به مادَرم می اندیشمْ ؛ گاهی فراموشَ می کنم زمانی را که ، می گُفت:
به فکرِ خودَت باشی .
به مادَرم می اندیشم که نگهدارِ روشنی هایم ، نگهبانِ کتاب هایِ خانگی امْ .
به مادرم می اندیشم که جمعِ تبسّم هایشْ باغِسیب بود و انارْ .
به مادرم و شب های پاییز و قصّه هایِ رو سفید ، بازتر می اندیشمْ .
هر باره تر به مادر که می اندیشمْ ، چشم ها تَر می شوند از شوق .
چه مَشق ها ساز کردیــم ، دَفترهای چِهل برگ و بَرگ ها پیش رفتند تا کُجا !
تا آن جا که موضوع زنگ انشا را پای تَخته ی سیا ه :
علم بهتر هست یا ثروت .....
علم ، ثروتِ معتبریست ، طلاست ، قدرت است
علم را با گچِ آبی آنقدر پررنگ می کردیم که ته مانده اش می ماند برای خط زدنِ ثروتْ .
یادِ آن روزگارانْ ، شاد .
این روز ها باید به اندیشه ، بیاندیشیم
باید به کتاب ها بیاندیشیم با آن قالبِ آسمانیِ کوچکشان
با آن آبیِِ بُلندشانْ .
باید به حوالیِ کتاب ها نیز بیاندیشیم
با آن ها ، هم سَفر شویم .
باید قَــطره های علم را هم چون
قَطره های آب بنوشیم .
بیاییم کتاب کردار شویم
بیاییم کتابدوست شویم
.
شاعر نوشت : ویرانه میآیند ، اخبارِ لاکردار ،از دست دارد میرود باران ،از پا در افتاده ست گندمزار؛ آواز در آوار دیدار با دیوار؛دنیای ما: رگباری از تصویر ، تصویر ما: دنیایی از رگبار( میرافضلی )
بزرگ نوشت : ملکوت آسمان در هوا نیست . در درون ماست ، درون قلبمان ( نیکوس کازانتزاکیس )
کتاب نوشت : آن هایی که میدانند کاری بکنند آن کار را میکنند، آن هایی که نمیدانند آموزش میدهند، آن هایی که نمیدانند آموزش بدهند به آموزش دهندگان آموزش میدهند،آن هایی که نمیدانند به آموزش دهندگان آموزش بدهند سیاست را پیشه خود قرار میدهند . ( موریل باربری )
مداد کوچک : هر روزی را نامیست ، هر هفته ای را کاریست ، این هفته را کارِ کتابی نامیده اند ، به پاسِ زحماتِ کتابدارنِ عزیز ؛ بزرگداشت کتابداران بهانه ای شد تا قدم قدم پیش روم سمتِ قلم . روز و روزهاتان مبارک کتابدارانِ سرزمینمْ
چشیدنی : خط فاصله از عالیه حسنی ( رفیقِ کتابدارمْ ممنون بابتِ چاپ )
سنجاق نوشت : فردا 24 آبان روزِکتابدار ، هر کسی دوست داشت اگر : در خانه ی گرمش ، چالشی کتابی برپا کندْ . فقط یک سطر از یک کتاب . یا تصویری از یک کتاب . چیزی که انتهایش با ابتدایش در کتاب مشترک باشد .
سلام
با ارزوی موفقیت برای شما
سپاس از شما و همه دوستانی که هستند و خواهند بود .
برای ما در این روزهای عزیزْ " دعا کنید "
بهتر است تصحیح کنم :
برای همه دعا کنیم .
روزه هاتان قبولْ
یک نفر به ما بگوید تکلیف دلی که برای مداد کوچک تنگ شده است چیست؟
.
.
.
.
..
..
.
.
" خواهم نوشتْ "
بهار اول فروردین شروع نمی شود.
بهار از اولین برگ ها، از اولین شکوفه ها شروع نمی شود.
بهار وقت خریدن تقویم سال جدید و جنبیدن مورچه ها و پرندگان و ...
هم شروع نمی شود.
بهار ، یک جایی توی سر آدم است.
دقیقا وقتی شروع می شود که آدم دنبال نقطه ای برای تغییر می گردد.
لحظه ای که فکر می کند از اول یک وقتی درس می خوانم، ورزش را شروع می کنم،
دنبال کار دیگری می روم، عاشق می شوم!
به خاطر همین، بعضی ها در سال چند بهار دارند،
بعضی ها هر چند سال یک بهار دارند،
و بعضی ها اصلا هیچ وقت بهار را نمی بینند؛ آنقدر که به خودشان و کارهایشان
مطمئن اند.
بهار همین لحظه است.
همین لحظه که آدم می فهمد زندگی اش چیزی کم دارد.
چیزی را باید جا به جا کند.
چیزی را باید جلوی دست بگذارد.
این بهار که می آید...
برای همه، یک پیغام بیشتر ندارد:
بروید و برگ ها و مورچه ها و ... را ببینید، هیچ کدام چیزی که قبلا دیده بودید نیستند.
سلام.بهارتان نیکو[گل]
بسیار عالی
سلام
سال نوت مینایی و خوش رنگ و بو
عاقبتت غزل
:)
@}------
سلام
خوشحالمان می کنید جناب شفیعی
روزهاتان " نو "
http://s4.picofile.com/file/8285931734/8n.jpg
سلام. ایام به کامتان
.
.
.
درود
من اینجام که بگم مجال خوندن داشتم، خوندن مداد نوشته ها...
و هنوز انگار زنده ام:)
.
.
مگهانِ جانْ
ممنون که هستی
هی می آییم
از راه دور
هی به در بسته میخوریم
پشت اینهمه دیوار
مانده ایم
نه ردی
نه خبری
مداد کوچکمان را دلتتگیم
.
.
.
.
.
.
دنیا
از ویرگول و نقطه و اینچیزها پُر است
از حرفهای قطعی
از متنهای قفل
من تشنهی تعجبم ای یار !
میرافضلی
" خواهم نوشت ... "
درختی که منم
برگ هایش را ریخت
تا تو
ماه را
از میان شاخه هایش تماشا کنی...
دلتنگ قلم تان مدادکوچک جان
.
.
