مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

قبول باشد کتابخوانی در روزهای روزه داری تانْ.

Book-Bird-Logo-Design-for-inspiration


این جا برگ و برگچه هایی هَست به حجمِ سبزِ اشتیاق ؛ که صبح ها بارور می شوندْ و

شبها به خواب  و پرسه در خیالِ آدمی و آدمیّتْ.

از این جا که حرف می زنم ؛ ساعتهای کاری پُر ،پَر و پیمان هست  و قراردادها پیمانی نیست

 رسما" علامتِ سوالی در حین ورود به کار زده می شود و آداب و رسومش  تا انتهای کار

رسمی ست .

از کجایِ این راهِ سبز بنویسم که پیچ هایش تند نیست ، مستقیمِ خالص ، بی دودِ مطلقْ

که پرسمان هست که اسمش را می گذارم " اندیشه "

این جا آبادیِ‌اندیشه ؛ آباد به خوانش ، دانش ، بینش و کوشش

 قابش می گیرم  سفید با روبانی قرمزْ  این سرایِ‌سرتاسر سبزرا

که هستی را و معمّای هستی را علاوه می کند و حاصل جمعش را از روزهایی که

به بطالت گذشته کسر می کند و پایه ی یک زنده گی شورانگیز را آغاز می بخشدْ

که حالضرب ضربانِ افکار و اذهانِ آدمیزاد  در مقیاسی خوانا به ابعادِ حافظه هستْ.

که اندیشه ؛ اندیشه می آورد و وامدارِ طلوعِ افکاری نو به شکل و حالتی موزونْ تر است

وَ چه قدر باید از عمر آدمی بگذرد که جلویِ  فراموشی را  بگیرد

این بیماری که در جهل ریشه دارد و جهالت:نامِ رسمی ترو مرجعَشْ .

و چه قدر باید از عمر آدمی بگذرد که ریشه کن کندَشْ ! حداقل درمان

 که بیماری ها را باید درمان کرد

که جان را باید بیمه کرد

که اندیشه " بیمه یِ نابِ عصرِ جهالتْ "

که خواندن

که سرودن

که نوشتن

از او نوشتنْ.

تنتان بیمه ی فصل ، بیمه ی سال با اندیشه ی کتابْ

راستی تا یادمان  نرفته ؛ برسانید سلاممان را به اوّلین کتابِ دمِ دستی تان و آن پروانه ی نشسته رویِ شانه هاتانْ .


بزرگ نوشت : نوشتن به آدم این قدرت را می دهد که وارد زمان هایی شوی که در زندگی واقعی دور از دسترس هستند، حتا ورود به ممنوع ترین مکان ها. فراتر از این، نوشتن این قدرت را به آدم می دهد که هر کسی را به مهمانی خود دعوت کنی.

عمیق نوشت : میگفت ، روزه داران هیچگاه حال گرسنگان را درک نخواهند کرد...زیرا به افطار ایمان دارند .

زیبا نوشت : روزی آن ها که هیچ گاه به تو ایمان نداشتند....داستان نحوه آشنا شدنشان با تو را برای دیگران تعریف خواهند کرد!

مداد کوچک : شاید  قهرمانی در زنده گی ام داشته باشم و آن کتاب باشد و از همین تریبون بخواهم اعلام کنم و برسد به دستِ ماهِ عسلْ ولی قبل ترشْ چیزی حضورتان عارضم که : قهرمان زندگی هر کسی اندیشه ی روشنش هست به همان فراوانی به همان تنگی به همان روح افزایی .

آهنگ نوشت :  حبیب سراپا "درد" بود ، حبیب یک "مرد" بود ،  شایسته  هست  آهنگِ زیبای محکوم  از حبیب را بشنوید و برای شادیِ روحشْ .

کتاب نوشت : دوست داشتن آدمی را وا می دارد تا نادیدنی را ببیند، نیافتنی را بیابد. افسونی در عشق هست که روزمرگی را می تاراند و باعث می شود به ذات اشیاء آدم ها و زندگی پی ببریم. امیر حسین کامیار

چشیدنی  : سمت آبی آتش از امیر حسین کامیار .


نظرات 27 + ارسال نظر

اگر یک جلد کتاب بخوانید ممکن
است به کتاب خواندن علاقه مند شوید.

