هَفته ای که شُما باشی : هفته ی کِتابی که شما باشی ؛ حضورتان عارضَمْ / خوب آمدی کتابِ جانْ / جایتْ امن
کنج تقویمِ زمانی ، خوب جایی بیدارمان کردی ؛ زیرباران آمدی !
آبان به بازار آمدی !
انگور ها دارند تمام می شوند ولی هنوز سیب داریم به دست و انار ؛ خوش آمدی
حالتْ ؛ بالَتْ !!!!
در این اوضاع ِ گرانی که وسع آدمیزاد نمی رسد به داشتنتْ ، چه خبرها!
میزانی ! عطف و شیرازه ات حتّــا ؛ حالتان خوب است !
شادم که زنده ای هَنوز ،بالتْ را چه شُده !
هنر نمایی می کنند این کودکانِ
نقطه چین شور ...شور زَدَم ؛ طعم ِ شیطنتشان را ؛ می دانی که نقطه چین ؛ سرتاسر شیرین است.
بالهایت را پاره می کنند!چه تَرَک برداشته ای !
چین ِ صورتت ....... کو برگ برگ اتْ !
مثل پیردرختی که عزادار نبودنهای فرزند گران بهایش ؛ غمبارِ نبودنِ بی شمار برگ هایت هستی،هنوز!
آخرش که چه !
نه صدایی ، نه کلامی ؛ بشکن آوازِ غریبَتْ ؛ بال بزن؛ دو چشمْ در انتظارت ؛ دو دستْ پِـــیِ قرارت
، زیرْ کتابی ای خَریدم ؛ مالِ تو ،خوش رنگ ؛ آجُری می زَنَد ، تراشه های چوبی نقش بسته در عرضِ حجیمش را ببین ، کمی استراحت کن ، شب که برسد برایت لحافْ می کشم
لحافی کاغذی ؛ زمستان در راه است .
دارند صفحاتِ وجودت را گُم می کنند ؛هیچ نگران نباش ،برایشان
نشانِ لای کتاب خریده ام
هم ؛ تا ؛ نمی شوی ؛ هم می دانند از کجا تا کجا بخواننْدَتْ.
انقدر با تو رقصیده اند که کمرت ! آه کمرَتْ ...
برایت
فرازه ی کتابی آماده کرده ام ؛ دوست داری ، لَم بده ؛ پیچ و تاب بخور ؛ که خسته ای ، می گویند خانه ات باز است ؛شُکر
بازِ باز ؛ درِ دیزی ! حیایِ گربه کُجاست.
تا می شنوند قفسه باز ؛ جا به جا می کنَنْدَتْ ؛ ترجیحا" علامت
بفرمائید کتاب را ضمیمه ی قفسه ی سنگینَتْ می کنم .
راستی با
کتابدار چه صفایی می کُنی ، قدرش را بدانْ ؛
قدردان است .
وَ جایگاهت ؛
کتابخانه ، جای خوبی ست ؛ مُعتدل؛ چشم نواز ، مَلَسْ
در سفرهایی که پیش رو داری سلامِ مداد کوچک
را به دوستدارانت برسان .
بزرگ نوشت : هر قصّه ای را مَغزی هست و هر حکایتی را قَصدی،قصه را جهت آن مَغـــز آورده اند بزرگان،نه از بهر دفع ملالت به صورت حکایت، برای آن آورده اند، تا آن غرض در آن بِنمایند ( شمس تبریزی )
با ربط نوشت : احساس می کنم از کتاب ها می ترسم ، هر وقت خود را در میان کتاب ها می بینم ، با صراحت بی رحمانه ای احساسِ نادانی می کنم؛جَــــــهل ؛ هیهــــات ( محمود دولت آبادی )
چشیدنی: سیمای کتاب از هادی ربانی
در قلب انسان گنجینه هایی پنهان است که با بخشش ،
بیشتر می شوند ...مهمترین این گنج ها عشق است ...
وبعضی از آن گنج هایی که دوستی به دوستی می تواند،
هدیه دهد اینها هستند :
برای آرامش قلب ... یک تبسم !!...
