مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

نمایشِ عقل هرگز کسل کننده نیست ( کریستین بوبنْ )


چیدمانِ نیمکت ها به شِکل افقی  دَریغ از یک میـــکرون فاصـله ی مابِینی ،دریغ از یک هَواخـــوری

کاملا" چسبیده به هم : از کنارْ ، نظـــام

سروصدا را می شود نوشت و مچاله کرد  روانه ی دیوار ،از دیوار که گفته می شود تنها جذابیتش در تکیه دادن !

مزایای دیگرِ دیوار نوشتنی سُتودنیست ، سکوتگاهِ عظیمی ست ، حایلِ‌بینِ صداهای مخرّبْ ، ناشنیده ها را مَحرم

ما عادت داریم به دیوار تِکیه کنیم و بخوانیم

هم چنان که عادت داریم نشسته بر نیمکت بخوانیمْ

همچنان تَر : عادت می کنیم که برای خواندن باید صاحب عَقلی سرخ باشیم

و چَشم هایی  به مراتب گلگون.

خواندن ها حَریم دارد ، مُقدّس است

حریم چرا که حُرمِ نفس های نگارنده اش  بالابرنده ی تاریست

وَ

یاری گرِ‌ مردمک های سیاهی که از دستِ‌زمانه سیاهند
وَ

هُجوم  به سفیدی و سیاهیِ‌کاغذ و ادامه ی ماجرا

مُقدّس است چرا که :

یادمانه های نو  را لایِ قرآن گذاشتنْ " جلیل و جمیل و سزاوارِ تقدّس هست "‌

کتاب خوانی تِکیه به دیوارِ عَقل و شُعور است در زَمانه ای که دیوارها را بر می دارند و هیچ حَریمی

هیچ ستونی

هیچ پایه ای

بر اساسِ هم خوانی  شکل نمی گیردْ

ما دیوارهای زَمانه ایم  با پنجره هایی باز . به شکلِ‌پروازْ

مُحکم و استوار به سمتِ همان آواز : هُـــو .................

حسادت به اشکال و اجسامِ سخت دلها را مُستحکم می کند که سنگ بودن نیست

نگاهی مثبت : دیوارهای زمانه و نیمکتْهای زمینه چه متّصل به هم

ما اتصالمان در چشم گـــَردیِ کتابهایی که برایمان امانت گزارده شده .

باشدْ تا رستگار شویمْْْ.

زیبا نوشت : پنداشتیم تهی دستیم و بی چیز، اما زمانی که آغاز شد از دست دادن همه چیزی،هر روز برایمان خاطره ای شد،آنگاه شعر سرودیم

برای همه آنچه داشتیم،برای سخاوت پروردگار ( آنا آخماتووا )

شاعر نوشت :‌گاه در جاده بایست ، به درختی که نروییده بیندیش و کنارش بنشین ، لحظه‌هایی هم هست ، که نرفتن هنر است ( میرافضلی )

سه گانی نوشت : از کُجا معلوم آن درختی که عاشقش شده ام ؛‌عاقبت دارِ‌من نخواهد شد  ( فولادی )

عمیق نوشت : هرچند که زن را امر کنی که «پنهان شو»، او را دغدغه ی خود را نمودن بیشتر شود و خلق را از نهان شدن او، رغبت به آن زن بیش گردد. پس تو نشسته ای و رغبت را از دو طرف زیادت می کنی و می پنداری که اصلاح می کنی؟ آن خود عین فساد است. اگر او را گوهری باشد که نخواهد که فعل بد کند، اگر منع کنی و اگر نکنی، او بر آن طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد رفتن. فارغ باش و تشویش مخور! و اگر به عکس این باشد، باز همچنان بر طریق خود خواهد رفتن. منع جز رغبت را افزون نمی کند. ( مقالاتِ مولانا )

چشیدنی :‌برای تمام خاطرات سپاسگزارم از سیسیلیا آهِرن.



نظرات 28 + ارسال نظر
فرزانه جمعه 14 خرداد 1395 ساعت 09:39

بانوجان، عمیق نوشتت بسیار زیباست. درود بر شما و حسن انتخابتون.

خیلی مرسی.گل

silent دوشنبه 10 خرداد 1395 ساعت 13:40

من هم بسیار خوشحالم از داشتن دوستان خوب و نابی مثل شماها

گُل برایِ‌شما .

