دوستی داشتم مَغز دار ؛ نه از آن هایی که پِسته ها دارند و گردوها ، اَعلـــی تر ؛عظیـــم ترْ
و به غایتِ کلمه : کبیـــــر مثلِ بو علی سینایِی که قانـــونَش شَفا.
باغ را در بسترِ کتاب هایمان ؛ حِصـــارانه زدیم
باغ بود و داغ هایی که داشتیـــم و کلاغ هایی که قــار قـــار
شِعــــر می زدیم ؛ آســـوده بال
ابــــر؛ شعر می نوشید
و آفتــاب ؛ حُرمِ شعر را
و باد " آویزان ِ " بی بَند و بار
اوج بودند و مـــوج ! به روز و به شَب " این شعرهای بی زَوال"
پروازشان سمتِ دست هایِ شب در نیـــمه هایِ کال
مـــاه بود فارغ از هر حس و حـــال " بالْ بال "
رُخسارِ باغ را پرده ای " حریــر مثال "
و طوفانی که شعر ها را میزدْ کنار .
صُبحِ عزیـــز " آماده بود
بر من سلام بر او درود
این شِعـــرها تقدیمِ رود /
بی بال و پَر زاینده رود .........
" بی بال پریدن " حکمتی داشت لابُد که باید تعریف می شُد و من لاجَرَم خاطره ای از دوستی اصفهانی اصل را برایتان به یادتان.
خالقِ جــاده ؛ نــون والقــلم ؛ فجـــــــر ؛ مجـــن ؛ میغــان ؛ اوحـــدی مراغـــه ای ؛ نگین شهر و شهید باهنــر را سپاس که عَلَمِ عِلم را گُسترانیده اند بر حلقه هایِ این مَجـــاز،کوتاهی ام را در وصلِ به این فریبِ درست "کتابْ " ببخشیــد ؛ نوشتن ندانَمْ
مُستدام باد زیبا نگاره هاتان .
زیبا نوشت : من پیوسته از تو گریخته ام و به اتاقم ، کتابهایم ، دوستان دیوانه ام و افکار مالیخولیائی ام پناه بُرده ام ،قبول دارم که کَلّه شق بودم،اما تو هم هَمواره فقط در پی اثبات سه چیز بودی :اول آنکه در این ارتباط بی تَقصیری ؛ دوم آنکه من مُقصرم و سوم ، با بزرگواری تمام حاضِری مرا ببخشی !! { فرانتس کافکا }
چشیدنی : بی بال پریدن از قیصــر امین پور
مداد کوچک : کتابی که دستت گرفته ای ؛ چترِ دانایی اش همواره سایه ی سرَتْ.
تو وبم یک مسابقه کتابخوانی الان دارم دوستان رو تشویق کنید بیان شرکت کنن
تبادل لینک هم می کنید؟
سلام
و
خوش آمدید
نیکی و پرسش!!!!
بلاگتان بارِ علمی خوبی داشت
لینکید با افتخار
"به دوستان اطلاع خواهم داد "
تکراری اند اگر چه همه روزهای ما
تکرار روزهای عزیزی که رفته اند
در وهم نیز نمی گنجد دریـــــــــــــــــــــــــغ!!
.............
آه
کتاب صمیمی ترین دوست انسان است
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/125.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
هر جا خواستی باهات میاد و هر جا میتونه تو ور ببره
زیباترین احساس را در تو می آفریند و عالی ترین اندیشه را در تو خلق می کند
کتاب خیانت نمیکند تا تو نخواهی ..