.
.
مثل همیشه عالی
" خیلی سعی می کنم به رو ز کنم
ولی
احساس می کنم
دورم
خیلی دور
"
سلام
شب زمستونیتون بخیر
ایام به کام
سلام
و
سپاس
سلام
غزل عزل نوشته ام کتاب ناب چشم تو
نخورده پس نمیروم از آن شراب چشم تو
در این هوای سرد من بساط میکنم لبو
که خود شکار می شوم به آن عقاب چشم تو
:)
@}-----
عاقبتت غزل
سلام جناب شفیعی
بسیار خوش حالم از حضورتان
بسیاااار
به یاد روزهاییکه شما دوست کاغذی بودید
سکوت.
.
.
.
مطلق
دوست داشتن ما
بازی برف و خورشید بود...
هر چقدر عاشقانه تر می تابیدم
محو تر می شدی!
"مینا آقازاده"
درود بانوی زیبانویس.
همیشه تحت تاثیر نوشته های شما قرا می گیرم.
قلمتان هماره سبز ونویسا
بهروز وسربلند باشید
سلام
این لطف شماست
ما که نوشتنمان گیرا نیست.
ممنونم از سرزدنهاتان
سلام خانم کتاب دوست خوش ذوق .
خونهُ مدادی قشنگت مستدام تر
.
.
.
ممنونم بانو
امکان ارسال نظر پست اولتون غیرفعال بود اینجا نوشتم براتون
امید که فصل خوبی پشت سر گذاشته باشید و فصل خوب تری پیش رو
بخوانید و بخوانید و بخوانید ...
موفق باشید و سربلند
.
.
.
از اینکه آمدید
و
تشویق کردید
به خواندن
و
خواندن
و
خواندن
لذت بردم بانو .
سلام
احوال شما
خوشحالم که کما فی السابق اهل کتاب و اهل فکر و اهل استمرارید
وَ سلام
ما خوبیم و یادِ خوبان را ...
بیشترترها اهل گوگانم
روزگارم برفیست
" شکلک لب خندْ "
روشناییِروزهاتان به کامْ.
سلام
ممنون بابت معرفی کتاب
منتشر شد
سلام
خیلی ممنون از شما بابت دعوتْ .
مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم
تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم
چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم
همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم
خدا کند نپرد مستی ام ،چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم
شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم ...
سعیدبیابانکی
به به
واقعا به به .
ممنونم زمزمه چینْ
دیشب ای بهتر ز گل در عالم خوابم شکفتی
شاخ نیلوفر شدی در چشم پر آبم شکفتی
ای گل وصل از تو عطر آگین نشد آغوش گرمم
گرچه بشکفتی ولی در عالم خوابم شکفتی
برلبش ای بوسه ی شیرین تر از جان غنچه کردی
گل شدی بر سینه ی همرنگ سیمایم شکفتی
شام ابرآلود طبعم را دمی چون روز کردی
آذرخشی بودی و در جان بی تایم شکفتی
یک رگم خالی نماند از گردش تند گلابت
ای گل مستی که در جام می نابم شکفتی
بستر خویش از حریری نرم چون مهتاب کردم
تا تو چون گل های شب در باغ مهتابم شکفتی
خوابگاهم شد بهشتی بسترم شد نو بهاری
تا تو ای بهتر ز گل در عالم خوابم شکفتی ...
سیمین بهبهانی
انقدر خوبم با حس هات
که
کاش
تموم نشی .
ای توبهام شکسته از تو کجا گریزم
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
ای نور هر دو دیده بیتو چگونه بینم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم
ای شش جهت ز نورت چون آینهست شش رو
وی روی تو خجسته از تو کجا گریزم
دل بود از تو خسته جان بود از تو رسته
جان نیز گشت خسته از تو کجا گریزم
گر بندم این بصر را ور بسکلم نظر را
از دل نهای گسسته از تو کجا گریزم
مولوی
برای کتاب
تشریف بیارید
به روزم
چارتار:
من که هیچ
آسمان هم زمین میخورد...
ای عشق
تنها هدف ما آن است
جنگ ها را به تو واگذاریم
پس پیروز شو
تو پیروز شو
و صدای قربانیانت را بشنو
که تو را می ستایند و میگویند
پیروز شو
احسنت
و سلامت بازگرد
به کنار ما بازندگان
محمود درویش
مترجم : اسماء خواجه زاده
سلام ومهرتان را سپاس
.
.
.
زنجیر فراوان
فراوان اما
چیزی که مرا به زندگی بندد نیست
" حسین منزوی "
انتخابی تان عالی بود
عالی
سلام بر شما ... درود
با احترام لینک شدید
پاینده باشید و برقرار
سلام
و
خوش آمدید .
ممنونم
شما نیز با افتخار لینک شدید .
سلام خانومم. سپاس از نوشته های دلنشینت.
سلام جانمْ
واقعا ثریایِ کتابدار
و
اینجا !!!
خوش حالم کردی
خیلی زیاد
خوش آمدی
سلام و سرور
متشکرم بابت تبریک و من هم به تو کتابدوست و کتابخوان عزیز تبریک میگم . نوشته هات خ زیبا بود مرحبا
من زندگی ام را به همان سانی آغاز کردم که بی گمان به پایانش خواهم برد: در میان کتابها.... سارتر
.
.
http://photos03.wisgoon.com/media/pin/photos03/images/o/2016/11/14/9/1479102636663189.jpg
و اما بعد...
من معلمی که مدتهاست تنها انگیزه ام از تدریس
(آنهم تدریس مطالبی حجیم و پیچیده که هیچ ضرورتی برای آنها نیست)
عشق به نوجوانان معصومی ست که در قلبشان ونگاهشان ودستهاشان محبت موج می زند...
و کاش مولفان کتب درسی می فهمیدندکه در کنار اینهمه ...
کمی هم زندگی را باید یاد داد...افسوس
.
.
بسیار زیبا بود . کاش می شد مهربانی را هم
عشق را هم
یاد داد .
" آذر"
باید بانویی باشد با گیسوان طلایی
که هر روز و هر شب
دامن نارنجی اش را
می تکاند بر زمین تشنه
.
.
احسنت .
