یک درِ بزرگ ، یک درِ چوبی قهوه ای بزرگ/ یک درد ِ بزرگ به نامِ " نیازمندیم "
نقــــــطه سرِ خط .
وَ ........
آن یک دَر؛ یک پنجره داشت ولی شیشه نداشت ؛ پنجره باز
اتاقم درست می خورد به کوه
کوهی که سخت بود و سنگ و هزارتَرْ استوارو پُر رمز و راز
من و کوه ؛ همبازی ِ خوبی بودیم و نور!
رنگِ حیرت می زد بر دیواهای خامُشِ اتاق
و شادی را میهمانِ خانه ی چشم های عسلی ام؛ بازْ.
دست و دل باز بود گرما می داد ؛ سرما می خورد ؛ این نورِ عزیـــز
همه چیز خوب بود ؛ناز می کردیم و نیاز با این نور
سر سفره مان چیزی داشتیم برای سیریِ تن ؛ خرده نانی ؛ قطره آبی
سیریِ روح را عجیب عطشناک بودیم ، چاره ی کار!
نگاهی به طاقچه ی اتاق ؛ قرآنی بود کریم ؛ مجید
سراسر عین بود و نصفه اش شین و اخرش قاف
صدای درد می آمد ؛ تق تق .... گریان بود
نمی خواستم خودم را بادرد ببینم
باز کردم قرآن را و خواندم از الف لام میم و الی آخر
سیراب شدم و آرام.
به سوی پنجره دویدم ؛ نور!
خودش بود ؛ زیبایی اش را جمع کرد ؛ چشمکی زد و در تاریکیِ شب کـــَمْ شد .
من دوباره کتابم را روی زمین پهن کردم .
نقطه سر خط .
یادآوری نوشت : مسابقه سراسری داستانک ؛ نقطه سر خط در ادامه مطلب ...
عسل نوشت : پلک میبندی:ناگهان باران،ناگهان تنها.....
چشیدنی : از باران پیاده شو اثر نسرین حیایی تهرانی
ادامه مطلب ...