سلام و عرض ادب محضرتان بانوی گرانقدر
لذت بردم از مطالب اسمانی شما
زنده باشید
برام سر بزنید که خیلی وقته منتظرتونم
درود بر شما
وَ سلام
هر آن چه از دل بر مَجاز خلاصه می شود " دلانه ای " ست عمیق و به مراتب بالاتر روان نویسِ دست و مغز
در این دنیا هر کداممان سرگرم کاری هستیم
یکی گیتار می نوازد
یکی هم ساعتِ مچی اش را کوک می کند
دیگری شال برای کودکش می بافد
آن دیگری بهار را به انتظار نشسته
و منِ دیگری کتاب می خواند
و
یکی هم مثل شما شعر"تحویل" می دهد
برقرار باشید .
اولین فرصت سر خواهم زد
عذر از همه گی اگر آن طور که باید " حضورم را اعلام نمی کنم "
ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﻣﻨﻮﻁ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻧﮑﻦ ...
ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺗﺎ ﺗﻨﻬﺎﯾﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻧﯿﺎﺑﯽ ﻭ
ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺧﻄﺎﺏ ﻧﮑﻦ ...
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﮐﻪ ﺧﻄﺎﺏ ﺷﻮﻧﺪ ﺧﯿﺎﻻﺗﯽ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ, ﻫﻮﺍ ﺑﺮﺷﺎﻥ ﻭ ﺗﻮﺭﺍ
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻬﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ...
ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﺸﺮﻭﻁ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﮐﻨﯽ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﻒ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭﯼ ...
ﺁﺩﻣﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﻬﻢ ﺗﻠﻘﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺗﻐﯿﯿﺮﺕ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ ...
ﺁﻧﻮﻗﺖ ﺗﻮ ﻣﯿﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﯾﮏ ﺩﻭﮔﺎﻧﮕﯽ ﺷﺨﺼﯿﺖ ...ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺴﯽ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺕ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ,
ﻣﺒﺎﺩﺍ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺑﺎﺯی ﺂﻟﺖ ﺩﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺷﻮﯼ ...
ﻣﮕﺬﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺗﺎﯾﯿﺪ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺎﺷﺪ ..
ﺑﺎ ﺩﻫﻦ ﮐﺠﯽ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺩﺭﻭﻧﯿﺖ, ﺣﻔﻆ ﻇﺎﻫﺮ ﮐﻦ ...
ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﻬﺎﯼ ﭘﯿﺶ ﭘﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻫ ﭙﻨﺎﻩ ﻧﺒﺮ ...
ﻫﺮ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺭﻧﺠﯽ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﺳﺖ.
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﻪ ﺗﺎﺯﻩ ﻭﺍﺭﺩﻫﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻧﺪ ...
ﺩﺳﺖ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺍﺕ ﺭﺍﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻫﯿﭽﮑﺲ ﺩﺭﺍﺯ ﻧﮑﻦ ﺗﺎ ﻣﻨﺖ ﻫﯿﭻ
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﯼ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﺕ ﻧﺒﺎﺷﺪ ...
ﺟﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﻣﺎﺩﺍﻣﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﻬﺎﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩﻩ ﺑﺎﺷﯽ ...
از سلامتیِ خود مراقبت می کنیم
برای روز مبادا پول ذخیره می کنیم
سقفِ خانه را تعمیر می کنیم
و لباسِ کافی می پوشیم
ولی کیست که :
در بندِ آن باشد
که :
بهترین دارایی یعنی دوست را به گونه ای عاقلانه برای خود فراهم کند ؟
رالف والدو امرسون
سلام
دلِ عاشقانه های کتاب دستی می خواهند از جنس معرفت ،
تا آنها را نوازش کند . فرشته ای درآید از جنس نور تا ما را هدایت کند .
میگویند ، غول درون چراغ است و من میگویم ، فرشته درون کتاب ...
شاعرانه ی زیبایی بود از کتاب و همینطور ، چشیدنیِ زیبا نوشتِ مداد کوچک ...
دلتان به نشاط ، ایام به کام
میگویند ، غول درون چراغ است و من میگویم ، فرشته درون کتاب ...
عالی ....
همیشه سپاس .