مینای خوبم
مثل همیشه عالی نوشتی
ببخشید که به خاطر مشغله و حال نامساعد پستت رو دیر مطالعه میکنم
دوست نداشتم قبل از مطالعه عمیق برات کامنت بنویسم
روزت دوباره و هزار باره مبارک
با ارزوی رسیدن به جایگاه واقعی ات
من چالشت رو دیر عملی میکنم متاسفانه:)
.
.
سلام نسرینمْ .
می بخشمت هزاران باره / هر باره بیشتر از بار قبل
حرفها میزنی رفیقِ نابِ کتابیِ منْ
هرزمان که رسیدی ، خوش رسیدی
دیر معنایی نداردْ .
آرزوی اول و همیشگی مرا به خاطر داری پس .
سپاس بابت همه چیز .
چالش ها همیشه تازه اند . متفاوت اند . جذاب اند
اشتباه میکنیم
کتاب میخوانیم که بخوابیم
کتاب ها برای بیدار شدن نوشته شدند
سلام و احترام
حالتان عزیز ؟؟
این روز ها انحصاری مال شماست....مبارکتان مداد کتاب دوست؛:))
.
.
سلام بهارِپاییزیِ جانْ .
ممنون بابت تبریک .
راستی اختیار دارید
این روزها مختص نویسندگانی چون شماهاست
که قلمتان کوک است
چرا که سرمایه تان دانشیست که از کتابها به ارث برده اید
سلام مداد کوچولوی مهربون
خوندم ... از مادر گفتی یاد اون نوشته ای افتادم که با تمام احساس برای مادرم نوشتم و گذاشتم تو پیج اینستاگرام .
مبارک باشه این روز . چالش کتاب ؟ باشه . تو پست جدید معرفی می کنم :-)
منم به زودی آپ میکنم . بیا پیشم
سلام بر الهه ی آرامش
چه قدر خوب که میایی و سر می زنی و بالاتراز همه ی این ها آرامشت را می گسترانی .
در اولین فرصت به دیدنت می آییم /
چالش کتاب یعنی هیجان روزهایی که هم آغوشی با کتاب و کتاب و کتاب
""گاهی در این کوره راه، به نظرمان می آمد که راه به جایی نمی بریم. که در آن طرف، در آخر این دشت ترک خورده و پر از آبکندهای خشک، چیزی پیدا نمی شود. اما عاقبت چیزی پیدا می شود. شهری است... اما شهر هنوز خیلی دور است. این باد است که آن را نزدیک می نمایاند... از سحر راه افتادیم و الان چهار بعدالظهر باید باشد... چهار نفریم... حدود ساعت 11 بیست نفر بودیم....
فاستینو می گوید :«شاید باران ببارد». با خود فکر می کنیم :«شاید»... به هر طرف سر برمی گردانم و دشت را نگاه می کنم. این همه زمین و آن هم برهوت؛ زوری که چشم آدم سیاهی می رود.. آنها این تکه زمین سنگلاخ را به ما دادند تا کشت و زرع کنیم.
به ما گفتند:«از شهر تا اینجا مالی شما.»
پرسیدیم:«دشت را می کویید؟»
«آره دشت. همه ی دشتِ بزرگ»
«اما دشت، قربان..»
«کرور کرور زمین است»
.... میلتون می گوید:«این است زمینی که به ما داده اند»... من چیزی نمی کویم. فکر می کنم میلتون قاطی کرده. چه زمینی به ما داده اند میلتون؟؟ در این خراب شده حتی باد هم نمی وزد تا ابری ا گرد و غبار هوا کند..
میلتون دوباره می گوید:«باید به درد کاری بخورد. هیچ کاری نشود، می شود که توش مادیان دوانی کرد!»
استبان می پرسد:«کدام مادیان؟»
(از داستان "عاقبت زمین دار شدیم" // "خوان رولفو")
http://photos03.wisgoon.com/media/pin/photos03/images/o/2016/11/14/14/1479119741237847.jpg
دویدن با ذهن جای قشنگی بود.
می خوانیمتانْ
سلام. به دعوت خانم چوپان، اینم خدمتِ شما:
"""به این ترتیب روزهای زیادی سپری شد، من کمی بهتر شده بودم، ولی به تدریج که هذیان و تبم در این رفاه از بین می رفت، کرمِ ماجراجویی و بی احتیاطی های تازه دوباره به سراغم آمد و خیلی زود کارش را کرد.در 37 درجه، همه چیز دوباره کسالت بار و مبتذل می شود.
("سفر به انتهایِ شب"// لویی فردینان سلین)
"""
سلام
و
خیلی خوش آمدید جناب مویدی
از همینجا از چوپیا تشکر می کنم و نیز از شما .
بابت انتخابتان
سبز باشید
سخت است همزیستی دائم با کسانی که دغدغه هایت را نمی فهمند... ولی عزیزان تواند. «گابریل گارسیا مارکز»

سلام
سلام
و
ارادتْ.
این مطلب را هم بخوان مینا جان. خیلی عالی ست :
http://iran-newspaper.com/newspaper/page/6360/22/158757/0
http://photos03.wisgoon.com/media/pin/photos03/images/o/2016/11/14/17/1479132157168020.png
«ملوانی در خلیج فارس» عنوان کتابی به قلم علی حامدی نیک است که توسط انتشارات سولار منتشر شد. نویسنده معتقد است خلیج فارس نماد هویت و همبستگی ایرانیان است، اما متأسفانه نه تنها برای ایرانیان خارج نشین بلکه ایرانیان داخل کشور و حتی ساکنان حاشیه دریا ناشناخته مانده که نشانگر یک غفلت بزرگ است. علی حامدی نیک با توجه به تجربه زندگی در کنار خلیجفارس و سالها مطالعه و تحقیق در راستای معرفی و پاسداشت خلیجفارس دست به نوشتن داستانی بلند زده است که محور آن خلیجفارس است و از قرن هیجدهم ماجرا آغاز میشود و شخصیت اصلی آن هم ناخدایی به اسم دلاور است که...