نسرین چهارشنبه 5 خرداد 1395 ساعت 18:45 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

رویایی عزیز و شیرین اما دور ددست
یک دورهمی کتابخوانی با رفقای اهل کتاب
یک کافه کتاب دنج برای خود خودمان
یک نشریه خاص کتاب برای خود خودمان
یک همراه دوست داشتنی کتاب خوان برای یک عمر:)
متنت رو چندین بار خوندم مینایی
وقتی کامنت داغ آدم حذف میشه و ثبت نمیشه
واژه هاز ذهنت فرار میکنن و تو نمیدونی چی میخواستی بگی و حالا مجبور دوباره از نو شروع کنی بخونی و حس های اون لحظه رو زنده کنی
کلا نوشتن و خواندن را دریابیم که روزگار فجیعی است که کتاب مظلوم ما دارن به فراموشی سپرده میشود با این ابزار دشمن شاد کن!
همیشه خواندن است که باعث بالیدن میشود نه چرخیدن و چت کردن!

سلام نسرینْ
چه حرفهای خوبی زدی
با همه ی گفته هات به شدّت موافقمْ
به شدّت
دورهمی
کافه کتابْ
نشریه
دوستِ کتاب خوان



" گاهی آن قدر عاشق کتاب ها می شوم که فراموش می کنم من یک آدمم "

خدایا دوستانِ کتابخوانم را زیر سایه ات ............

خدایا .

شُکرْ

ممنونم از همراهی ات

صدیقه عرب چهارشنبه 5 خرداد 1395 ساعت 14:04

گاهی کلام دروصف واقعیت ما کم می آورد
ناچار این سه نقطه ...و دیگر هیچ
میر افضلی

به به

عسل بود
شاید هم شربتِ‌سیبْ /شکلکِ چشمکْ

شیوا چهارشنبه 5 خرداد 1395 ساعت 13:35

خوبی مداد کوچک
مثل همیشه عالی
پستهاتون رو میزارم اینیستاگرام هستین!

سلام شیوا جان

خوبیم ممنون

اینیستا!!!!! نه ندارم عزیزْ

عالی!!!! عجبْ

silent سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 13:44

خوووب

و بسیار متاسف از اینکه نمیتونم شما رو دنبال کنم
کاش شمام از بیان استفاده می کردین
موفق باشین / گل

سلام بانو

" خوشحالمان می کنید راستشْ با همین کمتر بودن ها حتا "

ما و سماور زغالی و چراغ این خانه چشممان روشن به وجود شما عزیزان هست ؛ حالِ‌انگیزه مان را خوب می کنید و سرخوشیم به وجودتان "

بلاگ اسکایْ ؛ قسمتِ مداد کوچک شد .

باز هم ممنون از حضورتانْ

بزم ایلیا سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 13:32 http://bazmiliya.blogfa.com/

http://s6.picofile.com/file/8252738218/kh95.jpg

سلام. زندگییتان پر از روزهای زیبا [گل]

=============================
دنیای هرکس به همان شکلی است که آن را تجسم می کند.
بنابراین اگر فضای ذهن ما رنگین و متنوع باشد ،
زندگی ما هم ، کم کم مثل افکارمان رنگارنگ و زیبا می شود.
پس هنر هر انسان در آن است که بتواند افکار و ایده های
زیبای بیشتری برای زندگی در ذهنش بپروراند.

.
.
.
.


کمی اعتراض کرده‌ایم
کمی زندگی کرده‌ایم
کمی دیگر نیز زندگی خواهیم کرد.........رزه آوسلندر

وَ سلام
حالتانْ!!! بزمتان کوکْ ؛ ایلیایِ هنرپرورْ

" تصویر ارسالی بسیار زیبا بود "



بزم ایلیایی تان بلندْ

محمد شیرین زاده دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 12:31 http://m-bibak.blogfa.com

سلام و درود ممنونم از نگاهتون

سپاسْ

الهه دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 10:21

تو را به خدا بگذارید
هر کسی هر چه دلش خواست
لااقل به خواب ببیند

الهــــــــــــــــــه . الهی آمینْ

خیلی جمله ی قشنگی بود ، تامل قشنگی هم پشتش خواب بود
بیدارم نکنید بگذارید بیاندیشمْ.