من پیوسته از تو گریخته ام و به اتاقم ، کتابهایم ، دوستان دیوانه ام و افکار مالیخولیائی ام پناه بُرده ام ،قبول دارم که کَلّه شق بودم،اما تو هم هَمواره فقط در پی اثبات سه چیز بودی :اول آنکه در این ارتباط بی تَقصیری ؛ دوم آنکه من مُقصرم و سوم ، با بزرگواری تمام حاضِری مرا ببخشی !
.........
صادق !!!!
ادرسی /
نشانی ای !!!
صادق هدایت نباشید یک هو /!
سلام
کلاهش را برداشت و همراه کتابهای زیر بغلش روی میز گذاشت
او را آدم عاقلی میدانستم
به من نگاه کرد و لبخند زد
من هم لبخند زدم
نمیدانم چرا مست شد
:)
@}-----
" جمله واره ی خاصی بود "
مست شدن " دانایی در پی دارد "
بابت گل یک دنیا ممنون.
سلام رفیق .![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
آقای قیصر امین پور کاراشون جنس زمینی ندارن . انگار شاعرای اصیل بعد مدتی ، حال و هواشون آسمونی می شه .
آپ هستم .
قبول دارم .
یک عمر جان کندم میان خون و خاکستر
من نامه بر بین تو بودم با کسی دیگر
طاقت نمی آوردم اما نامه می بردم
از او به تو ..از تو به او.. مرداد .. شهریور
پاییز شد با خود نشستم نقشه ایی چیدم
می خواستم غافل شوید از حال همدیگر
با زیرکی تقلید کردم دست خطش را
یک کاغذ عین کاغذ او کندم از دفتر
او می نوشت : آغوش تو پایان تنهایی است
تغییر می دادم : که از تو خسته ام دیگر
او می نوشت : اینجا هوا شرجی است غم دارد
تغییر می دادم : هوا خوب است در بندر
او می نوشت : ای کاش امشب پیش هم بودیم ...
تغییر می دادم : که از این عاشقی بگذر ...
باید ببخشی نامه هایت را که می خواندم
در جوی می انداختم با چشمهایی تر
با خود گمان کردم که حالا سهم من هستی
از مرده ریگ این جهان بی در و پیکر
آن نقشه باید بین آنها را به هم می زد
اما به یک احساس فوق العاده شد منجر :
آن مرد با دلشوره یک شب ساک خود را بست
ول کرد کار و بار خود را آمد از بندر
دیدید هم را بینتان سوتفاهم بود ؛
آن هم به زودی برطرف شد بی پدرمادر
با خنده حل شد آن کدورت های طولانی
این بین و بس من بودم و یک حس شرم آور
شاید اگر در نامه ها دستی نمی بردم
آن عشق با دوری به پایان می رسید آخر
رفتی دوچرخه گوشه ی انباریم پوسید
آه از ندانم کاریت ای چرخ بازیگر !
شاید تمام آن چه گفتم خواب بود اما
من مرده ام در خویش ...بیدارم نکن مادر
"احسان افشاری"
خیلی زیبا بود / خیلی
ممنونم
سلام
جمله کافکا خیلی خوب بود. به خصوص "با بزرگواری تمام حاضری مرا ببخشی"
مرا عهدیست با جانان .........
پیری چگونه است؟
آدم وقتی جوان است به پیری جور دیگری فکر می کند. فکر می کند پیری یک حالت عجیب و غریبی است که به اندازه صدها کیلومتر و صدها سال از آدم دور است. اما وقتی به آن می رسد می بیند هنوز همان دخترک پانزده ساله است که موهایش سفید شده، دور چشم هایش چین افتاده، پاهایش ضعف می رود و دیگر نمی تواند پله ها را سه تا یکی کند. و از همه بدتر بار خاطره هاست که روی دوش آدم سنگینی می کند.
از کتاب، چهل سالگی | ناهید طباطبایی
کتابِ خیلی خوبیه
انتخابتان عالی
سپاسِ حضور.
