زنده بودن حرکتی ست افقی؛ زِ گهواره تا گور
زنده گی کردن امّــــا ؛ حرکتی ست عمودی ؛ از فرش تا عرش
گزینه ی مورد نظر!!!!!!
دَر من زنی هست که ؛ کِتاب می خوانَد
عَمیـــق ، ریز ، مُدام
کتاب در مَن زنده گی و من با او فرا زنده گی
اگرها،بایَدها؛شایدها زیرِ آفتابِ برگهایش خواب اند
و این چشمْ ؛ همه جایشْ آفتابی.
کاش ها را نمی شود کاری کرد
کاشی که نیست ؛ بچینی اش به سلیقه
دیدی خوش طرح نشد بشکنی چینیِ خاطرَش را
یا قطعه قطعه اش کنی
" کاش " است ؛ سه کلـــمه ای ِ دل بَـــرْ
ستودنی ، رویا ساز ، پیچیده
همین است و هزار افسونِ خاکستری.
" خواندن" زیبا صرف می شود
خواندمْ،خواندی،خواند
ولی کاش صرف ناشدنی ستْ
خودِ خودِ خودش
مثل همین حرف هایی که می زنم
کاش فردا خوب بودم
کاش فردا خیلی خوب بودم
کاش فردا آدم؛کتابدارِ خیلی خوبی بودم .
کاش ها را نمی شود بُرید
خودش می بُرد و می دوزَد
به همین ساده گی .
عسل نوشت : دلم به حالِ پروانه ها می سوزد ، وقتی چراغِ خانه را خاموش می کنم و به حالِ خفّــاش ها ، وقتی چراغ را روشن می کنم ...نمی شود قدمی برداشت بدونِ آن که کسی برنجد " مارین سورسکو "
زیبا نوشت : محضِ خاطر شریفِباغ ها ، یک گزینه ی روی میز:طرحِ دستگـــیریِ کلاغ ها "محمد عبدالهی "
هایکو : به خاطر یک فنجان قهوه ، بر جاده های آبی سرخ ، هَنوز در سفرم
چشیدنی : آلـــما از میثــم نبــی
مثل همیشه عالی، دوست خوب من!
نوشته هات رو با تمام دل می خونم، کتاب ها، یادداشت ها، نکته ها...
روزگارت پر مهرو لبت پر لبخند!
دوست ، کسی ست که من می توانم با او صمیمی باشم
و جلوی او با صدای بلند فکر کنم .امرسون
زنده باشی
با سلام
در در دنیای غرب روابط اجتماعی بسیار ضعیف می باشد.مردم برای رهایی از افسردگی با سگ و گربه دوستی می کنند.یا عده ای به خواندن کتاب پناه می برند.شاید جهت رهایی از افسردگی مطالعه کتاب راه عاقلانه ای باشد.
این جا همه با کتاب آشتی
همه ////
ممنون از حضورتان
دل به دریا میزنم در قیل و قال زندگی
خسته از پژمردنم پشت خیال زندگی
در اتاق فکر من، آیینه تابوتم شده
در نبردم، در کما، با احتمال زندگی
کفشهایم رو به فردا پشت در کز کرده اند
بنده ی دیروزم و حل سوال زندگی
مثل یک گنجشک زخمی در هوای بیکسی
بی رمق نوک میزنم بر سیب کال زندگی
در همین بازی گل یا پوچ دل وا مانده ام
کیش و ماتم میکند رندان فال زندگی
عابری هم در گذر از کوچه ی ما هر زمان
باخودش حرفی زند از ابتذال زندگی
شاعر : طاهری
من هیچکسم ! تو کیستی ؟
آیا تو نیز «هیچکسی» ؟
پس اینگونه ما دوتاییم ! فاش مکن !
زیرا تبعیدمان میکنند !
چقدر ملالت آور است « کسی » بودن!
چقدر مبتذل ! بمانند قورباغهای
تمام روز یک بند اسم خود را برای لجن زاری ستایشگر تکرار کردن !