انتشارات افراز کتاب «فرهنگ، تئاتر و فراغت» را بهقلم دکتر روحالله جعفری استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران منتشر کرد. این کتاب در چهار فصل تحت عنوان فرهنگ، اوقات فراغت، هنر نمایش و تئاتر، ارتباط بین فرهنگ تئاتر و فراغت تدوین شده است و دکتر سید رضا صالحی امیری در مقدمه هفت صفحهای کتاب مینویسد: «تئاتر و هنرهای نمایشی از جمله صنایع فرهنگی محسوب میشود که دارای اهمیت بسزایی است. عامل صدور و اشاعه فرهنگ بوده ونقش مهمی در تقویت روحیه ملی مردمان یک سرزمین دارند. بنابراین پشتوانه دفاعی یک ملت نیز بهشمار میرود.
«چیزهایی هست که نمیدانی» از جمله کتابهایی است که هفته گذشته انتشارات مروارید به بازار فرستاد. در این کتاب زندگی و مصاحبه با 20 چهره ادبی- هنری را به انتخاب نشریه نیویورک تایمز میخوانیم که مینا حسیننژاد گردآوری و ترجمه کرده است. این کتاب مخصوص مخاطبانی است که کسب و کارشان هنر و البته ادبیات است. درباره سرگذشت و روزمرگیهای بیست نویسنده مختلف است که از یک انسان معمولی تبدیل به هنرمندی تراز اول شدهاند. نویسندگانی مانند جان گریشام، ایال، داکتر و ایزابل آلنده، آن تایلر، ایشی گورو، اورهان پاموک، آلن دوباتن، جویس کارول اوتس و...
«سوگواری برای شوالیهها» جدیدترین رمان مرتضی کربلایی لو است که توسط انتشارات ققنوس منتشر شده است. کربلایی لو از جمله نویسندگانی است که بهتاریخ سرزمین خود علاقه دارد و مدام به بازخوانی آن در قالب رمان مینشیند و در تازهترین رمان خود به گردش در تاریخ دوران معاصر میپردازد. یعنی از سالهای پایانی سلسله قاجار تا انتخابات 88 دستمایه او برای نوشتن است. کربلایی لو قصهای رازآلود مینویسد که در آن تکههای مختلف تاریخ معاصر را به شکل نامنظم کنار هم قرار میدهد تا خواننده آن پازلها را مرتب کند. «بار مسئولیت» اثر تونی جات استاد دانشگاه نیویورک است که با ترجمه فرزام امین صالحی توسط انتشارات نگاه منتشر شد. نویسنده دراین کتاب به سه شخصیت برجسته در تاریخ فرهنگ و ادبیات فرانسه میپردازد. این سه روشنفکر اگرچه در زمان خود با آنها مانند یک غیرخودی و حتی خائن برخورد میشد. آنها اما درخارج بیش از وطن تحویل گرفته میشدند: بلوم، کامو، آرون نام این سه روشنفکر است. مترجم در مقدمه کتاب میگوید: ولی آخر چیزی بهنام مکتب آرون در اندیشه اجتماعی فرانسه، چیزی بهنام مکتب کامو در بین اخلاق باوران فرانسوی، چیزی به نام مکتب بلوم در سوسیال دموکراسی فرانسه نیز وجود ندارد. این مردان مظهر نوعی قرائت متضاد از کار سیاسی یا روشنفکری در فرانسه نبودند، آنها در نهایت مظهر اعتقادات خویش بودند از اینرو سرانجام آنها نماد بیشتر آن چیزهایی شناخته شدهاند که در فرانسه بهترین است. «در نقد و دفاع از دموکراسی لیبرال» عنوان مجموعه مقالاتی است از جان رالز، شانتال موف، برنارد لوئیس، اونورا اونیل و... که با ترجمه جعفر محسنی درهبیدی توسط انتشارات نقش و نگار منتشر شد. این کتاب در پنج فصل تلاش میکند دموکراسی لیبرال را از سه منظر مختلف مورد بررسی قرار دهد. این مقالات بهطور مشخص شانتال موف را در مقابل برنارد لوئیس و جان راولز قرار میدهد و دعوای آنها دقیقاً بر سر دموکراسی است. فهمی که موف از دموکراسی دارد براساس فهم او از امر سیاسی است. راولز بشدت تأکید میکند که امر سیاسی، اخلاقی است و امر سیاسی را باید براساس اخلاق فهمید. «پروژه رزی» نام رمانی است نوشته گریم سیمسیون با ترجمه نرگس جلالتی که توسط انتشارات کتابسرای تندیس منتشر شد. طرح رزی در مورد دانشمندی به نام دان تیلمن است. او استاد یکی از دانشگاههای ملبورن است و در زندگی خصوصیاش فردی مقرراتی و منضبط است و تلاش میکند همسری مطابق معیارهایش پیدا کند اما در این میان اتفاقات و ماجراهای ناخواسته و در عین حال جالبی برخلاف انتظار دان تیلمن پیش میآید و او با دختری به نام رزی آشنا میشود که...
انتشارات آگه از رامبد خانلری مجموعه دوازده داستان کوتاه تحت عنوان «آقای هاویشام» منتشر کرد که عنوان کتاب از چهارمین داستان مجموعه گرفته شد. نویسنده این داستانها زندگی طبقات متوسط جامعه و قشر فرهنگی را به تصویر میکشد که مصرفکننده کالاهای فرهنگی است. خانلری اما دنبال مخاطب نخبه است و خواننده حرفهای داستان چرا که زبان، شیوه روایت، فضاسازی و دیگر مؤلفههای یک داستان خوب را در خود دارد و نشان میدهد که نویسنده روی تک تک جملات و گفتوگوها فکر کرده و حساب شده هر چیزی را به روی کاغذ آورده است. از طرفی فراموش نباید کرد که مخاطب داستان کوتاه غالباً فرهیختگان و روشنفکران جامعهاند. «در گذر روزگار» مجموعه هشت داستان کوتاه از ابراهیم گلستان است که توسط انتشارات بازتاب نگار منتشر شد. هشت داستان این کتاب از دو کتاب «جوی و دیوار وتشنه» و «شکار سایه» انتخاب شده است. در واقع از کتاب شکار سایه دو داستان ظهر گرم تیر و لنگ را میخوانیم که در فاصله سالهای 1328 تا 1331 نوشته شده بودند. گلستان در مورد گزینش این داستانها مینویسد: روزگاری در گذر عمر یک جامعه، یک نسل، یا دستکم برداشتها از تجربههای کسی که آنها را روایت کرده بوده است.
