مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

مداد و این خطّ ؛ کتاب را دو تکّـــه کرد . تکه ای سفید ؛ آن یکی سیاه



این دفترْ به پایان می آید ؛حکایاتش هنوز نانوشته ، هم چنان ماناستْ ؛ آخرِ سال است ، هر کداممان یک دستمالِ نمْ  داریم و یکْ مَنْ

که دستِ جفتشان درد نکند:  غُبارهایِ‌پیر و کهنه را جارو می زَنَندْ ؛ گُلی به گونه ی  خانه یِ کاهگِـــلی می نشانَند و تازگی اشْ مُبارکْ.

فصل؛فصلِ اسفند دود کردنْ است ؛ فصلِ  تکانیدن هایِ تُردْ ؛خانه ی  دل را  تکانی ، فهم تِکانی فصلِ پیدا شدنِ هر چه که در هر چه گُم است

وقتِ‌آن است : سیب را بر لبِ حوضْ

طاق را  ، پُرْ زِ کتابْ

تُنگِ بلورانه یِ ماهی را سیراب کُنیم

وقتِ‌ آن است ببالیم به خودْ که هوا بر چَمَنْ است .

خوش حالیم  کتاب چینـــی مان به راه است  و طبقْ طبقْ کتابهایی که امسال چشیده ایم را به سلامتی بر قفسه هایِ چوبیِ اتاقمان می چینیمْ

و خوشحال تر : همین که پَستی و بُلندیِ این سالِ سختِ شیرین را با کتاب همـــوار کردیم ؛ شُکـــرْ

کتابی بودم اگر، دوست داشتمْ یک آبیِ کم رنگْ قامتِ من را جلدگونی کُند و سیبی سُرخ غُنچه هایِ‌آن آبی را ببویَــدْ . شعری بودم اگر ، دوست تر داشتم در  " خوشا ناگهان بودن عشقْ ؛ شبیه گلی در میان علف‌ها " جانْ می گرفتَم ؛ مدادی بودم اگر ، همان کوچک ؛ همان خُرد که کَلان ها .... آدمِ‌ روزهایِ پرتکرارِ زرد  و آبیِ نشسته بر پشتِ اندیشه یِ دیرینه ام  که روشن به نگاهِ آدم های سرخ و سبزِ روزگار استْ.

خدا " کتاب " را بر ما هدیه داده

زبانِ کتابی را بر ما بخشیده

به فردوسی یک تالار داده

به بزرگی " چشم هایش" را

به شعـــرها " فروغ "

رویِ ماهَش را نَبوسیم چه کُنیم !!!

سالی که دارد از راه می رسد سالِ کتابیِ انبوهی باشد برایِ اندوه ها و شادی ها  و اندوخته هایتانْ .


سوال نوشت : مداد کوچک کیست! تا الآن من را چگونه خوانده اید ، به اندازه ی یک سطر ؛ اگر فرصت داشتید .

شاعر نوشت : خداوندگاری که عشق است،به اندازهء داشتن نه،به اندازهء خواستن می‌دهد.زمین ضرب‌در باغ ،زمین ضرب‌در عطر باران
زمین ضرب‌در شور گنجشک...و آدم که آمد و آدم که دلتنگی‌اش را به سر کرد و آدم که توجیه تنهایی‌ اش شد .گمانم که رازش همین چیزها بود.خداوندگارا! اگر عشق، رنج است ، مرا بهترین دسترنج است.

عسل  نوشت: تو را چه بیاموزم ای زن ؟ کیست که سنجابی را قانع کند به مدرسه رفتن ؟ کیست که گربه ای را به آموختنِ‌پیانو وادارد؟کیست که کوسه ای را راضی کند به راهبه شدن ؟ نخستین بمان . چنان که هستی . بی قرار بمان چنان که هستی . مهاجم بمان چنان که هستی  .... چه می ماند از آفریقا اگر ببرهایش را بگیری و چاشنی هایش را ! از جزیره العرب چه می ماند اگر جلال نفتش را بگیری و شُکوه شیهه اش را ! زن است که شعر را می نویسد و مرد امضایش می کند . زن است که بچّــه را می زاید و مرد در مسیرِ زایشگاه پدر می شود ....  " نزار قبانی " 

سطر نوشت : هیچ چیز از یک کتابِ قدیمی جوان تر نیست. کریستیان بوبن

چشیدنی : انسان شادکام از کریستیان بوبن