سلامت باشی رفیقْ

کتابخانه ن والقلم دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 10:04

بسیار زیبا این کلمات عجب مخدری هستند تسکین دهنده وتخدیر کننده (البته به معنای سست کردن) قشنگ پابند میشوی تا آخرش بخوانی

سلام بر نون والقـــــــــــــــــلم

که هر دو عشق اند " نون و قلمْ "

جمله ات مستقیم تزریق شد بر رگ های این جانِ پرهیجانمْ
که تو خود تحوّلی
خوشحالمان کردی

دریچه ای رو به هنر و فرهنگ یکشنبه 2 خرداد 1395 ساعت 13:33

این دیده نیست، لایق دیدار روی تو
چشمی دگر بده، که تماشا کنم تو را
اللهم عجل لولیک الفرج----------------------------------------------------------------
:: دریچه ای رو به هنر و فرهنگ ::----------------------------------------------------
خجسته میلاد منجی عالم بشریت صاحب العصروالزمان، حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف را به منتظران ظهورش تبریک و تهنیت عرض می نماید.

تبریک برای شما نیز

ممنونم

محسن یکشنبه 2 خرداد 1395 ساعت 07:29 http://noor8286.blogfa.com

سلام[گل]

اگر مهدی زهرا باز گردد
جهان آیینه اعجاز گردد

سرم را پیش پایش می گذارم
که با خاک رهش دمساز گردد . . .


ولادت امام زمان (عج) مبارک باد[گل][گل]

.
.
.

خاکیان
بالاتر از افلاکیان می ایستند

عشق از انسان
چه موجود غریبی ساخته است.....

#فاضل_نظری

آسیه خوئی یکشنبه 2 خرداد 1395 ساعت 07:04 http://www.ilia-khoei.blog.ir/

یادت می آید
خشکسالیِ پاییز بود
نه میلِ افتادن برگ
در باورِ درخت
نه ذهنِ متورمِ ابر
جشمه ی آسمانِ بی ستاره بود
یکروز هم
در کوچه های هراسیده
بوی صبورِ کافور پیچید
چند مردِ عبوس هم
چند سروِ پیر را
تابوتِ شانه هایمان کردند
و باد شرجیِ برهنه
بی اعتنای گونه ی خیسِ شهر
جارِ سکوت و کدورت شد
*
یادت می آید ؟
یک بوته ی خشک صدا را
در گلوی چاهِ شغاد
جویدیم
و تا نهایتِ صبحی سربی
ترانه هایمان را
به هم تسلیت گفتیم
اینک این شانه را رفیق
برای گریستن نگاه دار
تا به هنگام
از ابرهای انفجار
بر خاک تشنه بباری
چون .... بهار

"ناجی غریب زاد"
........................

دست مریزاد مینا جان. فوق العاده عالی نوشته ای.
از بین پینوشت ها هم که همگی خیلی خوب بود ، "عمیق نوشت" خیلی به دلم نشست مثل مرهمی بر زخم های دیرینه سال و چرکین.

زنده باشی به امپراطوری عشق

آسیه ی جانْ

چه قدر منتظرت بودم .

بی انداز ه خوشحالم می کنی شاعرِ روزهای سپید و خاکستری
گفته اید زنده باشید به امپراطوری عشق / من هم می گویم سبز باشید به عشقْ

فجر شنبه 1 خرداد 1395 ساعت 14:07

سلام بر عزیز دلمان
خداقوت
هرگز نرسد کس بداین حشمت و جلال در حیطه ی معرفی کتاب
عیدتونم مبارک


http://www.coca.ir/wp-content/uploads/2013/06/mid-shaban-postcard-2.jpg

سلام بر کتابدارِ خوبمان
از اینکه بین همه ی اوقاتِ شلوغی تان
ما را به یاد داریدْ
حسابی ممنونیم .

بابت تصویر هم سپاسگزارم

صادق جمعه 31 اردیبهشت 1395 ساعت 16:35

سلام
بدون مقدمه میگویم
قلمتان شوری در وجودم برپا میکند از حنس شرری که پیشترها از حواندن و شنیدن آثار مرحوم دکترشریعتی بر جان میافتاد.
هرچه بیشتر میخوانم ضربان قلبم افزون میشود، آنچنان که زبان الکن و دستان ناتوان از ثبت چند کلام ذیل صفحه تان از باب سپاس و ابراز ارادت ،بویژه که مزین شده به قلم عزیزانی چون نگارنده «ایدئولوژی پنهان »،
از بابت تاخیر در حضور نیز معذورم که مدتی بسبب کسالت و کوتاه زمانی در سفر و گرفتار دنیا و لذا از لذت درک داغ و تازه نوشتارتان محروم بودم.
زیبا نوشتان وصف الحال من است تا خاطره دست نوشته های مطول زنده گردد و بسیاری دیگر از نعمتهایی که به حاطرات پیوستند.