اگر دو جلد کتاب بخوانید حتما به
کتاب خواندن علاقه مند می شوید.

اگر سه جلد کتاب بخوانید به فکر فرو می روید.

اگر چهار جلد کتاب بخوانید
در خلوت با خودتان حرف می زنید.

اگر پنج جلد کتاب بخوانید سیاهی ها را سفید و سفیدی ها را سیاه می بینید.

اگر شش جلد کتاب بخوانید نسبت به خیلی عقاید و نظرات بی باور میشوید

اگر هفت جلد کتاب بخوانید
کم کم عقاید و نظرات جدید پیدا می کنید.

اگر هشت جلد کتاب بخوانید
در مورد عقاید جدیدتان با دیگران بحث می کنید.

اگر نه جلد کتاب بخوانید
در بحث ها یتان کار به مجادله می کشد.

اگر ده جلد کتاب بخوانید کم کم یاد می گیرید که با کسانی که کمتر از ده جلد کتاب خوانده اند بحث نکنید.

اگر صد جلد کتاب بخوانید دیگر با کسی بحث نمی کنید و سکوت پیشه
می گیرید.

اگر هزار جلد کتاب بخوانید
آن وقت است که یاد گرفته اید دیگر تحت تاثیر مکتوبات قرار نگیرید و با مهربانی در کنار دیگر مردمان زندگی می کنید و اگر کمکی از دستتان بر بیاید در حق دیگران و جامعه انجام میدهید و در فرصت مناسب سراغ کتاب هزار و یکم می روید...

.
.
.
.



کامنت پرباری بودْ .
الهی که تابستانتان و سبد کالایی تابستانتان پر از کتابهای جورواجورْ .

دنیا پر از ماجراست ، کتاب ،شرحِ همان ماجراها.

ناپیوسته های سه نقطه چین / مداد کوچک

کتابخانه ن والقلم یکشنبه 6 تیر 1395 ساعت 08:54

ماه رمضان وروزه دار
طاعات وعبادات قبول
خوردن وآشامیدن را تحریم کرده اند نه یاد دوستان را

سلام کتابدار نون و القلم .

بسیار خوشحالمان کردیدْ .

ما همیشه به یادتانیمْ " همیشه " .

سوگند صفا چهارشنبه 2 تیر 1395 ساعت 23:13 http://soogandsafa.blogfa.com

سلاااااااااااااااااام...

چقددیر دارم میام.....
ببخش مداد کوچک
ببخش.................

پستت عالی بود
با متن خودت...


طاعاتت قبول عزیز

سلام سوگند جانْ


دیر!!!!!
همیشه سر وقت می آیی
ما هیچ وقت نیامدن ها را یادمان نمی اید
بس که عزیزیدْ



خوشحالم کردی واقعا"

نسرین چهارشنبه 2 تیر 1395 ساعت 17:19 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

غزاله رضایی:

گفتی که کفش آهنی پایت کن و ترکم بکن

اما نمی‌دانستی از آهن ربایی عشق من

چه قدر دلم برای شعرها تنگ بود
برای پلکان

بابت همه ی شعرها ممنونْ
.......


پـُر از حرف‌های سفیدم.



از آن برف‌هایی که بی من
از آن بادهایی که بی تو

از آن کوچه‌هایی که بی ما.



از آن بی تو باران

از آن بی تو رؤیا



از آن لحظه‌هایی که سنگین‌تر از شاخه‌های درختان

از آن ردپاهای پوشیده از برف

از آن دست‌های فرو رفته در جیب.



از آن کافه‌هایی که بی من

از آن میزهایی که بی تو

از آن قهوه‌هایی که بی ما.



من از جمعه لبریزم اینجا

مرا شنبه کن از حضورت.



میرافضلی

نسرین چهارشنبه 2 تیر 1395 ساعت 17:19 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

جانم بگیر و عشوه نهان کن که اینچنین

اَلفِتنَةُ اشَدُّ منَ القَتل، نازنین

(سید صادق رمضانیان)

به به
فوقِ‌ممتازْ

آنکه بی باده کند جان مرا مست..
کجاست?

..مولانای جان..

