مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

الّلهم حَوّل حالنا مع الکتاب .


15


" کتاب "‌بر تَنــَشْ فصل ها دارد ؛ آن سرش پاییز ؛ این سرش نوبهار

خدا کُند حرف ها آن تاثیرِ‌شگفت را بگزارند .

خدا کند روز و  نوروزانه هایی که پیش رویمان هست "‌کتابیِ‌خالصْ باشَد"

امسالِ‌زیبا با کتاب مُبارک شود ، قند باشد ، خنده باشدتواما" با کتابْ

عیدی دادن و گرفتن ها  کاغذیِ‌اصیل باشد

این کاغذیِ اصیل ، پول نباشد .

که پلی باشدارتباطی ؛ از دنیایِ کتاب به  دنیای آدم .

از نوشتنی ها به خواندنی ها  " ازبه "

خیابان ها چشمک بزنند به سیمایِ‌عابرانی که پشتِ حوضِ نقره

صف کشیده اندْ به انتظارِ خریدِ کتابْ

زمیــنِ‌ دُنیا  "‌لب غنچه "  با آن زمینه ی خاکی

به تماشایِ خوانندگانِ کتابی بنشیند

وَ

جاده برقصد به صدایِ  مسافرانی که تهِ چمدانِ سفرشان

کتاب دارند .موسیقیِ‌خواندن زیباترین با کلامِ‌دنیاست

خدا کند صحبتی با کتاب باشدْ.

دعای مداد کوچک بر خوانندگانشْ :

نسلهای کتابی مان  باشکوه

نسل های کتاب نخوانمان منقرض

خوش بختی " سیّال "

بد بختی " غیر فعال "

علم ها جاری

تفریحات "ساری "

دل ها عاشق

دل ها عاشق

دل ها عاشق

به عشقِ کتابْ.

دعا کوتاه شد

سربلندی تان آرزویمانْ.

هفت سینِ مداد کوچک :

سَعدی و سُهرابی و سیمین بَهان

*سَنگچین است این جهان

*سَمفونیِ‌معروفیان

*سیبِ سرخِ  نقطه چین ...

*سوره ی مهری بیاور سینمان کامل شود

این دمِ عیدی ؛ محبت ، گُل شود

در آخر دمِ مولانایِ جانِ جهان گرم که شعری بهاری برایمان :

ای نوبهار خندان از لامکان رسیدی

چیزی بیار مانی از یار ما چه دیدی
خندان و تازه رویی سرسبز و مشک بویی
همرنگ یار مایی یا رنگ از او خریدی

پاراگراف نوشت : این طور شروع می شود، همیشه این طور شروع می شود، با کتاب ها شروع می شود. اولین کتاب ها، اولین شب های اعجاب آور کتاب خواندن، با چشمانی سرخ و قلبی پر تپش. کتاب خواندن بسیار دیرهنگام وارد زندگیمان می شود: حدود شش هفت سالگی، پس از پایان زندگی جاودانه...خواندن ما را به کودکیمان بر می گرداند، به ساحل عشقی که کلمات قادر به بیان آن نیستند. ما پشت درِ کتاب هستیم. به صدایی گوش می دهیم که آن چنان شفاف و زلال است که باید نفسمان را در سینه حبس کنیم تا آن را بهتر بشنویم...در هشت سالگی، به خوبی این چیزها را درک می کنیم و می فهمیم که باید انتخاب کنیم. باید خدا یا خلا، کار یا بی کاری، نومیدی یا دلتنگی را انتخاب کنیم. اما چیز دیگری پیدا کرده ایم. کتاب ها را پیدا کرده ایم. و با داشتن کتاب ها، دیگر نیازی به انتخاب کردن نداریم، همه چیز را دریافت می کنیم. کتاب خواندن یعنی زندگی بدون تضاد، زندگی معاف از مشکلات. " کریستیان بوبن "

زیبا نوشت : روزگار این جوری است. از شما چه پنهان، همه اش تلخ نبود، سخت نبود، سخت نیست. ناشکری نمی کنم لذت هم داشت، دارد. لذت خواندن و نوشتن، لذت پیدا کردن دوست، خانواده. خدایا من چقدر خوشبختم!"هوشنگ مرادی کرمانی"


عیدانه نوشت : در بهاری که پُر از معجزه و احساس است ؛ هفت سینم سینِ سیمای تو را کمْ داردْ .


عمیق نوشت : روزی که کشته می شوم ، قاتل در جیبم ، بلیت های مسافرت را خواهد یافت ...یکی برای سفر به صلح ، یکی برای سفر به مزارع و باران ها ، یکی برای سفر به درونِ‌بشر ... قاتلِ عزیزمْ ! بلیت ها را نابود مکنْ ، خواهش می کنم با آن ها سفر کنْ. " سمیح القاسم " 

چشیدنی :‌ژرفایِ‌ زن بودن از مورین مورداک