دوست تَرْ داشتمْ در عَصـــــری می بودم که عصر ِ کتابْ بود ؛ وَ عَجیـــن با بوی ِ کاغذ و کتاب و کلمه ؛ صدای ِ حرف ها نیز بی داد
حالا بیدار می شوم و این عصر ، عصر ِ .........
وقت را اتوئـــی می کشم ؛ یک فنجان شعر؛ چند استکان لبخندْ
علم را تیک می زَنَمْ و قوانینشْ ؛ اَفکارم را .... شانه هایم را .....
شانه هایم را تِکیه به دیوار؛ افکارم را تکیه بر کِتاب ها
خواندنَمْ گرفته ؛ با "ب ِ " بسم الله و "دال ِ " دل بستن به کتاب شروع می کُنم
و دارم می خوانمْ برای خودم آزدوارانه و مُقیّد
آزاد که باشی می خوانی ؛ مُقیّد هم که باشی عادت می کنی
و این هر دو را که جمع بِبندیم خواندنی ِِ دل پذیری خواهیم داشت ْ ..
شما چه گونه می خوانید !!!!
مداد کوچک : کوچَک های زیبا دوست داشتنی اند مِثل ِ همین گُل ؛همین کِتاب و همینْ فِکر
کوچک بودیم و کودَکْ ؛ لبخندهامان بلندْ؛بزرگ شدیم و لبخندهامان کوتاهْ ؛ چه تفاوتی
ما نَسلی هستیم که جوانه زَدیم و داریم نَسل های ِ بعد را سبزان تر می کنیم و خودمان و آرزوهامان و سه نقطه چین ....
چشیدنی : عاشق ِ کتاب و بخاری ِ کاغذی
شعر نوشت : نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب؛نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر " عطار"