نسرین چهارشنبه 2 تیر 1395 ساعت 17:18 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

عشق

شکل‌هاى دل‌انگیزى دارد

مثل گل سرخ،

در دست دخترى زیبا...

مثل ماه،

بالاى کلبه‌اى برفى...

من اما

گوش بریده‌ى ونگوگم

شکل تلخى از عشق ...

(رسول یونان)

در تو نیمه گمشده ی جهانی ست
که نیم دیگرش
در من زندگی می کند..

..مریم ملک دار..

نسرین چهارشنبه 2 تیر 1395 ساعت 17:18 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

چه خوب این همصدا را میشناسی

نگاه آشنا را می‌شناسی

من از تو دل نخواهم کند باران

تو که گنجشک‌ها را می‌شناسی

(سید حبیب نظاری)

.
.
.

در این دوره مردم قیمت همه چیز را می‌دانند، ولی ارزش واقعی چیزی را نمی‌فهمند.

اسکار وایلد

نسرین چهارشنبه 2 تیر 1395 ساعت 17:17 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

کاش من و تو

دو جلد از یک رمان عاشقانه بودیم

تنگ در آغوش هم

خوابیده در قفسه‌های

کتابخانه‌ای روستایی

گاهی تو را

گاهی مرا

تنها به سبب

تشدید دل تنگی هامان

به امانت می‌بردند...

(عباس معروفی)

تو بی مضایه خوبی
هیچ می دانستی!


شعر پشت شعر
دلتنگی پشت دلتنگی
و غزل اماده ی خواندن

" دعوتم کردی به شعرها ، دنیا حلالتْ نسرین جانْ "

ایدئولوژی پنهان دوشنبه 31 خرداد 1395 ساعت 10:05 http://from-sky.blogsky.com

معما همینجاست؛ ما زاده ی جهلیم و این سَرای، سرایِ فراموشیهاست.. . انسان، آنکَس که تا چندی پیش در سایه سارِ خدا می زیست و تَنش آکنده بود از بُراده های کمال، دیر یا زود می بایست با بهانه ای میوه ای شکل، برای شیرجه به دنیا آماده می شُد.. می باید به در آوَرَد آن پوششِ قُدسی و آن نقشهای نابی که بر تنِ خود از او وام دارد.. .

در برخوردِ سَرِ وی با کفِ استخر دُنیا چنان فراموشی اصیلی به او دست می دهد که تمامی عُمر زمینیَش برای یادآوریِ آنچه که بوده ناکافی می نماید. .. دیگر از آن علمِ لدّنی اثری در وی یافت نمی شود .. . همه جا تاریک و تار می نماید .. .او چَشمها را در شرایطی دیگر و در آغوشی مهربان که بهر وی تدارُک دیده اندَش می گشاید و به آنچه پیش آمده خو می گیرد، تو گویی همه چیز همان است که در همان لحظه تَحتِ تَجربه است..

و در این دُنیا، همان استخرِ لَجن اندودی که همگان تا بکنون دست کم یک مرتبه در آن پریده ایم و گمان می رود تا بکنون کسی آب آنرا نیز تَعویض نکرده باشد.. .طریق پاکی می باید جُست، برائت از هرچه کژی و نادانیست شاید.. . علم را اندوخت و چید آنرا از شاخسارِ تَنوّع و از لابلای اینهمه عواملِ تهّوع آور.. . این همه دست و پا زدنها، نه برای غرق نشدن، که برای بازشناسیِ آنچه بودنهاست. .. پلکانی امن برای برون آمدن از آن کارزار می باید ساخت.. شنا کردن باید دانست. ..

پلکانی که می توان او را خواند و از او نوشت. .. می توان آموخت، این گُذرگاهِ امنِ عَصرِ جهالت را تا آستانه ی رهایی. .. شاید در رَختکن، خدا با خوشبو ترینِ حوله ها به استقبال آمده باشد. .. باید دنیا را ورق زد و کتاب، نمونه ی کوچکتر و قابل فهم تریست از آن.. .

