نیست می دانی ! من برای همین ساخته شده ام ،من ساخته شده ام تا هر وقت تو اشتباه کردی به تو کمک کنم با این که می دانم روزی تمام خواهم شد و دیگری جای من را خواهد گرفت . من از شغلم رضایت کامل دارم ! پس لطفا ناراحتی را کنار بگذار من اصلا دوست ندارم تو را ناراحت ببینم .
پایدار بمانی و سلامت و مقاوم

بنام خدا

سلام جناب شیروانـــــــــی

واقعا" ممنونم ( امید که یاد ایّام را به جشنهای هزار سالگی بنشینیمْ )

برای این خانه همیشه دوست و یارویاورِ خوبی بوده اید و هستید
از شما بی نهایت متشکرم
بابتِ ارسالیِ مداد و پاک کن نیز همینطور

پاینده باشیدْ

ایدئولوژی پنهان چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 09:04 http://from-sky.blogsky.com

بله، به "روزها" می باید تبریک گفت، خصوصا اینکه استاد، نُدوشن آنرا به رشته تحریر درآورده باشد.. آنهم با آن رنگ و لِعاب روایی که دارد. و به مِداد نیز هم .. با اینکه کمتر از یک دهه تا خداحافظیِ جدّی با آن راهی نیست.. این سمبَلِ نوشتاری، این رفیقِ راهراهِ خطوطِ سَرمشق و این خط بلندِ گِرافیت فامِ رُس اندود ...

رَدِّ او را اگر دُنبالش کنی، البرز را هم اگر به سلامت پُشت سر گذاری، به دیاری خواهی رسید روشن، که در آن مدادی به عَقیده خود کوچَک، بجای آنکه تحلیل رود و کوتاه و خریدارِ نازِ تَراشها باشد، می نویسد و رشد می کند و تعالی می بخشد و کوتاه هم نمی آید از این رسالتِ خود خواسته.. . و در کمتر از یک سال، به حدّی از سُخنوری در این ستونهای عَمود، می رسد که به اعتراف خوانندگانَش، گویِ سبقَت را از دیگر گروندگانِ عرصه ی مجاز ربوده است.. . قلمی قرّا دارد شاید..

انتهای کدامین ستون نوشتاری را سراغ داری که بجای آنکه آب ببندند به مَتن و هر چه سریعتر به حیلَتی تَمامش کنند، چشیدنی شود و عصاره گون و رهنمون؟. . ما در این مَقال، شگفتی های ادبی را شاهد بوده ایم، ریز و درشت.. . و سالی که بر این سرای گذشته است اگرچه کوتاه به نظر رسید اما این مینا کارِ زبردست، اَلحق توشه ای به یادگار گذارده است که می بایست برای چاپِ آن چاره ای اندیشید، چراکه الگوریتمهای شکننده ی وِبگاه، همیشه در سلامت کامل به سر نمی برند. ..

کوتاه امّا بلند، اشاره اما سرشار از بِشارت...
پشتوانه ی بر حقیست کتاب را، آوازه ای خوش، بَر سکوتِ عمیقِ کتابها. .. و حصارِ محکمی به گِرد او... کم گوی و گزیده گوی و مصداقِ آن حدیث...

او در حدود اولیّه ی خود و در همان اندازه ها ثابِت قدم، آنچنان که تراشها در پیشگاهَش به روسیاهیِ بیکاری، گرفتار آمده اند امّا با اینهمه در جشنِ یک سالگیِ او، در ردیفِ نُخست می نشینند و با اینکه قطره اشکی را از گونه پاک می کنند، لبخند ی خوش ارایه می کنند..

میلادِ میمِ مِدادتان که البته مُزیّن است به میمِ "مادر" مُبارک...
موفق باشید

وَ سلام
و سیمایِ کتاب را اینبار در کنارِ سینِ سلام و سیب و سعادتْ .
حالتانْ!
بر این خانه لطف ها دارید و لطیف می نگارید که حُکمِ میهمان دارید بر سفره ی کتابی مان ، که نان را با کتاب ، که چای را با کتاب هم خونیمْ .
( همرهِ این خانه ی مَجازی بوده اید از جایی که یادم می آید
از حصارِ قلمی که در قابِ ایدئولوژی تان دیدم و فراخوانده شدم که باز هم بنوشمتانْ ، که هربار سخنها یاد گرفتم و اندرزها )