{ امیلی دیکنسون }
بنام خدا
سلام
حتما صبر و تحمل شما در برابر مشکلات با توجه به فهم و درک تان که از نوشته های شما میتوان به آن رسید، بسیار بالاست و قطعا بدانید که هیچ مشکلی نیست که با توکل و صبر حل نشود و بهرحال زندگی جاریست و در مسیر بودن باید جاری بود چرا که اگر بمانی از دست خواهی رفت.راضی باش به رضای خداوند زیرا هر چه از او میرسد نیکوست.
با احترام
به نام خدا
"هر بار که بر مداد کوچک قدم می گزارید
چیز ها از شما یاد می گیریم
همیشه موفق باشید و سلامت "
اگر جز تو سری دارم،
سزاوارِ سَرِ دارَم..
به به ؛ مولانا
سلامت باشی سمیه جان
پره های پنکه..
و من کودکی شاد و جسور
که نام تورا مدام صدااااااااااااا میکرد....
سلام زیبا نویس جان
گاهی دوست دارم
بشوم همان کودک هفت,,هشت ساله ای که
دیکته اش را عددی مجرد گرفته..
ولی کاغذش را موشک میکند که بکوباند
به برجک اندوه های کودکانه اش...
بی خیال تمام بچه زرنگ هایی که
بیست گوشه ی دفترشان
دهن کجی میکند....
چند خط پر حرفی...تقدیمتان...
شیفته ی این چند سطر کلامت شدم
بر من تابیدی
ماه
ماه
ماه .
نمی دونم چی بگم؟ فقط میتونم بگم فوق العاده ای
سلام
خوش آمدید
مطمعــــن!!!
فوقِ عادی ست همین .
خوشحالمان کردید خانم زمانــی
سلام
مهم نیست که
کی باشیم
کجا باشیم
چطور باشیم
مهم اینست که باهم باشیم،به یاد هم باشیم،شادباشیم...
سلام
شاد بودن را بچسبیم //خوب آمدید
سلام
این بار ساده تر از همه و راحت تر از دفعات قبل خواندم متن زیبا و مینیاتوریتان را
همین یک متن را
همین یک پست را
همین چند سطر ساده را بدهید به بیش از نیمی از باصطلاح کتابداران فعلی! هیچ نخواهند فهمید.
نگفتم که شان عده ای را پایین بیاورم
میگویم نهنگ را برکه نشاید... همین!
غمین مباش
وَ سلام
خوش حالم که این طور خواندید .
لطف دارید واقعا" ؛ می شود غمگین بود مگر ، این همه کتابداران هوای من را داشتند هرگز نباید غمین شُد .....
خیلی موجوداتِ برجسته ای هستید شما کتابداران
جای گاهتان والا .....
برقرار باشید
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی آید
و کتابی که در آن، پوست شبنم تر نیست
و کتابی که در آن یاخته ها بی بعدند.
و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت
و اگر خنج نبود، لطمه می خورد به قانون درخت.
و اگر مرگ نبود،
دست ما در پی چیزی می گشت.
و بدانیم اگر نور نبود، منطق زنده پرواز دگرگون می شد.
و بدانیم که پیش از مرجان، خلائی بود در اندیشه دریاها.
سهراب سپهری
ممنون از ارسالی های زیباتان
کسی که کتابهای خوبی نمی خواند؛
هیچ برتری نسبت به کسی که کتاب نمی خواند ندارد.
مارک تواین
در عظمت و شرافت کتاب همین بس که خدای متعال به آن سوگند یاد میکند: «ن وَ القَلَم وَ ما یَسطُرُون
دو مشکل بزرگ در جامعه ما وجود دارد :
نخست اینکه همه من هستیم و ما را به رسمیت نمیشناسیم ،
و دوم اینکه کتاب نمیخوانیم .
مصطفی رحماندوست
نویسنده و شاعر کودک و نوجوان
شکلک کف زدن مرتب و منظم /
من در این تاریکی
فکر یک بره ی روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد.
من در این تاریکی
امتداد تر بازوهایم را
زیر بارانی می بینم
که دعاهای نخستین بشر را تر کرد.