هرگاه نام ژژر سیمنون نویسنده بلژیکی فرانسوی زبان شنیده شود، تداعیگر آثار پلیسی است. در واقع تاکنون آنچه از سیمنون در ایران توسط مترجمان مختلف ترجمه و منتشر شده تماماً آثار پلیسی است اما ناهید فروغان رمان «گربه» از او را به فارسی ترجمه و توسط انتشارات نیلوفر منتشر کرده که وجه دیگری از هنر نویسندگی سیمنون را به نمایش میگذارد. رمان گربه را سیمنون در سال 1966 در شصت و سه سالگی و پس از جدایی از همسر دومش نوشت. فضای کلی داستان ساز و کار روانیای که دو نفر را به نفرت سوق میدهد به شکلی استادانه ترسیم میشود. «مقلدها» رمانی مشهور از گراهام گرین است که با ترجمه محمدعلی سپانلو توسط نشر افق منتشر شد. حوادث این رمان در کشور هائیتی روی میدهد. سال 1957 دکتر دووالیه در هائیتی بر سر کار آمد که این کشور در اوج تضادها دست و پا میزد. یک قشر مرفه در مقابل توده عظیم فقیر و گرسنه، تجدد در مقابل خرافات، ساختمانهای مدرن در برابر حلبیآبادهای حاشیه شهرها و... دووالیه که طرفدارانش او را پاپادوک- بابا دکتر- میخواندند از راه زد و بند و اسبابچینی در انتخابات عمومی به قدرت میرسد. در دورانی که رؤسای جمهور برگزیده پیش از پایان دوره با کودتا یا شورش سرنگون میشدند، پاپادوک بیفروغ و نجیب برخلاف همه انتظارها ماند و بتدریج پایههای قدرتش را محکم کرد. گراهام گرین با شگردهای سینمایی و شیوههای گزارشنویسی با تردستی و پختگی تمام تصویری جامع از این کشور در خون به نمایش میگذارد.
«بیست و چهار هنرمند: زندگی و آثار» عنوان کتابی است از دکتر نورالدین سالمی که توسط نشر روزآمد منتشر شد. سالمی در این کتاب زندگی و آثار نویسندگان، نقاشان، آهنگسازان، شاعران، مجسمهسازان مطرح و ماندگار تاریخ هنر را آورده است. نویسندگان زندگینامه هر یک از این هنرمندان، افراد گوناگونیاند اما در شیوه نگارش آنها، اشتراک نظر مهمی وجود دارد و آن چکیدهنویسی و تأکید و توجه بر ویژگیهایی است که آثار این هنرمندان را از همگنان خود متمایز میکند.
http://photos03.wisgoon.com/media/pin/photos03/images/o/2016/11/12/8/1478928464793237.jpeg
ای در دلم نشسته
از تو کجا گریزمْ.
مولانایِ جان
" بابت توجهی که به مدادم دارید بی نهایت و خالصانه ممنونمْ. "
«صدای زمانه» جدیدترین کتابی ست که نشر اختران هفته گذشته منتشر کرد. اینکتاب به قلم عسگر عسگری حسنکلو عضو هیأت علمی دانشگاه خوارزمی و همسرش کارولینا را کوویتسکی عسگری استاد کرسی ایران شناسی در دانشگاه کراکف لهستان به جامعهشناسی شخصیت زن در رمان بعد از انقلاب میپردازد. «جامعه شناسی رمان فارسی» کتاب دیگر عسگر عسگری است که سال گذشته توسط انتشارات نگاه منتشر شد. «نقد اجتماعی رمان معاصر فارسی» نشر فرزان روز، «غزلهای مثنوی» پژوهشی در مثنوی مولانا نشر کتاب آمه، «زمانه و آدم هایش» نقد داستانهای ابراهیم گلستان نشر اختران، از دیگر آثار منتشر شده اوست. عسگر عسگری حسنکلو متولد 1354 میانه، دکترای ادبیات فارسی را از دانشگاه تربیت مدرس گرفت. کارولینا را کوویتسکی عسگری نیز نویسنده دیگر کتاب و دانشگاه یاگلونی کراکف است و دکترای ایرانشناسی دارد.
.
.
.
آسیه ی خوبم ممنون از اشتراک این همه مطالب خوب و جذاب
امید که روزی آرشه های گیسویت در دستانم باشد
بسیار ممنونم
کتاب دوستیست که نه زبان دارد و نه چشم . . .
نه قهری دارد و نه ترس از دست دادنش در جانت می نشیند .
کتاب تنها حرف میزند و حرف می زند و تو تنها گوش می دهی و گوش میدهی تا آنجا که ناگاه خود را در گهواره آرامش میبینی . . .
و با هر نُتِ صدای او لالاییِ دقایقِ لذت بخشِ وجودش را در آغوش میگیری . . .
روز کتابخوان های عاشق مبارک ..
.
سلام
خیلی خوش آمدیدْ .
از نون تا قلم بسیار زیبا بود
بر شما نیز مبارک/
http://s8.picofile.com/file/8274681834/1111m.jpg


سلام. وقت بخیر
روز کتابدار بر شما مبارک
در پناه خدا باشید
http://photos03.wisgoon.com/media/pin/photos03/images/o/2016/11/8/13/1478600957934021.jpg
سلامت باشید
خیلــــــــــــــــــــــــــی ممنونم از عنایتِ شما .
گفتند: با باران میآیی تو
باران که از دلتنگی و این حرفها چیزی نمیداند.
.
.
همچنان باران
همچنان آرامش چشمان معصومت
همچنان احساس «یک جور عجیبی دوستت دارم».
میرافضلی
بعد از مدتها
بهانه ی خیلیییییییییییییییی خوبی بود . پرباشه از این بهانه ها
مرسی میناجانم
سلام ندایِ منْ
می بینی!
دوست داشتم بیشتر باشم ، این درس ها ، کتاب ها
خوب شد حالا طرفِ حسابمان کتابهاست وگرنه جورِ دیگری ناجور می شد .
هستم هرچند کم .
