
گرمای ِ عَجیبی بود ؛کَمْ کَمْ داشتم تَعادُلَم را از دَست می دادم
کِتاب ها را گوشه ی میزی که همیشه کتابم را روی ِ آن می بَندَم گـــُذاشتم
و رفتم که یک روز ِ خوب را زندگی کُنم
روز ِ کاری ِ من در کتابخانه:
جاییکه جهان ِ منْ است
شروع کردم به فایل " اولین کاری که وظیفه ی مهمّی می دانم برای یک کتابدار "
حین ِ کار دارم به دیوئی ِ مُنوّر الروح فکر می کنم ؛ چه دسته بندی ِ سلسله ای مُتوازِنی
آه اگر دیوئـــی نبود
حتّـــی لحظه ای هم تصوّر نمی کنم
سُهـــرِوَردی ِ گِــرام را در جوار ِ بالزاک ؛کامو و آنی که شیفته ی جانَش هَستم " رومن رولان " .....
همه چیز ردیف است ؛ کاغذ به کاغذ ؛ مو به مو
چِشمَم دارَد زیادی کار می کُند ؛ کودکی را می بینَم نِشسته پُشت ِ کامپیوتر و دارَد game کار می کُند
اوّل از همه خسته نباشیدی سَرد می گویم و می پُرسَم علّت را !!!!
کتابخانه و game
چه دوراند و چه نزدیـــک به هَم ؟
بی انصافی ِ کُشنـــده ایست
دلیل دارم برای ِ این حرفم:
کودکی که دارد زار زار گریه می کند و دارد شَرطـــی می شود به این که داشته باشَد اسباب ِ بازی اش را
و والدین ِ گرامی که نمی توانند تحمل کنند پیاده روی ِ کودکان را در اعصابشان
شَرطی اش می کنند به اسباب ِ بازی
به این که کتاب را قول بدهیم برایشان تهیه کنیم
که از بیگانگی در بیاید این کتاب " سهل انگاریم"
مقصّر خود ِ مائیـــم
این را گُفتَم که وارد ِ دُنیایِ خیالی ِ کودک شَوَم
علّت را توضیح می دَهد :
والدینم به خاطر ِ این که مشغله ی کاری زیادی دارند و کمتر متوجّه من هستند
روی می آورم به کتابخانه
تا این جای ِ کار تشویقش می کُنم ... به خاطر ِ انتخاب ِ کتابخانه
امّا چرا در کتابخانه " game"
می گویَد همیشه برایم دانلودَش می کنند و عادت شده است برای ِ من
امان از دل ِ بچّه که پیر پدر ِ آدم را در می آورد
قضاوَتَش با شُما !
......
کتاب خوانی را بیـــا و َ عادت کُن عزیــز ِ دِلَم
اندوه نوشت : چه تَــلخ است عادتی که باور و باوَری که خاطره و خاطره ای که درد شَوَد .
چشیدنی : سه بار می گویم گُل ِ سُرخ از م . موید
هایکو نوشت : رقّاص تر از برگ ؛ کوبَنده تَر از باد ؛ دیوانه تر از خط ّ ... گویا تو نِگـــاری
سلام خوب بود این پست، خوشم اومد، من عاشق کتابخونم ولی نه قسمتی که میزهارو جدا از قفسه ها چیدن، من دوست دارم کنار کتاب ها و قفسه ها بشینم عاشقونه کتاب رو ورق بزنم اما حیف که فعلا ازاین امکانات دراطراف دیده نمیشه: |
سلام
خوش آمدید
چه خوب ......
که عاشق کتابخانه اید
عالی / موفق باشید
سلام.
این خیلی پست خوبی بود...
و اگر موافق باشید سری ب هیات کتاب هم بزنید. نوپاست. جای حضور کتابخوار ها خالی است.
یاعلی.
سلام
نوش ِ جان
و
خوش آمدید.
سر می زنیم
با سلام
عیدتان مبارک ...
دعوتید به قصه ی صلح خونین
http://heyateketab.blog.ir/post/229
سلام و ارادت بر نیک اندیشمندان ِ این خانه
هیئت مجازی ِ کتابتان مُستدام
چه دعوت کتابی ِ خوبی
صلح خونین / می خوانیمش
و ممنون از معرفی آثار ِ برگزیده
رقّاص تر از برگ ؛ کوبَنده تَر از باد ؛ دیوانه تر از خط ّ ... گویا تو نِگـــاری

جمله زیبایی بود
.....
ممنونم از شما
راستی بوی کتابخانه رو تا حالا حس کردی درست مثل بوی فضای یک امامزاده ، پاک وزیباست .
.........
من
قبلا که افتخاری کار کردم
و حتّی کار آموزی
شنیدم بوی کتابخونه رو
و
چشیدم
مَلَسه / چیزی که برام واقعا" دل چسب هست
.................................
چه عنوانی !
خوب بود نوشته ها / ممنون
سپاس
سلاااااااااااااااااااااام
عمدا بلند گفتم که بشکنم این مسافت را
زیباتر و بهتر از همیشه نوشته ای
کتابدار باید عاشق باشد
باید عاشق حرفه اش باشد
کمی تعهد و پشتکار این علاقه را پررنگ تر می کند
کاش این عشق مُسری باشد در بینِ کتابداران
سلــــــام کتابدار ِ جوان
ممنون از لطف ِ همیشگی ات
ای کاش .....
ای کاش
یاد خاطره ی اولین روز کاری ام افتادم با پسر بچه های تخس و بامزه چقد خوبه آدم عاشق کارش باشه و هیچ وقت خسته نشه.
راستی مرکزی یه بخش کودک گذاشته خیلی خوشحال شدم از دیدن مادری که یچه اش رو به دیدن اون بخش میبرد و همه چی رو براش توضیح میداد...
چه مَحشَر / بخش کودکان ... لینک گزارشی که در عترت روی بخش کودک کار کرده بودم را برایت می گزارم در ایمیلت
راستش بچه های تُخس عالمی دارند نسریــن !