من در این تاریکی
در گشودم به چمن های قدیم
به طلائی هایی، که به دیوار اساطیر تماشا کردیم
من در این تاریکی
ریشه ها را دیدم
و برای بته ی نورس مرگ، آب را معنی کردم.
سهراب سپهری
من
سالهای سال مردم
تا اینکه یک دم زندگی کردم
تو می توانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری؟
قیصر امین پور
هنوز در سفرم...
سلام عزیز دلم.... نقطه چین جانِ جانِ من
تنهایی نمی شد رفت ؛ برگشتم به خانه ی بی تو " فاطمه ضیاء الدینی "
چه قدر نیامده بودی ؛ چه قدر نداشتمت
بلاگفا از تو چه می خواهد !!!!
سر زدم بارها کلبه ی شعرت جان داشت
نفس می کشید ولی اندوه وار
حالت خوب است!
هوایِشعرها را داری .....
حال و هوایت خوش دوستِ سرخوشِ منْ.
سلام و صبح بخیری گرم .
تز زندگی ت زیبا و دلنشین بود عزیزم.و اما درجواب خط نستعلیق بنظر من عبادت جای خود دارد وپزو هش جدای خود.وبردیگری برتری ندارد
سلام
خیلی خوش به حالم که آمدی باز هم، الهه ی جان .
" بیاییم برتری را شایسته ی منطق های زندگی مان ؛ ندانیم "
جمله واره ای بود قابل تامل .همین
زنده باشی
متن درد خوبی داشت از اون حسرت هایی که باید چشید به قول م-ش تو کلاژ کار معرکه ای هستی مینا. تو الانم یه کتابدار خوب هستی باور کن این ازمون فقط برای دست انداختن من و توه وگرنه اونهایی که قراره جذب بشن خیلی وقت پیش نشستن پشت میزن شون!
دردها رو چشیدی ؛ چشیدیم ، چشیدند و حتّــا چشانده اند به ما .
نوش داروست این درد
" درد نباشد " زندگی ِ بی درد یعنی آسایش ِ مطلق
و این را خواهان نیستم ...... زندگیِ بی درد و غم همه اش، ملال می اورد و سرگیجه
این آزمون را به قولِ کوچه ی شاملو " بی خیالی رد کنیم "
آزمون الهی مان را .....
آزمونِ صبرمان را ......
قوتِ قلبی عزیز
به من و خانه ی من لطف داری.
مینا یادته وقتی آزمون من لغو شد و شرایطش شامل من و رشته ای که خوندم نشد چی بهم گفتی؟
همین ها رو به خودت میگم با یه دنیا امید و یه جمله
«تو نیازی به کتابدار شدن نداری، تو کسی هستی که کتابخانه ها به تو نیازمند هستند» این رو همیشه بدون و باور کن که خدا همیشه و همیشه بهترین ها رو برامون رقم میزنه و هر سختی در این میان هست برای پخته تر شدن ماست.میدونم که میدونی و ایمانت خیلی قرص تر و محکم تر از من و ماست.
به حکمتش ایمان دوباره بیار و باور کن با این تقدیر هیچ چیز عوض نمیشه فقط مهر من به تو بیشتر میشه به خاطر دلت. تو یه کتابدار نمونه بودی و هستی و خواهی بود از نظر من و همه.
دوستت دارم رفیق من
سلام رفیـــق
حالت ؛ حالم را خوب تر کرد ؛ اخم به عدم قبولی ، یعنی رفتن به آغوشِ غم
و من که فاصله ها دارم با این غمِ اندوه ، غمِ جان سخت
هرچند بی غمِبی غم ؛ هم نیستم
شاید فرداهایِ دیگر /پسین فرداهای دیگر / شاید فردا فرصتِ من باشد و تو ......
برایت می نویسم :
دوستِ جانیِ من ؛ کتابخوانِ صمیمی ِ من ؛ آدم به دنیا می آییم کتابدار اگر شدیم که هیچ
نشدیم انسانیتمان را داریم ......
