مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

به ، روزها باید تبریک گفت ؛ به مِداد نیز تبریک می گوییمْ .



مدادِ کوچکِ مشکیِ منْ ؛ یک سرْ، نوشتن از سر گرفته ای و یک تَن به پاکی ات که آن ته ، ته نشین شده دل می بَندمْ

واژه هارا داری تلفّظ می کنی و نُقطه چینی ات به راهْ .شنیده ام رابطه ات با تراش جانْ خوب نبوده !

یادم هست تلگرافی زده بودی با این مقدّمه :  تراشِ جانْ رابطه ی ما طول نخواهد کشید ، استمرارمان در خطر هستْ

این بود که ما رقیبِ هم شدیم !

من که نمی خواستم برایِ خودم رقیبکاری کنم ؛ هستی به ما چیزهایی یاد داده

ما میناکاری بلد بودیم ؛ که امتدادِ نقطه هایِ‌آبی را مینا کاری کنیم ، رقیبکاری ولی سرنوشتمانْ شدْ

ای دنیایِ نقطه دارِ سرمشقِ مشق هایِ‌آب بابایمان ؛ تصمیم هایمانْ ، فداکاری هایمان ، فهمیده هایمانْ

ای دنیایِ نقطه دارِ هستی سازْ؛ ما نیز هستیم  در حوضِ خردادی روزگار، در ایوان به چای می نشینیم و به کتاب

مداد به دستْ ، تراشه های  اندوه را به حیرت می سپاریم ، به یادها حتما"

وَ  یاد وَ  دلْ ، مخزنِ اسرارِ نظامی هست که خط هایِ اندیشه هایمان را مَسْکن هست و مُسَکّنْ .

می گذریم از خاطرِ خاطره ی مداد ها و تراش ها و می رسیم به پاک کنِ روزگارْ

پاک کن ولی رابطــه دار شد ؛ لاکردارِ خوش کردارْ ، زبانِ نوشتنم را خوب حالی شُد

چه پاک به دنیا آمد و خطاهایم را  پاک سازی ، اشتباهاتم را سفیدکاری.

رسم نمی کندْ ولی رسمِ پالایش بلد است ، رسمِ زدودنْ

غُبارِ خط و خطوط را از صحنه ی کاغذ می زدایدْ و مداد را آماده ی معنا بخشی به سطر و سطورِ توخالی .

و این طور دوستی مان تمدید شُد و رفیقِ هم شدیم در عصرِ فتوشاپ ها .

با کتاب نیز قرارداد بسته ایم که جسم در جسمِ هم ، طرحِ دوستـــی  بنویسیم 

کتاب  نیکوترین انباشته ی و صَلاح و سِلاحِ  تنهاییِ ما .

وقتی به دنیا آمدی سیاه بودی ، نوشتن آغاز کردی و روسفیدمان

مدادِ کوچکِ منْ :
روزهایی که تنِ عریانِ کاغذ را حافظ بودی و حافظه ، حواسم سرِ جایش بود و زیبا نوشتْ .

شبهایی که شکستی  گریه های من امّــا ،  اندوه نوشت .

چه بگویم از تو که عصایِ‌ظریفِ دستِ بشری ، که زایشِ نوشتنی  .

یک سالگی ات را به جشن می نشینیمْ و کودکانه هایمان را ملاقات می کنیمْ

 و آب بابایی دیگر

و مَنْ یارِ مهربانی دیگرْ .


ترانه نوشت : منو بشنو از دور ، دلم می خواهدت ، هر روز با آواز ، دلم می خواندت ، می گویمت به باد ، باد می نالدت ، می ریزمت به ابر ، ابر می باردت ، می شینمت بمان ، می نوشمت چو چای ، طعم های سبز ، سبز های دور ، دورهای سخت ،آی عشق ، آی عشق ، چهره آبیت پیدا نیست ، منو بشنو از دور ، دلم می خواهدت ، هر روز با آواز ، دلم می خواندت ، می ریزمت به خاک ، خاک می رویدت ، می گویمت به گل ، گل می بویدت
می گویمت به شعر ، می خوانمت ز حفظ ، شعر های نو ، نو های دور ، دور های سخت ، آی عشق ، آی عشق ، چهره سرخت پیدا نیست  ( گروهِ پالت )

شاعر نوشت :  از پلّه‌ها بالا و پایین می‌روم هر روز ، پاگردها، گاهی پُر از لبخند ، گاهی به غیر از ناسزا و ناروا چیزی نمی‌بینی ، پایین و بالا می‌شوم هر روز. ( میرافضلی )

بزرگ نوشت : من فقط کتاب هایی را دوست دارم که آغشته به آبی آسمان هستند، همان آبی ای که آزمون مرگ را از سر گذرانده است. اگر جملاتم لبخند می زنند به این سبب است که از سیاهی بر می خیزند. تمام عمرم را به مبارزه با اندوهی متقاعد کننده گذرانده ام. من لبخندم را به بهای گرانی به دست می آورم. آبی آسمان مانند سکه طلایی است که از جیبتان می افتد و من با نوشتن آن را به شما باز می گردانم. این آبی ِ باشکوه بیانگر پایان قطعی نومیدی است و اشک آدم را در می آورد. می فهمید؟  ( کریستین بوبن )

دیالوگ نوشت :

مرد: «تا حالا آرزوی مرگ کردی؟»

پیرمرد: «نه، احمقانه ست که تو این زمونه آرزوی نعمت داشته باشی.» ( The Road- 2009 )

چشیدنی : پس از تو از جوجو مویز

باربط نوشت : به دنیایِ قشنگِ کاغذهایِ کاهیِ دیروز و مَجازیِ امروز خوش آمدی  مدادِ کوچکِ من . آرزوهایت بزرگ ، یک سالگی ات مُبارک که با میمِ مدادی ات " مادر " نوشتم .