بسیار زیبا بود/موفق باشید

وَ سلام به بی کرانگیِ آبی کلماتتان و اندیشه تان
که اندیشه تان مجموعه ی هنری زیبایی ست برای منی که مجهول ها دارم و معلوماتم را افزاینده ایدْ ؛ از اینجا شروع می کنم که نوشته ایدْ با خوشبوترین حوله ها .....چه توصیفی . و پایان می رسانم چرا که از او نوشتن لذتی وافر دارد و ذهن را به چالش . تحسین انگیزترین نژادها از هر گونه و صنف و قبیله حتا ، تنها با اندیشه شان دوام می اورند وطلا می شوند .
........................

می توان زندگی را با قطعه ای پارچه گلدوزی شده مقایسه کرد که هر کس در نیمه اول عمر خود روی آن را می‌بیند، اما در نیمه دوم پشت آن را. آنچه در نیمه دوم می‌بیند آنقدرها زیبا نیست، اما بیشتر آموزنده است، زیرا او را قادر می‌سازد که ببیند چگونه نخ‌ها به یکدیگر متصل شده اند.

درمان_شوپنهاور /آروین_یالوم
......................................................
روزگارانتان با زرِ کاغذی و سرمست به بوی کاغذ و قلم و چندنقطه چینْ
برقرار باشیدْ

الهه جمعه 28 خرداد 1395 ساعت 23:40

فکرم پرنده ای کوچک است
سوی تو می آید…!!!
پرش نده
دانه بپاش …!!

هیچ وقت از انسان بودن استعفا نده .

بزرگ نوشت

الهه جمعه 28 خرداد 1395 ساعت 23:38

سلام مینا
مدادکوچک زیبا نوشته بود مثل همیشه .
اندیشه ت سبز باشه

سلام گلمْ

ممنون که سر می زنی /
اوقاتت طلایی در روزهایی که میهمانِ خدایی

صلاحی پنج‌شنبه 27 خرداد 1395 ساعت 22:35

بعضی چیزها را نمی‌شود گفت. بعضی چیزها را احساس می‌کنید. رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند، اما وقتی می‌خواهید بیان کنید می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می‌فشارد، در آن نیست.

چشمهایش - بزرگ علوی

سلام سمیه بانو



با چشم هایشْ!!!
خاطره داری!


انتخابیت عسل بود
چشم هایش همه چیز داشتْ

silent پنج‌شنبه 27 خرداد 1395 ساعت 16:59

همه عالی

زیبا نوشت محشررر

آهنگ نوشت
خدایش بیامرزد

سایلنتْ جانم
الهی که همیشه ی خدا سکوتت صدای زنده گی باشد

که زنده باد زنده گی و مُرده باد دل مرده گی .

کوتاهتر :
سکوت معنای قشنگی دارد مراقب سکوتت باش عزیز

مهرناز.ج پنج‌شنبه 27 خرداد 1395 ساعت 13:58 http://mehrnazj.blog.ir

بعد از دو ماه به خونه آرامشم برگشتم...
مداد خوبم! کلمات همیشه در اوج ناراحتی و خوشحالی ناتوان اند... نمی توانند حق مطلب را آن گونه که باید، ادا کنند..
وقت دلتنگی هم همین طور هست... چه بسا بدتر...
دلتنگی من برای تو چیزی نیست که در قالب کلمات بگنجانم و پشت هم برایت ردیفشان کنم... این طور نیست که من بنویسم، تو بخوانی؛ من بگویم، تو بشنوی... نه، اصلا... فراتر از این هاست...
خوشحالم هم چنان می نویسی و ما را در حس و حال نابت شریک می کنی... برایت آرزوی خوشحالی و خوشبختی و سلامت و موفقیت روز افزون دارم...
تولدت نبودم... ببخش... مبارک است... مبارک ما و همه مخاطبینت...
حرف بسیار دارم اما شاید جایش نباشد... نگران هم نیستم... می دانم تمام حرف های نگفته ام را می شنوی... با دل و جان هم می شنوی...
دلم برایت بسیار تنگ بود و هست... و این آغاز تمام حرف هاست... و پایانش...
همیشه دوستدار پایان های باز بودم...
عشق ورزیدن به تو از آن هاست...