برای قدرت بخشیدن به قلب ... یک حرف شیرین !!
برای بهتر کردن روحیه ... یک قدردانی !!
برای شادی بخشیدن ... یک شوخی !!
برای رفع عصبانیت ... یک بردباری !!
برای جذب برکات الهی ... یک دعا...
عشق مهمون همیشگی دلتون
باران بوی دیوارهای کاهگلی را بیدار کرده است
کنار پل ، مردی آواز می خواند ، و یک مرد، برای گریستن به خانه می رود
زمین، عابران پایان شب را می مکد. گل ها کفش ها را سنگین می کند
نگاه او مرا مصلوب کرد ..
هرگز، بعد از آن شب مهلتی برای گفتن آنچه بر من گذشت به دست نیامد
واژه ها در من ماندند و در من مذاب شدند
در آن سرمای زندگی سوز ، واژه ها در وجود من بستند
من یازده سال تشنگیِ گفتن را به این شهر آورده ام ..
رهگذران ! به سخنان من گوش بدهید !
من پیش از این بارها گفته ام که التماس ، شکوه زندگی را فرو می ریزد ..
تمنا، بودن را بی رنگ می کند ..
{ نادر ابراهیمی }
چقدر عطر خوش کتابو هزارجور قصه های عجیب و غریبِ آشنا :)
هوممم...
سلام
و
خوش آمدید
" خانه ی خودتان"
سلام .
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
معلومه حسابی کتاب خوان هستید و دلبسته ی مطالعه و البته خوبم با شور و شوق ازش می نویسید .
آپ هستم .
سلام بر گستره ی آرامش
چه خوب "آپ" شدنتان تبریک دارد
چشم سر می زنیم
دلت را خانهٔ مـا کن ، مصفـا کردنش با من
به من درد دل افشا کن ، مـداوا کردنش با من
اگر گم کردهای اِی دل ، کلید استجــابت را
بیا یک لحظه با ما باش ، پیــدا کردنش با من
بیفشان قطرهی اشکی که من باشم خریدارش
بیاور قطرهای اخــلاص ، دریـــا کردنش با من
اگر درها به رویت بسته شـد ، دل برمکن بازآ
درِ این خانه دقالبـاب کُـــن ، واکردنش با من
به ما گو حاجت خود را ، اجـابت میکنم آنی
طلب کن هرچه میخواهی ، مهیّـــا کردنش با من
بیا قبل از وقـوع مرگ روشـن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را جمـع ، منها کردنش با من
چو خوردی روزیِ امروز ما را ، شـکرِ نعمت کن
غم فردا مخور ، تأمیــن فـــردا کردنش با من
به قـرآن آیهٔ رحمت فـراوان است ای انسان
بخوان این آیه را ، تفسیر و معنا کردنش با من
« اگر عمری گنـه کردی، مشو نومیــد از رحمت
تو توبه نامه را بنویس ، امضـا کردنش با من »
سلام
و
خوش آمدید
" کتابداری هنر است "
در حوالی رویاهایم کسی هست که
بعد از هر باران دلتنگی رنگین کمانی می شود برایم
با تار و پود عشق ..
کسی هست که از شوق آمدنش
به استقبال بهار می روند خزانهای عاشقی ام
کسی هست که آسمان تنهایی ام را
با تمام عظمتش به آغوش می کشد
کسی هست که ابرها را وسوسه می کند
به لحن باران
وقتی هوایش در من گل می کند ..
کسی هست که از زخمه های عاشقانه اش
سمفونی بتهوون می شود
موسیقی ذهنم ...
اما
.
.
.
همیشه کسی هست که نیست ... !