صفحه ات قشنگ شده با اون هدر زیبا کار خودته مینایی؟؟؟
عزیز اولین نفری هستی که این تغییر رو حس کردی
گویا این 67 ای ها / 68 ای ها گونه های تیزی اند
لبخندانه ای تقدیمت /
طرح سیب برای واژه ی " چ" رو خودم و باقی رو یک طراح
به سلیقه ی خودش و البته ابتکارش
جا داره از همین جا خسته نباشیدی بگــم.
سرشون سلامت و تنشون ؛ شمام هم چنین نسرینِ جانْ
بنام خدا
سلام کوچک مداد بزرگ
اگر چه از نوشته هایت استفاده می کنم اما گاهی برایم سخت است که با بعضی از متن ها ارتباط صمیمی برقرار کنم و بدون تعارف بعضی متن ها برایم سنگین هستند و این مشکل من است که بخش زیادی از زندگیم را بدون خواندن کتاب گذرانده ام.
جملاتی از کتاب:
این کارو نکن، این کارو بکن *
نویسنده : احمد فارسی
١- اگه میخوای راحت باشی ، کمتر بدون ؛
و اگه میخوای خوشبخت باشی ، بیشتر بخون.
٢- تا پایان کار، از موفقیت در آن ، با کسی صحبت نکن.
٣- برای حضور در جلسات ، حتی یک دقیقه هم تأخیر نکن.
٤- قبل از عاشق شدن ،
ابتدا فکر کن ، که آیا طاقت دوری ، جدایی و سختى رو دارى یا نه؟؟؟
٥- "سکوت" تنها پاسخی است که اصلا ضرر ندارد.
به نام خدا
سلام دوستِ بزرگوارم
ممنون از حضور همیشگی و سبزِ شما
انتخابی هایتان از کتاب " ساده و زیبا "بود
سپاس
برای رفیق خاص کتاب خوانم مینویسم که روح سبزمان را در در بال های فراخ کتاب پرواز میدهیم با هم
بال در بال کتاب و بال در بال رفاقت مان. بی کینه بی شیله پیله و برای همیشه.... قیصر را همیشه میتوان خواند نه یک بار که صد بار همیشه خواندنی و همیشه خاص و همیشه جذاب و تازه. گویی روح بعضی از آدم ها به وسعت ابدیت است کوچک نمیشوند مدام در حال اوج گرفتن هستند زیبا مینویسی مینای من:)
یک بار دیگر آمدی و این خانه را .....
این خانه گرمِحضورت شد در این آبانی ماه
برقرار باشی نسرینِجانْ .
هرگاه شاعری را یافتی که می گفت :
در زندگی خود دو بار عاشق شده ام .
بدان که هرگز عاشق نشده است ، او
چیز دیگری را با عشق اشتباه گرفته است ،
چیزی که میتواند ده هزار بار هم تکرار شود .
قفل بر در نبستهام
شمع روشن نکردهام
و تو میدانی خستهتر از آنم
که به خواب فکر کنم
دشتها را تماشا میکنم
که در تَشِ تیره شامگاهی شب میشوند
من مست صدای توام
صدای تو که در اینجا پژواک مییابد
فقدان، بار سنگینی است بر دوش
و زندگی دوزخی است نفرین شده
پیش از این چه سخت باور داشتم
تو بازمیگردی ..
{ آنا آخماتووا }
پرنده را چه انتظار است جز پریدن؟!
و چه دور است از ذات پرندگی خود، پرنده ای که با بازبودن دربِ قفس نیز نمی پرد از قفس...
پرواز را رها کرده و سرخوش است به زندگی آب و دانه ای صاحب قفسِ خویش...
این را که فقط بال و پری هست، و نه پرواز
از خوشبختی الهام میگیرم
لحظههای زیبا را میسرایم
برای دختران از جهیزیه
و برای زندانیها
از عفو عمومی حرف میزنم
به کودکی
که پدرش از جنگ برنگشت
دلداری میدهم
اما سخت است
دروغ گفتن سخت است ..