لبخند می زنیم گوشه ی این دنیای سرشار از لطفْ و می خوانیم عزیزانی چون شماهارا

همیشه مُستدام نگاشت و نگاشته ها " الحق که خوب حرفی زدید چاپِ سطور و خطوط و الباقی ...."
که چاپِ نوشته های کوتاهِ من هرچند هنوز آن ارزش و لیاقتی که باید برای کتاب شدن داشته باشد را نداردْ ولی فکری به حاالش باید کرد که نسخه های پشتیبان ، تکیه گاه محکمی نیست برایِ این آبادیِ مَجازی .
باشد تا روزها و شبهایمان را با این کتاب ِ رهنما به گذشتن ؛‌بگذرانیم که رود شدن ، مزه ی قشنگی دارد / جاری / زلال / بی نهایتْ

مداد کوچک ، دلداری اش را با کلمات به شکلِ‌سنجاق های ضمه ای و فتحه ای و کسره ای و خیلی وقتها سکوتِ دلفریب به خط می کشد و اخر نوشته هایش همانطور که حدس زده اید چشیدنیِ گواراییست برای تمامیِ فصول با تمامیِ غم و شادی هایش .

مدادِ کوچک برای صاحبش تابدارِ‌بی تابی هایش هست
امید که خوش آید بر دل و جانتانْ




روزهاتان تابنده به نورشْ

ندا سه‌شنبه 11 خرداد 1395 ساعت 22:39

تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی آه از نفس پاک تو و صبح نشابور از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار فیروزه و الماس به آفاق بپاشی ای باد سبک سار مرا بگذر و بگذار هشدار که آرامش ما را نخراشی هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم اندوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی

علیرضا بدیع

.
.
.

انتخابی ت ماه .عسل


.

عشق، عادلانه نیست

یک طرف همیشه زخم

یک طرف همیشه تیغ.

میرافضلی

ندا سه‌شنبه 11 خرداد 1395 ساعت 22:38

خیلی مبارکه میناجان .

خوشحالمون کردی

سلام ندایِ خوبم


ما نیز خوشحالیم به شادی شماها
.

روی تمام صندلی‌ها

جای تو خالی است.

میرافضلی

کتابدار کلاته خیج سه‌شنبه 11 خرداد 1395 ساعت 19:53

و امروز دوباره متولد میشوی
وشمع ها که سهم توست از زندگی
و ستاره هابی که به مهمانی می آیند
و شکوفه هایی که دوباره خواهند شکفت
و عطری که نصیب پروانه هاست


امروز همه مدادها به جشن نشسته اند. خوش باشند الهی.

تولدت مبارک مداد کوچک عزیززززززز

وَ سلام


آغاز رویشی از جنسِ مجازی


...

ممنون که به جشنمان آمدید

گُل .


.
.
.
گفت: باران باش

رفتم از لب‌های او باران بیاموزم

گفت: گرما باش

یاد خورشیدی که از پیراهن آبیش سر می‌رفت، افتادم

گفت: دریا باش

موج‌ در موج آمدم

توفان شدم

بر ماسه‌های گرم آسودم.

میرافضلی

پویا سه‌شنبه 11 خرداد 1395 ساعت 15:12

از گل فروشی ، لاله رخی، لاله می خرید

می گفت: بی تبسم گل، خانه بی صفاست


گفتم: صفای خانه کفایت نمیکند

باید صفای روح یابی ،که کیمیاست


خوب است ای کسی که به گلزار زندگی

روی تو همچو لاله، صفابخش و دلرباست



روح تو نیز چون رخ تو با صفا بود

تا بنگری که خانه تو خانه خداست



فریدون مشیری


.
.
.
ابرها را با خودش

هی این سو و آن سو

میزها را درهم و برهم

باد در ذهنم...

میرافضلی

پویا سه‌شنبه 11 خرداد 1395 ساعت 15:11

به به چه زیبا

ممنونم
عارفانه های پویا

شما نیز صدسالگی بلاگتان را به جشن بنشینید .

مداد کوچک سه‌شنبه 11 خرداد 1395 ساعت 14:49

مبارک این اتفاق یک ساله .

شکلکِ لبخندِ تهِ دلی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.