عادل دانتیسم
سلام
عالی بود /
با سلام
پنچره ای به سوی خرد و دانایی گشوده اید.به شما تبریک می گویم.حقیر هم دانش آموخته رشته علوم کتابداری هستم.در حد توانایی خودم نیز در مقابل تهاجم اجنبی ، در فضای مجازی فعالیت دارم.با تشکر آبادگر
سلام
و
خوش آمدید
" چه خوبْ که کتابداری خوانده اید "
و در مَجاز " خطوط زیبایی می نگارید "
موفق باشید گرامی/
کتاب را در همه سال پاس نمیداریم...مگر دانشجویان که ترم ها و کتاب هایشان را پاس می کنند. و دانش آموزان که در پایان سال تحصیلی کتاب ها را پاس می دهند. و شاید محدودی را باید شمارد که کتا بها را پاس می دارند...امید که هفته های پاس داری از کتا ب ها به هفته های سپاسگزاری از یار مهربان بینجامد و متشکرم از پاس داری و سپاس گزاری
شما یاور یار مهربان .سلامت وساعی و سمایی و سماواتی باشید...
سلام
و
خوش آمدید
نمی دانم برای این کتاب چه قدر سختگیریم / نمی فهمم چرا!
میزبانِ به این خوبی ///
ممنون از حضورتان
سلام
نوبرانه شاد باش
به زین ایام کتابی را
سپاسگزارم
پولک های رنگارنگ شاد باش هفته ی کتابی ما را نیز پذیرا باشید
چه تقدیمی ِ کتابدارانه / شاعرانه ای
سپاس
سلام
درختها را بریدیم
من برای تولید کاغذ
او برای تولید سلاح
من قاتل قرن شناخته شدم
سلام
" واقعا حرف قشنگی زدید و بادل و جراتی "
ممنون از همراهی های سبزت دوستِ کاغذی
_وقتی در سفر کتابی با خودت به همراه میبری، یک چیز عجیبی اتفاق میافتد: کتاب شروع میکند به جمع آوری خاطراتت. بعدها کافی است که تو فقط لای آن کتاب را باز کنی تا دوباره به همان جایی برگردی که کتاب را اولین بار خوانده ای. یعنی با خواندن اولین کلمات، همه چیز را به یاد میآوری: عکس ها، بوها، همان بستنی ای که موقع خواندن میخوردی… خاطرات به هیچ چیزی مثل صفحات چاپی نمیچسبند.
سیاه_قلب
کورنلیا_فونکه
سلام
انتخابیِ محشری بود
ممنونم
به امید روزی که به جای مردم سر در گوشی، مردم سر در کتاب ببینیم
سلام
امیدوارم
خدا از دهنتان
راستی
" تلفن همراه من این هفته ها کلا خاموش است "
بدون ّ تلفن همراه هم می شود زنده ماند
به همین راحتی .
من از خدا کــــه تـــو را آفرید ، ممنونم
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
از آن که روح به جسمت دمید، ممنونم
از آن که مثل بت کوچکی تراشت داد
از آن که طــرح تنت را کشید ممنونم
تو راه میروی اندام شهر می لرزد
من از تمــام درختان بیـــد ممنونم
در این غروب ، در این روزهای تنهایـی
از اینکه عشق به دادم رسید، ممنونم
من از کسی که عزیز مرا به چاه انداخت
و آن کـــه آمد و او را خریـد ، ممنونــــم
من از نگاه پریشان آن زلیخـــایی
که خواب پیرهنم را درید، ممنونم
چقدر خوب و قشنگی! چقدر زیبایی!
من از خدا کـــه تـــو را آفرید، ممنونم
"فرامرز عرب عامری"
سلام
بزرگ نوشت و با ربط نوشت عالی بود
سلام
خیلی ممنون/
هیچ شعری
کوتاه تر از عمر من نیست
اگر تو بی خبر بروی ...
سیاوش خاکسار
بسیار زیبا و دلنشین و تبریک
تو میدانی که من بی تو
نخواهم زندگانی را...
مولانا
صنما سپاه عشقت ،
به حصار دل درآمد....
بگذر بدین حوالی،
که جهان به هم برآمد
مولانا
" حضرت مولانا"
سلام![](http://www.blogsky.com/images/smileys/123.png)
کامل بودن را برای دیگران بگذارید ...
و از همان کسی که هستید راضی باشید ...
در نتیجه احساس آرامش بیشتری خواهید کرد ...