{ ملیح جودت اندای }
سلام برمداد کوچک با روح وسیعش
دربرابر قلمت کم میارم وخیلی وقتها میام وپستهات رو میخونم ونظر نمیذارم
تواضع ؟!
تو نوشتن ندانی ؟!
سلام بر نون و القلم
چه اعتراف نامه ای !
رد پاهایتان هنوز هست مثل همین چند سطری که حتا آن هم غنیمت است
" خانه ی خودتان ... هر وقت آمدید "
نوشتن برای منی که تک کلمه ایِ کتاب را برگزیده ام " سهل ممتنع " می نماید
و دقتِ لازم و واجب
" وقتِ این را دارم که تمام و کمال چشیدنی هایتان را بیایم و تست کنم و مزه اش را برایتان نمایان کنم "
همیشه بنویسید که مقدس ترین کار است .
متن بسیار زیبایی بود، بخصوص کامنت پرمحتوای ایدئولوژی پنهان عزیز، با آن نگارش قوی، بر زیبایی و حلاوت آن افزوده است ..
دقیقا" همینطور هست که می فرمائید
جناب بهبودیان به خانه ی ما لطف دارند
سر نوشته هایشان سلامت / حتما" بخوانیدشان
حرف برای گفتن زیاد دارد ... و خانه اش متفاوت
تا شدم بی خبر از خویش، خبرها دیدم،،،،
بی خبر شو ، که خبرهاست، در این بی خبری ،،،،
مولانا
شکلک کف زدن پیوسته
سپاس
وقتی در سفر کتابی با خودت به همراه میبری، یک چیز عجیبی اتفاق میافتد: کتاب شروع میکند به جمع آوری خاطراتت. بعدها کافی است که تو فقط لای آن کتاب را باز کنی تا دوباره به همان جایی برگردی که کتاب را اولین بار خوانده ای. یعنی با خواندن اولین کلمات، همه چیز را به یاد میآوری: عکس ها، بوها، همان بستنی ای که موقع خواندن میخوردی…
حرفم را باور کن، کتابها درست مثل نوارهای چسبناک مخصوص گیر انداختن مگس هستند. خاطرات به هیچ چیزی مثل صفحات چاپی نمیچسبند.
سیاه قلب - کورنلیا فونکه
چه چکیده ی کتابی ِ خوبی
مستدام باد چکه های کتابی تان .
حس شیرینی بود مدادکوچک
فجر را افتخاری است بس بزرگ
ممنون مهرتان
" لطف داری "
پر مغزترینمان در حصار سرسخت گردویند هنوز و لافها می زنیم که شکاف اوزون از نوک اندیشه تیزمان سوراخها شد و چنین کرده ایم و چنان..اما هیچ نبودیم جز همان کرم بد آهنگی که صدای رعب انگیزش در تنه ی توخالی یک درخت خشک فروفتاده می پیچید و ترسی هم اگر بود از این پژواک بی بنیان، از حماقت محض بود..
فکر بکریم و دست به مهره نبرده ایم که مبادا حرکت باشد..
شعر، همتی دارد به بلندای روح، رسالتی دارد تا اول تونل توحید..قدرتی دارد شکافنده و آنچنان معانی از آن منشعب گردد که دالان هزار تو را یاداور گردد..و خواندنش برای من حکم کرم مرطوب کننده دل را دارد..خشک و خشن نمی شود..دمی آرام می گیرم و حتی در آن صورت سطر های فوق را نیز انکار می کنم..روانتر می نویسم و مفهمومتر شاید.. کمی دست می کشم از این پوشش سرخ و آبی تر می شوم...