بینهایت ازت ممنونم /
بازهم ادامه همان ملودی آرام کلمات، انبوه همان فتحه ها و کسره ها..نمایشی منظم از وسواسی ناب که مجال اشتباه خوانی را از خواننده اش سلب می نماید...
حس پیرمردی ژاپنی را دارم که با آن دو چوب نازک احوال، مشغول برگزیدن لقمه بعد است از میان آن کلافهای خوراکی..آن رشته های بی منتها، منتهی با این تفاوت که اینبار کلمه خوراک ذهن است و چوبها ابزار گزینش..آنها را نویسنده ای تیزهوش آنچنان میان دو انگشت جای داده که بیش نخوریم و کم هم...
پس به اندازه، موجز، کافی... همه وهمه منجر به سلامتیست وقتی پای کتاب و اعتبار کتاب در میان باشد..چه موضوعی بهتر از این .. طول x عرض x ارتفاع x بینهایت است این کتاب.. عنصری که صرف نظر از قطع و ضرایب و گرماژ و غیره به اوزان دیگری سنجیده می شود..باید یک لیتوگراف باشید که شانس ملاقات با او را قبل از تولدش داشته باشید..زمانی که به مراتب بزرگتر است و تا نیز نشده است...
او را بارها در چنین وضعیت ناپایداری دیده ام و بر خلاف دیگران هیچگاه برایم مضحک و خنده آور نبوده است...
نکته دیگر اینکه...کتابها می فهمند!
موفق باشید
چه ترمه هایی می بافید ؛ لبریز می کُنید این خانه را با قلمی که یکسرْ ادیبانه .......
قلم می نهید بر خطوطِ این صفحه ی سخت و سنگین و مهربانی می کنید بر کتاب و این مدادِ کوچک سه نقطه چین .
حال پیرزنی را دارم یک زنبیل کلمه را تا ناکجایِ پل خواهد برد ؛ کودکی در انتظار ؛ یاری گرِ زنبیلشْ ؛ علم تا کجا پیش خواهد رفت \ کودکان به صَـــفْ /
بسیار زیبا و خونونی
ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﺁﺩﻡﻫﺎ ﺑﻪ ﺩﺷﻮﺍﺭﯼ ، ﺷﺎﺩ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ
ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﻮﺩﻩ..
ﺣﺎﻝ ﺭﺍ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﻫﺴﺖ..
ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﻧﺎﻣﺸﺨﺺ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ ﻣﯽﺑﯿﻨﻨﺪ.
" آرامش" به معنای آن نیست که صدایی نباشد،
مشکلی وجود نداشته باشد،
یا کار سختی پیش رو نباشد،
" آرامش" یعنی :
در میان صدها، مشکل و کار سخت،
دلی آرام وجود داشته باشد..!
دلتون آرام
خدایا
به خاطر
تمام خوبی هایی که هرروز و هر لحظه نصیبم کرده ای
شُکر \ دوستانی که آرامش بخشند و لبخند خودت /
شُکــر
زندگی را می توان زیبا چشید
طعم سیب می دهد
دیدار تو
بداهه ای برای مینای عزیز
زیبا بود بانویِ شاعرِ قصه هایِ من
تنت سلامت
سلام .
برعکس زبان من که ساده ست . زبان نوشتن شما بعضی قسمت هاشو باید چند بار خوند !
سلام بر الهه ی آرامش
ما نیز ساده می نویسیم
ساده بخوانید.
سلام.
برایت آروزی موفقیت در آزمون نهادرو دارم و لحظه شماری می کنم که بهم بگی قبول شدی و ...
سلام
امسال قرعه به نامِ من تمام نشد
ولی محکم تر از قبل زنده ایم و دوباره از سَــــر .
ممنون از تک تکتون
با سلام
از نظر من دانش پژوهی از عبادت خدای برتر است.رسول اکرم(ص)
ابن ابی الحدید:
در عرض پنجاه سال عمر، هزار بار خطبه همّام را خوانده ام و هر بار اثر خاص بر من نهاده است. نمی دانم این اثر از شدت علاقه ای است که به گوینده آن دارم یا در تأثیر سخن است که بر من می نهد.