وَ سلام بر مهرناز
حال خودت و دلت را چشیدم از این دورها .
سلامتی می دانم ؛ سلامتی تان را دیکته می کنم . سرفراز باشی
مهرنازی که خودش اینطور نگاشته :
یک شش حرفی ساده وقفِ‌قلمْ .
مهر از تو ؛ ناز از قلم

کم مباد مهرنازهای ما که اوقاتشان را وقف می کنند بر این نازنین قلمْ
میدانی که کلاغها هم پرباشند ، طاووس ها پر ؛ قاصدک ها پرپر ، قلم پُر پَر

واج ارایی "‌پ " ها .پایانِ بازِ عشق / چه عظمتی

به همان عظمت می سپارمت
و دلتنگی ات را به دلم.

صادق پنج‌شنبه 27 خرداد 1395 ساعت 12:38 http://sadeghmoghadas.blogfa.com/

سلام

قال امیر المومنین علی علیه السلام : من تسلی بالکتب لم تفته سلوه هرکس که با کتابها آرامش یابد . راحتی و آسایش از او سلب نمی گردد.

غررالحکم ص233
=========


در این دنیا به از آن جا نیابی
که باشد یک کناری و کتابی
کتاب ار هست کم تر خور غم دوست که از هر دوستی غم خوارتر اوست
نه غمازی، نه نمامی شناسد
نه کس از او، نه او از کس هراسد
نشیند با تو تا هر وقت خواهی
ندارد از تو خواهش های واهی

ایرج میرزا
=====

روزگار بر مدار

سلام
وَ چه قدر زیبا که انتخابی هایتان کتابی بودْ /
لذت بردم ،

حضرت رسول(ص) می فرمایند :

« هرگاه مؤمنی از دنیا برود واز او یک ورق که بر آن نکته علمی نگاشته شده باشد بین او و آتش جهنم خواهد بود.»

ممنونم

محمد شیرین زاده چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 17:30 http://m-bibak.blogfa.com

سلام و درود بزرگوار ممنونم از نگاهتان ...

.
.
.
.
.
هیچ گهواره چنین
گوهر از گردن باران نگرفت
هیچ لالایی از این گویاتر.

دلارام چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 11:19

فریاد می زنم
هرگاه که می خواهم زنده باشم
آنگاه که زندگی را ترک می گویدم
به آن می چسبم
می گویم زندگی
زود است رفتن
دست گرمش در دستم
لبم کنار گوشش
نجوا می کنم
ای زندگی
- زندگی گویی معشوقی ست که می رود –
از گردنش می آویزم
فریاد می زنم
ترکم کنی می میرم
هالینا پوشویاتووسکا

.
.
.

چه بنفشی است
سپیدار تنت؛
چه شبی دور سحر می‌پیچد!

میرافضلی

دلارام چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 11:04

رفته بودی
خواستم یادت را
بی آنکه کسی بفهد
در دل پنهان کنم
نمی دانستم
قبرهای بدون سنگ
مساحت بیشتری را
غمگین می کنند

محسن حسینخانی

.
.
نشسته‌ایم در این سایبان، من و گنجشک
به باغ می‌نگریم
و باغبان انگار
که هیچ خستگی‌اش نیست از هَرَس کردن.

به مهر می‌گویم
که: دارکوب عزیز!
از این چه سود که این سر رسیدِ باطل را
هزار مرتبه، بیهوده، پیش و پس کردن؟

و دارکوب عزیز
هزار مرتبه، این سر رسیدِ باطل را
ورق زده‌ست و نیاموخته‌ست: بس کردن!

نشسته‌ایم من و گنجشک
به باغ می‌نگریم:
نسیم، یک‌نفس از پویه در نمی‌مانَد
و عطر، در ورق غنچه در نمی‌گنجد.
پرنده، سهم درخت است
بهار را نتوان حبس در قفس کردن!

شاعر

ز هر پنجره نوری... چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 08:13

سلام


عشق ما را
پی کاری به جهان آورده است

ادب این است
که مشغولِ تماشا نشویم

#صائب_تبریزی

چه خوبْ

سپاسِ حضورتانْ

شیردل چهارشنبه 26 خرداد 1395 ساعت 07:21 http://yadeayyam.rasekhoonblog.com/

بنام خدا
صبح بخیر! سلام
مهربانی و نور و گرمی خورشیدی که طلوعش در هر صبح نوید رفتن سیاهی و تاریکی شب را می دهد، بی پایان است، و این از خود گذشتن و سوختنی است که نمی توان بر آن وصفی نوشت. و کتاب بخشی از این گرمی بخشیدن است که میتوان برای آن مثنوی ها نوشت....
قلمت گیراست ، سلامت باشی و برقرار

بنامِ خدا

سلام بزرگوار

چقدر زیبا نوشته اید که می توان بر کتاب مثنوی ها نوشت
احسنتْ

وَ ممنونم از لطفتانْ و همراهی تانْ .