ممنون که دنبال می کنی
سلام
اگه بدونی اومدم بهت چی بگم
حد س بزن
*
*
*
*
نتونستی حدس بزنی
بیاپایین تاخودم بهت بگم.
*
*
*
شاهکاره. بی اغراق میگم
انتخاب مطالبتون زیبا، ناب و ارزشمنده وعالیه
سپاسگزارم از نوشته های زیبا از مدادت کوچکت
.
.
سلام نایبیِ جانْ
اگر نشانیِ ایمیلت را نگذاشته بودی
محال بود حدس بزنم کیستی .
خیلی خوش آمدی
خوشحالم کردی واقعا"
سلام
مادر چه زیبا
مادر کتاب نقاشی خدا برای ماست.
خدا دوستت دارم
مادر دوستت دارم چون نقاشی خدایی
خدا مرا دوست داشت که تو را برای من کشید
.
.
این خیلی قشنگ بود /
خیلی متشکرم از شما .
اندکی دیوانگی بد نیست.
کفشهایت را بکَن در برف
دستهایت را بزن در ابر
در خیابان، چشمهایت را به زیبایی
در بیابان، گوشهایت را به خاموشی..
گاهگاهی در زمستان گوشه در را برای باد
خیره شو در حالت قندیلها گاهی.
ماه را از شاخهها آزاد
ذهن را از حرفها خالی.
گوشیات را گاه روی میز جا بگذار
با خودت بنشین
از خودت بشنو
در خودت گاهی تکلّم کن.
روح را بیتابتر از قبل
عشق را پُرشورتر از پیش.
اندکی دیوانهتر بد نیست!
میرافضلی
سلام
به روی چششششم
و باکمال میل بانوی خوش عطر:)
اصلنشم هربار به وبلاگم میای
عطر ورقهای تازه ی کتاب به مشامم میرسه
.
.
سلام چوپیایِماهْ /
چه قدر به موقع .
اولین چالش را در خانه ات هستیم .
میهمانت
به صرف چای و کتاب در این آبانِ پاییزی
بی نهایت خوش حالمْ .
http://choopia.blogsky.com/1395/08/23/post-770/%DB%8C%DA%A9-%D8%AC%D9%85%D9%84%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%DB%8C%DA%A9-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8#comments
من به حقیقت پنجره ها ایمان داشتم و می پنداشتم آسمان همین رنگ است.
چراغی برمی دارم، روزهای سبز و بکر را می بینم.
من گم می شدم در بوی نان و چای داغ، در میان سنگفرش خیس حوض، در ادعای کودک همسایه که می گفت: بعد بازی خواب شیرین است...
چادری گلدار، یک خیابان دراز، گردشی در میان کوچه ها، دستهایم را در پیچ هرکوچه به مادر قرض می دادم. سکه ای ناچیز برایم ثروتی بود. با ورود پیرمرد دوره گرد در خیالم سکه را خرج میکردم و می پنداشتم، دنیا همین رویاست... .
+مرسی که جویای حالم بودین :)
منم دلتنگ بانو بودم :)
خنده هاتون از ته دل بانو :)
.
.
عالی /
باورم نمیشود
عشق، خسته باشد این همه
عقل، کم بیاوَرَد میان راه
باورم نمیشود
کوچه، درّهای شود عمیق
ماه، یک سیاهچالِ بیپناه
باورم نمیشود
بر درختِ تازه، قار قار
بر مزارِ کهنه، قاه قاه
باورم نمیشود
باورم، به یأس اقتدا کند
شکّ من، یقین کند به اشتباه
باورم نمیشود
هیچ کس هنوز هم
هیچ دستِ عاشقانه، هیچ گاه
میرافضلی
سپاس
تصویر عالی بود و نوشته عالیتر . ممنون دوست خوبم مینا جان
.
.
.
جهان که در خواب است
خوبترین رازهایت را با من تقسیم کن
مگوترینشان را
بسیار تامل برانگیز و خواندنی بود. ممنون
.
.
رهگذرها انسان های متفاوتی هستند
هر چند نمی شناسمتانْ
ولی حس خوبی به خانه دادید .
خوش
آمدیدْ .
ماندگار باشیدْ
مادر

کتاب
دوست
سه واژه ی محترم و مقدس
من هم گل رو اضافه می کنم و تقدیم به شما کتاب خوان عزیز
ممنون که به فکر ماید
.
.
.
سلام بر فجر کتابدارِ دوست داشتنی
مقدس واژه ی برازنده ای بود و هست / ممنون که هستید
با دنیای کتابها بهشتی ساخته اید برای خودتانْ / خوشا به حالتانْ
آسمان را گفتم :
می توانی آیا
بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه
روح مادر گردی ؟
صاحب رفعت دیگر گردی ؟
گفت نی نی هرگز !!!
من برای این کار
کهکشان کم دارم
نوریان کم دارم
مه و خورشید به پهنای زمان کم دارم !
روی کردم با بحر :
گفتم او را آیا
می شود این که به یک لحظه ی خیلی کوتاه
پای تا سر ، همه مادر گردی ؟
عشق را موج شوی
مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی ؟
گفت نی نی هرگز !
من برای این کار
بیکران بودن را
بیکران کم دارم
ناقص و محدودم
بهر این کار بزرگ
قطره ای بیش نیم
طاقت و تاب و توان کم دارم !
صبحدم را گفتم :
می توانی آیا
لب مادر گردی
عسل و قند بریزد از تو ؟
لحظه ی حرف زدن
جان شوی عشق شوی مهر شوی زر گردی ؟
گفت نی نی هرگز !
گل لبخند که روید ز لبان مادر
به بهار دگری نتوان یافت !
در بهشت دگری نتوان جست !
من از آن آب حیات
من از آن لذت جان
که بود خنده ی او چشمه ی آن
من از آن محرومم
خنده ی من خالیست
زان سپیده که دمد از افق خنده ی او
خنده ی او روح است
خنده ی او جان است
جان روزم من اگر ، لذت جان کم دارم
روح نورم من اگر ، روح و روان کم دارم
کردم از علم سوال
می توانی آیا
معنی مادر را
بهر من شرح دهی ؟
گفت نی نی هرگز
من برای این کار
منطق و فلسفه و عقل و زبان کم دارم !