سپاس از انتخابی تان
گاهی حس میکنم آدم به هرچی عشق بورزه راحت میتونه باهاش دیالوگ برقرار کنه و کتاب هم یک عشق دیرینه است برای ما. دغدغه های کتابی ات رو دوست دارم و اینکه کتاب رو مث بعضیا یه شی تصور نمیکنی برام دوست داشتنیه.کتاب روح داره حتی خیلی بهتر از خیلی از آدم ها قادر به تکلم و درک متقابله. نوشته ی احساسی و پر از لطافت بود ممنون که اینقدر به کتاب ها مهربانی.و خوشحالم که اولین خواننده یپست کتابی ات بودم:) تشبیه هات معرکه بود لحاف کاغذی و حاشیه ساز...ممنون که هستی و همچنان از کتاب مینویسی رفیق خوب من
یکرنگی روی تو چه رنگی دارد
موسیقی لحن تو چه زنگی دارد
باران، باران، باران، باران، باران
اسم تو چه ضربه ی قشنگی دارد
سعید احمدی
"سلام نسرینِ حانْ"
ممنون از همراهی های خوب و مُدامتْ/
که به من و این خونه محبت داری اینم ممنون/
علاوه بر اینکه روح داره " به من روح و جان می بخشه "
این خالیِ سرشار"کتاب"
سلام.
مثنوی هفتاد "من" ::
مَن (1)اگر با مَن(2) نباشم می شَوَم تنها ترین
کیست با مَن (3)گر شَوَم مَن (4)باشد از مَن(5) ماترین
مَن (6)نمی دانم کی ام مَن(7) ، لیک یک مَن(8) در مَن(9) است
آن که تکلیف مَنَ(10)ش با مَن(11) مَنِ (12)مَن(13) ، روشن است
مَن(14) اگر از مَن(15) بپرسم ای مَن (16)ای همزاد مَن (17)!
ای مَن (18)غمگین مَن (19)در لحظه های شاد مَن (20)!
هرچه از مَن (21)یا مَنِ (22)مَن (23)، در مَنِ (24)مَن(25) دیده ای
مثل مَن (26)وقتی که با مَن (27)می شوی خندیده ای
هیچ کس با مَن (28)، چنان مَن (29)مردم آزاری نکرد
این مَن(30)ِ مَن(31) هم نشست و مثل مَن(32) کاری نکرد
ای مَن(33)ِ با مَن (34)، که بی مَن(35) ، مَن(36) تر از مَن(37) می شوی
هرچه هم مَن(38) مَن (39)کنی ، حاشا شوی چون مَن (40)قوی
مَن(41) مَنِ() مَن ()، مَن ()مَن(45)ِ بی رنگ و بی تأثیر نیست
هیچ کس با مَن (46)مَنِ ()مَن() ، مثل مَن(49) درگیر نیست
کیست این مَن (50)؟ این مَن(51)ِ با مَن(52) زمَن (53)بیگانه تر
این مَنِ (54)مَن() مَن ()کنِ از مَن(57) کمی دیوانه تر ؟
زیر باران مَن(58) از مَن(59) پر شدن دشوار نیست
ورنه مَن(60) مَن (61)کردن مَن(62) ، از مَنِ(63) مَن(64) عار نیست
راستی ! این قدر مَن (65)را از کجا آورده ام ،
بعد هر مَن (66)بار دیگر مَن(67) ، چرا آورده ام ؟
در دهان مَن (68)نمی دانم چه شد افتاد مَن(69)
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من(70) !!!!
!!!!
در شگفتم از این هفتاد منْ
ممنون خدیجه ی خوبم / کتابدارِ جوان و خوش ذوق
خوش آمدی
راستی
ما؛ ریا ... کتاب؛ ویکتوریا
ما ؛ زار ..... کتاب ؛ سزار
مطلبی با این کلمات را پست خواهم کرد .....