...................................................................
کافیست به مسجد بروی تا که مشایخ

با شوق تو از نیمه بگویند اذان را



غلامرضا طریقی


..................................................................
خوش به حالِ‌شاعرها

ندا سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 20:28

اندیشه چه جالب
موفق باشی دوست خوبم

سلام ندایِ خوبْ

خیلی ممنونم

پــــــــویا سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 20:26 http://aftabyazd.persianblog.ir

به یقین،فلسفه خلقت دنیا عشق است

آنچه نقش است دراین گنبد مینا،عشق است

اهرمن، سیب، هوس، وسوسه، غفلت ...بس کن

علت معجزه آدم و حوا، عشق است



رضا اسماعیلی

.
.
.
شبیه برکه آب است روز آینده

و قطره قطره حباب است روز آینده

گلوی زخمی دیوار می‌نمایاند

که سقف خانه خراب است روز آینده

درخت کهنه به جرم نوشتن تاریخ

فروشگاه کتاب است روز آینده

کسی که مثل درختان تاک می‌روید

شراره‌های شراب است روز آینده

به استناد نگاهی شکسته می‌گویم

که چشمهای تو خواب است روز آینده.

حامد حسینخانی

ندا سه‌شنبه 25 خرداد 1395 ساعت 20:26

ترکش، به چند سانتی رؤیا رسیده است
انگار سیخ داغ به قلبی فرو کنند.
دنیای خیره کُش
حتی به تکه پارهء باران نیز...

در این همه گلوله که می‌بارد از هوا
لبخندتر بزن
این آخرین گل است.

به به

دوباره می نوشمشْ

میرافضلی "‌بی اندازه خوب است "

ممنون از انتخابشْ

صحاف دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 22:46

سلام وپر فرشته های دعا بر شانه هایت

نیستی دوست من ؟

چونان همیشه گیرا وملیح

جاودانه قلمت

:)

سلام بانو
ممنون از توجهتانْ و همراهیِ همیشگی
جاودانه شعرهای شمیم هست بی شک .

ماندگار نیز

نسرین دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 15:30 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

چه توصیف قشنگی کردی: قهرمان زندگی من کتاب
البته که نه هر کتابی چون کتابهایی هست که حتی ارزش یک بار خونده شدن رو هم ندارن!
امیدوارم روزه هامون توی این ماه روزه های از سر دل باشه از سر شعور و دانایی باشه فقط گرسنگی نکشیم و از عالم و آدم طلبکار باشیم:)

سلام
خلوتم بوی قلم می دهد و کاغذ و این چند کتابْ ...
وَ کتاب راهنمای دیرین و دیرینه ی اوقات تلخ و خوشِ زندگی منْ
وَ کتابْ زیباترین و بهترین آرامش بخشِ من
امیدوارم کتاب نیز نسبت به من همین حس رو داشته باشه
انتظاری ازش ندارم ها .
ولی امیدوارم

روزه های از سردلمان آرزوستْ.
ممنون که هستی

نسرین دوشنبه 24 خرداد 1395 ساعت 15:28 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

به به چه عجب

من رو می خندونی زمزمه بانو .

در هر کتاب راستین ، همواره دو کتاب هست. کتاب نخست صرفا مکتوب است. اما کتاب دوم است که خوانده می شود، در کتاب زیرین است که خواننده آنچه را که از تعلق نویسنده و او به یک اجتماع واحد خاموش گواهی می دهد، باز می شناسد



کریستین بوبن


سلاااام و هزاران آفرین به مدادکوچک بی نظیر .قلمتون محشرررر

سلام
چه انتخاب هنرمندانه ای
بسیار پسندیدمشْ ، همیشه حضورتان باعث خوشحالی ست


بودن ها بی نظیرند و یک غیر منتظره ی بی انتها .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.