مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

حادثه خبر نمی کندْ ، کتاب خبرها را تزریقْ.


خونه ی رنگی


اَبرها ساکنِ فضایی  آغشته به طُغیان اند ؛  پایه  گانِ  بارش اندْ .  و باد که عُریان ، بر تنِ چروکیده ی زمین می وزد

و شاخه ها را ، شامه ها را ، شانه ها را .......   تلنگرِ  خوبیستْ این   بادِ زمانه.

باد از هر کُجا که بوزدْ ،  شمالِ‌شمال و جنوب ترینِ جنوبْ ، نسیمی باشد حتا

کارش را به نحوِ شایسته انجامْ می دهد 

در و پیکره را به هم می کوبد و هُشداری می دهد که چالشی  در راه استْ .

باد ، آن آوازه ی پرآوازْ  خیلِ کلمات را  جمع می کُند و قلعه ای می سازد

  نخ های اندیشه را وصل به همان قلعه می کُند  و رکنِ عالی یک نظام را بانی می شودْ

و باعث و بانیِ این حرکتِ درشت در سرِ پرسودایِ نویسنده به رَقص در می آیدْ .

قَلعه حکمِ همین کتابْ را داردْ ، مُستحکمِ‌باشکوهْ

یک اتّفاقِ‌دل پذیر است این  هجرتِ کلمات از نیستی به چیستی

وَ باد همانْ حال و هوایِ ذهنِ‌نویسنده و آرامشِ بعد از باد را ، بارانْ .

اختتامیه ی این بازی را باران خوبْ بازی می کُند ، بارشی شبانه

که خیسیِ گونه هایِ‌به رنگِ فیروزه است این عَطَشْ ؛ این بارانْ و نوشتن همانا .

قلقلکِ حروف هست و بهشتِ‌برین ،

نوشتنْ ورزشِ پایداری  ست با دفاعی به حالتِ بزمْ ؛ رزم گونه تر مُردگانِ‌زرخریدْ

به هم فشردنِ انگشت ها تا انتهایِ‌قلم ، تمرینِ الفباست که نمودش در نمودارِ کتاب آشکار می شود

مانندِ‌سی و دو پلی که قصّه ی بافت هایِ‌سیم ها و بتن هاست

این قلعه(کتابْ) نیز قصّه ی بافتهایِ حروف و کلماتی ست که عمارتی جاوید را شکل می دهدْ.

تماشاخانه ی چشم هاستْ.

با فنجانِ‌لمیده بر لب ها

وَ گوش هایِ‌سپرده بر حرف ها

وَ‌قانونِ نوشتنیِ‌مِدادها

وَ نفس کشیدنِ‌ذهن ها

با خواندنِ مترجمِ دردها .

هر چه بادا بر بادها .


عمیق نوشت : ادکلن های متفاوتْ ، بی تفاوت از کنارِ هم می گذرند ، عطرِ‌سلامی نمی شنوی . ( غلامرضا کافی )

زیبا نوشت : یک وجبْ خاک ، یک وجب خانه ، یک وجب جغرافیای مشخّص ، در این یک وجب ؛ چه قدر جا برایِ دوست داشتنت بسیار استْ .

بزرگ نوشت : نه لمس کردن سودی دارد و نه جست و جویِ‌چین و چروک ها، مدتِ‌زیادی است که شباهت ها از میان رفته و چین و چروک ها از روی آینه پاک شده اندْ و تو حالا هیچ نیستی ، مگر سایه ای سرگردان که لا به لای سیاهی ها دنبال خودش می گردد . بورخس عزیز! هیچ کس در آینه نیستْ.

اندوه نوشت : چه قدر عبرت در این عروسک هاست و ما از عروسک کمتریمْ ؛ آن ها مُرده بودند و زندگی می کردند ، ما زندگی می کنیم و مُرده ایم . ( بهرام بیضایی )

عشق نوشت : ساکن منطقه عقـل،  چه می‌داند که؟عشق، در لحظه اقامت دارد. ( میرافضلی )

چشیدنی : طوطی از سوزانا تامارو