ممنونم ازت
سلام ویژه خدمت مداد کوچک به مناسبت هفته کتاب ... راستی که زمان قراردادن هفته کتاب در تقویم با جایگاه کتاب و کتابخوانی در جامعه مناسبتی تام دارد ... هفته کتاب در اواخر آبان ... زمانیکه هوا دیگر سرد شده و رو به سردی بیشتر می رود ... رو به زمستان ... دقیقا فرهنگ کتابخوانی جامعه ما نیز سرد و حتی رو به سردی بیشتر دارد ...البته با این نگاه ویژه مسئولین محترم دیری نخواهد بود که بهترین زمان برای هفته کتاب دی ماه خواهد بود ...
سلام
و
خوش آمدید
" امید که با مطالعه ی این برگِ کاغذیِ ، گرمای ویژه ای را به ان هفته اختصاص دهیم "
سپاس از حضور سبزتان
وازه واژه ات قند است
چشیدنی
این بار شاید سرجهاز عروسان باشد این کتاب
چه جالب .
سر جهاز عروسان
" بار و بندیلش را بست
و رفت سر خانه و زنده گی اش
کتابْ "
بنام خدا
سلام
یار مهربان را هم هفته ای ایست و اگر چه این روزها خیلی ها با آن (کتاب) نامهربان شده اند ، اما او همچنان به مهربانی خود ادامه میدهد و همراه ما بوده و خواهد بود اگر بخواهیم. اما بزرگان گویند:
برگهای کتاب به منزله بالهایی هستند که روح ما را به جهان روشنایی پرواز می دهند.
( فرانسوا ولتر)
«چه همدم و یار خوبی است کتاب! اگر خواهی، لطایف آن سرگرمت کند و بخنداندت و گرخواهی، مواعظ آن، تو را اندرز دهد. کتاب، مونسی است که از نشاط تو نشاط گیرد و با خفتن تو بخوابد و جز آن چه تو خواهی نگوید. همسایه ای نکوکارتر، معاشری منصف تر، رفیقی مطیع تر، معلمی پرمایه تر، یاری لایق تر و امین تر و سودمندتر و نکوخصال تر و سرگرم کننده تر از آن نیابی. اگر بدونظر کنی، تو را بهره دهد، فهمت را قوی کند و علمت را بیفزاید».
( ابوالحسن علی بن حسین مسعودی، صاحب کتاب معروف مروج الذهب)
سلامت و برفرار باشی.
بنام خدا
انتخابی ِ گرمی بود
و خوش آمد به مزاجمان
زنده باشید جنابِ شیردل
سطر به سطر نوشته هاتو انگار توی کتابخونه بودی
قشنگه
چه قد به این کتاب لطف داری .
مرسی
ندا جان
دارم فکر میکنم " کتاب " چه میزبان خوبی بوده برای همه ی ما .
نه!
ممنونت
درِ دیزی ! حیایِ گربه کُجاست.
این جمله ات را که لابلای متنت دیدم و خواندم ، هم خندیدم هم تعجب کردم
نمیدانم چرا؟ متوجه ربط این ضرب المثل با متنتان نشدم
ضمن اینکه قلمتان خیلی خاص و ویژه است.این ضرب المثل با کلماتی که دارد با متن و قلم شما .... نمیدونم والا
وَ سلام ......
مدتی بود ؛ خیلی مدت های پیش
قفسه ی باز را امضا کردند و مراجعین طبَقْ طبق
کارآموزی داشتیم در یک کتابخانه ی عمومی
دنبال کتابی بودم به اسم "دختری از پرو "
نیافتم
چرا!!!!
بس نمی دانستند جای کتاب را
قرار نیست تا شنیدند قفسه باز " هر کاری بکنند که حتا خودِ کتابدار "هم نتواند جایِ کتاب را
" هنوز هم ان کتاب را نیافته ام "
طنزانه ی بدجنسی مکتوب کردم " درِ دیزی "
سپاسِ حضور
پیشاپیش این هفته ی نورسیده را به تمامی اقشارِ کتاب " چسب "
اعم از کتابدار؛کتابخوان؛کتاب خوار؛ کتاب باز ؛ کتاب یار ؛ کتاب گریز
تبریک می گویم و امید : کتاب را زیبا بگشاییم که ؛ تابِ بی توجهی هایمان را ندارد این کتاب .
برفراز باشید