قدرت شرح و بیان کم دارم !
در پی عشق شدم
تا در آیینه ی او چهره ی مادر بینم
دیدم او مادر بود
دیدم او در دل عطر
دیدم او در تن گل
دیدم او در دم جان پرور مشکین نسیم
دیدم او در پرش نبض سحر
دیدم او در تپش قلب چمن
دیدم او لحظه ی روdیدن باغ
از دل سبزترین فصل بهار
لحظه ی پر زدن پروانه
در چمنزار دل انگیزترین زیبایی
بلکه او درهمه ی زیبایی
بلکه او درهمه ی عالم خوبی ، همه ی رعنایی
همه جا پیدا بود...
همه جا پیدا بود....
***
من بدهکار توام ای مادر
همه جانی که به من بخشیدی
لحظاتی که برای امن من جنگیدی
و بدهکار توام عمرت را
روزهایی که ز من رنجیدی
اشک ها دزدیدی ، و به من خندیدی
مینای عزیزاین توصیفات دلچسب شما ازکتاب کتاب نخوان ها را عاشق کتاب میکند فکر کنید چه بر سر کتابخوان ها می آورد .کتابها را همیشه دوست میداشتم و از وقتی با شما و اینجا آشنا شدم دوسترشان دارم .
خیلی خوشحالم کردید دلم تنگ نوشته هات بود .مثل همیشه عالی بود و قلم من از توصیف عاجز .برایت هرآنچه که بهترین است آرزودارم.
الهی که تمام مادران خوبمان را برایمان حفظ کند .
.
.
سلام
چه ابتدایِقشنگی از جانِ جانم مادر . چه وصفِ قشنگی بود
و یک سطر برایتان می نویسم :
خدا شما کتابدارهایِ خلاق را برایِ ما نگاه داردْ .
شکلکِاحترامْ/
همه از خواب و
من از فکر تو
مست...
شاعر
با سلام..
همچون همیشه، سراسر پند بود و جایجایَش، تَجلیلِ جبروتِ کتاب..
به نام خدا
قابهای بسته، قالبهای گرفته، مرمّت هایِ به ثمر رسیده و همه تصاویرِ به ظُهور انجامیده.. .
چه دشوار است کار مُتصدّیانِ امور موزه مغزیِ مَن.. .
هر روز و همه روزه می گشایند آن نهان خانۀ اسرار را.. به گلدانهایَش آب را یاری می کنند، آبیاری شایــد.. .
نغمه های شیشه ای اش را تنظیف و سرسرای رویاهای سوخته را آذین می کنند.. .
به وقت خواب که کارها بالا می گیرد، موزه را همهمه ای فرا می گیرد مبسوط تَر از شامگاه روز گذشته.. .
تمام بازدیدکنندگان آن سرای، در هیأت و کسوت و سیمای من، یک به یک صَف می کشند.. . آری آنان کسی نیستند جز خودِ مَن .. .
که به حسابرَسیِ این بُزرگ دفتَرِ کوچک آمده اند.. همان کتاب که مَنَمْ.. تا چراغ این تالارِ مُشعشع روشن است،
من نیز همین حوالی نفس خواهم کشید.. داستانی همه روزه که از من شروع و بر من خاتمه خواهد یافت، آغازیدن می گیرد..
گاه تصّور می کنم که آیا زندگی به همین شلوغی هاست که در من است؟ یا من آنرا بی جهت شلوغَش کرده ام؟!
من، این سازندۀ بی مثالِ تالارها.. آرام می گیرم وقتی به سراغِ آن کُهنه کتابِ بسته در قفسه های زرکوب می روم. .. به روی بزرگترینِ آنها با صدای بلنـد، اینچنین نوشته اند" مــــادَر".. .
و همیشه از لابلای برگهایش نوای لالایی می آیَد. .. درنگ می کنم و ساعتی را بدین منوال سپَری می کنم .. سُکوت و تبَسّم...
و قطره هایی که همواره از من فرار می کنند تا فراسویِ آن کتاب.. تا سرچشمۀ اصوات..، تا چشمـه هایِ چَشــمِ خُـــــــــدا.. .
وقت بازدید دیگر تمام است.. تمامی بلیط ها را خریده ام.. به وقت بازگشت، آنها را به مُتصّدیِ فُروش بازپَس می دهم .. او چروکِ کاغذ ها را می زداید و برای روزی که در پیش است، محیّاشان می سازد.. . برای این تنها مُشتری ، برای آنهمه که مَنَـم.. .
دست آخِر، بی حوصله تر از آنم که دَربها را بدُنبالِ خود ببندَم.. امّا همواره آنها را در صبح روز بعد و در مراجعاتِ دیگر، بسته و مُهـر و مـوم می یابَم. ..
پِلکهایَم را می بندم.. . دروازه های ستُرگِ تالار بلند را.. .آن نگهبانانِ امینِ کتابهایِ خانگیَم را.. .
هیچ چیز عجیبتر از بیداری نیست که زندگی همینجاست..
جایی میان خوابهای طلایی و موسیقیِ جانبَخشی که در بیداری ها نیافتَمَش.. و خوابهای عمیق تَر بِشارَتی، بر مشاهِدات بهتَرَنـد شاید...
نوشته شده توسط ن.بهبودیان/ پاییز 95
وَ سلام
پستی بود کاملتر و شایسته تر برای اشتراک ، ممنونم جناب بهبودیان
دلِ آدمی می خواهد مثل گلی که در حال شکفتن است و خنده ی یک انار رسیده ، بشکفد به همان تازگی .
بعد از خواندن نوشته های باارزش شما.
برایتان :
قانونِسبزِ رویش باشْ
http://photos03.wisgoon.com/media/pin/photos03/images/o/2016/11/8/8/1478581122389189.jpg
بنام خدا
با سلام
بنده هم از صمیم قلب هفته کتاب و کتابخوانی را به شما و همه عزیزان کتابدار و کتابخوان تبریک میگویم و خوشحالم از اینکه با نوشته های زیبای مداد کوچکت دوستان را به شغف و شادی و مطالعه کتاب می کشانی.