بله شعر ها بی زوالند و مانا.. اما همواره غریبانه خبر از زوال منادیشان را می دهند..رقص آهنگین کلمه در تنگنای نوشتن.. واژه های منتخب به صف و بی عدالتی در انتخاب مشکلیست رایج..گاه واژه ها حقیرند و کاغذ زندانیست گسترده برای آنها.. دام شاید...زندان و زندانبان، همان وزن و قافیه..کاش ادا نشوند، نقاشی نشوند...نوشته هم..
ما گه گاه برای خلق می نویسیم که آنقدر پافشاری داریم بر فشار آوردن بر قلم، کلاویه، صفحه کلید و امثالهم.. ثبت می کنیم خود را و در بوق شاید..من یکی، از روزی که بیشتر از حد خود و موافق سلیقه خواننده نوشتم ضرر کردم...دروغ چرا دلسوز بودم و حواسم به آدمها..که دست خالی نروند از مجلس..روضه خوان خوبی هم نبودم..چون دروغ را خوب نمی دانستم..
سبک آن است که به رسم فلزات خم به ابرو نیاورد.. حرارت آن است که جز به وقت نیاز به سمت خم شدنیها روی نیاورد.. و نیت آن است که رسوخ ناپذیر باشد..قدر دیرنوشته ها بدانید و زود زود ننویسید..آنچه پیمانه ها را به سرعت لبریز خواهد کرد بی شک آب است.. او که بیاید بی شک آبروی نگارنده اش از سوی دیگر خواهد رفت..
در این خانه جز معجون برزیلی نخورده ایم.. اگر هم سری به درد آوردم حکما درد و دل بود..نقل مشکل از دیگر خانه ها، که الحق اینجا از پای بست بدرستی بنا شده است و هیچکدام از موارد شکوه، بدان وارد نیست..
اگرچه خود نیز دستکی داریم بر قلم اما افتخاریست .. در این وادی که 70 درصدش به خطاست به خانه ای برخورد کرده ام که سراسر فکر شده است و از استنباط و احساسات ناب نویسنده اش سرچشمه می گیرد، خلاصه اینکه صحت دارد.
.. کار به درازا کشید، خستگی در نوشتن تاثیر معکوس دارد پس بیش نوشتم..عذرخواهم/متن بسیار زیبایی بود
موفق باشید.
دروغ چرا دلسوز بودم و حواسم به آدمها..که دست خالی نروند از مجلس..روضه خوان خوبی هم نبودم..چون دروغ را خوب نمی دانستم.......
سلام بر ایدئولوژی پنهانِ ما که همآره شفاف است و عجیب خوب می نویسد
با واژه ها قهر نیست و دل در کلماتِ عکس ندارد
و دست بر کلماتِ عکس نمی زند
این کامنت خودش پستی مجزاست
تاثیری ژرف بر نویسنده ی این خانه گذاشت
حسابی سپاسگزارم از حضور و وجودتان
" سلامت باشید "
با سلام
خرد چشم و جان است چون بنگری
درود بر اهل خرد
سپاس از حضورتان
چنین دوستانی لایق ستایش هستند و قابل تقدیر
خدا زیادشان کند
بزرگ نوشتت عالی بود
یادش بخیر بی بال پریدن قیصر که برای بچه ها میخوندم و اونها لذت میبردن
یکی از این مغرداران خودِ شریفت نسرینِ جانْ
"یادت هست ؛ من؛تو برف \ قرارِبهمن ماه /
چه خوب گذشت "
سبز باشی عزیز
زیبا
زیبا
زیبا
ممنونم از شما .
قبول من مقصرم
اما هیچ مجازاتی اینقدرسخت نیست
که نبودنت
بداهه ام به مینای خوب
خوب شمائید
و
بداهه هایِ خوبتان بانو.
سپاس
دارم برای خودم کامنت می نویسم ؛ کوتاه ؛ کوچک
" لینک کتابخانه ها را " حتما" کلیک رنجه ای ؛ نیم نظری ؛ نگاهی
سپاس /