هفته کتاب و کتاب خوانی بهانه خوبی بود تا در میان اشعار فارسی بگردم و نظرات شاعران گذشته را در این مورد بیابم . نتیجه بسیار جالب بود چراکه علی رغم انتظارم شعرای برجسته ما در منقبت کتاب آن قدر نسرودند که در مذمت کتاب! مطمئن باشید آنها از ما بیشتر مطالعه میکردند و شاید همین علت ترقی دیدشان بوده به این معنا که بعد از کسب علوم متعارف و جستجو در عالم خلق، یافتنی های عالم امر را زیبا تر ، نایاب تر و ماندگار تر دیدند و ازآن پس برای کسب معالمی که در کتاب ها یافت نمی شوند نالیدند و در میان این آواهای غم انگیز ؛ کتاب را بخاطر نا کارآمد بودنش برای رساندن آنان به علم الهی سرزنش کردند. می دانید که بیشتر نوابغ ادبیات فارسی از جمله عرفا و صوفیان بودند و طلب علوم نگاشته نشده (علم حضوری) بزرگترین دغدغه این افراد است. اما از آنجا که هفته کتاب خوانی قرار است معنای عام کتاب که بهترین وسیله برای انتقال دانایی از ابتدا تا کنون میان بشر بوده است را بیشتر تبلیغ کند من نیز تنها به نقل اشعاری که این معنا را مد نظر داشته اند بسنده می کنم . شاید روزی هم برای روشهای ناب و خاص دانایی روزی قرار بدهند تا بتوانیم امثال این شعر را بخوانیم:
از بس کتاب در گرو باده کرده ایم
امروز خشت میکده ها از کتاب ماست!
ابیات زیر منتخبی هرچند مختصر از شخصیت های کهن کتاب در ادبیات فارسی را باز می نماید :
از قول عراقی:
حریفی که از وی نیازرد کس
بسی آزمودم، کتاب است و بس
رساند سخن را به خـوبی به بن
به بسمالله آغاز سازد سخن
نگیرد به کس سبقت ازهیچ باب
از او تا نپرسی نگوید جواب
توان خـواند در لـوح پیشانیش
خـط سرنوشت سخـندانیش
زطورش به خلوتگه انجمن
همه خاموشی، با تو گوید سخن
کند مستمع، گر قبول ِکتاب
توان گفت در وصف او صدکتاب
از قول حافظ :
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
یا
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی
(که ناظر به شرایط مطلوب برای مطالعه است!)
از قول صائب:
نیست کاری به دو رویان جهانم صائب
روی دل از همه عالم به کتابست مرا
ادیب الممالک فراهانی مثل سعدی بسیار با امانت دادن کتاب مخالف بوده است و آنرا به عجیب ترین صورت ممکن بیان کرده :
کتاب عاریه دادن به مردمان ندهد
ترا نتیجه جز آه و حسرت و افسوس
بود کتاب عروس ای پسر به حجله علم
کسی به عاریه هرگز نداده است عروس!
سعدی پیشتر در این باره گفته بود :
کتاب از دست دادن سست رایی است
که اغلب خوی مردم بی وفاییست
از قول وحشی بافقی( که البته در ارتباط مستقیم با خود کتاب نیست! اما می تواند نصیحتی برای انتخاب خوب باشد)
کتابِ عشق بر طاقِ بلند است
ورایِ دستِ هر کوته پسند است
فروگیر این کتاب از گوشه طاق
که نگشودش کس و فرسودش اوراق
و از قول جامی :
انیس کنج تنهایی کتاب است
فروغ صبح دانایی کتاب است
بود بی مزد و منت اوستادی
ز دانش بخشدت هر دم گشادی
ندیمی مغز داری پوست پوشی
به سر کار گویایی خموشی
درونش همچو غنچه از ورق پر
به قیمت هر ورق زان یک طبق در
ز یک رنگی همه هم روی و هم پشت
گر ایشان را زند کس بر لب انگشت
به تقریر لطایف لب گشایند
هزاران گوهر معنی نمایند
با عرض معذرت از اینکه مطلب طولانی بود و وقت زیادی از عزیزان را خواهد گرفت.
وَ سلام جناب شیروانی
ما و اینهمه خوش بختی!
چراغِ خانه مان را روشن تر ، بساطِقلممان را گرمِگرمْ ، دلمان را قرصِ قرص
لفظِقلمتر" تختِ تختْ کردید "
با انتخاب های بسیار زیبا .
برایتان :
اوست نشسته در نظر، من به کجا نظر کنم
اوست گرفته شهر دل، من به کجا سفر کنم
مولانا .
کوچکترین مدادِ دنیا را دارم
بزرگترین دوستان را حوالیِ خانه امْ
سبز مانید/
سعادت و خوشبختی رو براتون آرزومندم... خوشحال میشم به منم سر بزنین نیومدین هم اشکال نداره بازم ممنون موفق باشین
56168
.
.
سلام
و
خوش آمدید
ممنونم از حضور
چشم در اولین فرصت سر می زنیمْ
من یک کتابدوستم :-)
مچکر بانو لذت بردیم
هرچند ثروت مدتهاست پیشی گرفته است/گل
سلام سایلنت بانو
حال شما!
ممنون از بودن هاتان . از هست هاتان .
کاش روزی بفهمند
علم
ثروتِ گرانیست .
تمام شده بود. همین کافی است و از نظر من پایان خوبی داشت. ضمن این که من از پایان بیزارم. در پایان، خوب و بد باید همیشه جای خود قرار بگیرند.
«من و تو»، نیکولو آمانیتی، ترجمهی محیا بیات
درون آدمی جنبشی از نور و آگاهی به پاست وقتی که می خواند تا بداند. شب ها #کتاب بخوانیم برای آگاهانه زیستن، برای تغییر.
.
.
.
کتاب را باز می کنم
نفس می کشم
خدا همین حوالی ستْ .
درودها
سلام خوانندگان روشن و خاموشِ این خانه .
قدم رنجه می فرمایید با کلیک های پیوسته و ناپیوسته تان چراغ اینجا را روشن تر می کنید .
ممنونم
یک تبریک ویژه برای کتابداران و کامنت گزارانی که کتابدارند و مهمتراز آن کتاب خوانند .
خیلی تبریک
شاد باشید و سرخوشْ
.
.
.
خوش آمدی مدادِ منْ .