صحت و عزتتان افزون و عمرتان دراز باد

(همه یا هر آنچه را صلاح میدانید حذف یا اضافه نمائید)

گفتا تو از کجائی کاشفته می‌نمائی
گفتم منم غریبی از شهر آشنائی
گفتا سر چه داری کز سر خبر نداری
گفتم بر آستانت دارم سر گدائی
گفتا کدام مرغی کز این مقام خوانی
گفتم که خوش نوائی از باغ بینوائی
گفتا ز قید هستی رو مست شو که رستی
گفتم بمی پرستی جستم ز خود رهائی
گفتا جویی نیرزی گر زهد و توبه ورزی
گفتم که توبه کردم از زهد و پارسائی
گفتا بدلربائی ما را چگونه دیدی
گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربائی
گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن بدست نائی
گفتا چرا چو ذره با مهر عشق بازی
گفتم از آنکه هستم سرگشته‌ئی هوائی
گفتا بگو که خواجو در چشم ما چه بیند
گفتم حدیث مستان سری بود خدائی

خواجوی کرمانی

سلامِ خرداد ماهیِ مان را ....
ارادتْْْ

وَ امّـــا لطفی که بر این خانه دارید و حسابی مارا به وجد می اورید با حضورتان
جای خیلی خیلی تشکر را دارد و ما به رسمِ عادتِ‌مَجازی :
به جانِ کیبورد می افتیم با صدواندی کلیدواژه و برایتان می نویسیم آدمها برای زنده گی کردن باید خودشان زنده گی آغاز کنند و دیگران را دعوت به زنده گی سرشار از خوشی
دقایقتان پر از یاد و حضور خدا و نیک رویانِ روزگار

در مورد ایدئولوژی پنهانْ : الحق و الانصاف قلمشْ


سپاس

نسرین جمعه 31 اردیبهشت 1395 ساعت 16:01 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

راجع به نظر مگهان باید بگم این کتاب نوشته ی احمد پوری است، کسی که بیشترین کتابهای آنا آخماتوا رو ترجمه کرده اسم کتاب بود: دو قدم این ورخط

نسرین ممنونم از راهنماییتْ

خیلی خوشحالم کردی .

کتابخوارِ حرفه ایِ منْ

الهه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1395 ساعت 08:54

می‌نوشمت که تشنگی‌ام بیشتر شود
آب از تماس با عطشم شعله‌ور شود

آنگاه بی‌مضایقه‌تر نعره می‌کشم
تا آسمان ِ کر شده هم با خبر شود

آن‌قدرها سکوت تو را گوش می‌دهم
تا گوشم از شنیدن ِ بسیار کر شود

تو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیست
«عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود»

آرامشم همیشه مرا رنج داده‌است
شور خطر کجاست که رنجم به سر شود؟

مرهم به زخم ِ بسته که راهی نمی‌برد
کاشا که عشق مختصری نیشتر شود



از : محمدعلی بهمنی

.
.
.

دل
خرابی
می کند
دلدار را آگه کنید ....

#حافظ

الهه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1395 ساعت 08:53

نه از خودم فرار کرده ام
نه از شما
به جستجوی کسی رفته ام که
مثل هیچ کس نیست
نگران نباشید
یا با او
باز می گردم
یا او
بازم می گرداند
تا مثل شما زندگی کنم.

محمدعلی بهمنی

می دانی چیست؟فکر می کنم سلول های دوست داشتنت,"سرطانی"هستند!که این طور بی رویه تکثیر می شوند و به سادگی تمام مرا تصاحب می کنند...!

#گاهی_خودت_باش
#نازنین_جهانگیری

ایدئولوژی پنهان چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 19:25 http://from-sky.blogsky.com

بـَر بُلندای دیــواری سُـــرخ رَنـگ اینگونه می نگارم...

که گفته است صُعود بر دیوار تعّقُل، مَرد می خواهد.. .آنهم کُهَن؟ که برای دستیابی به هر گونه ای از فَرازها، تنها دورخیزی مُختصر می خواهد و الباقی تَقلای انگشتان است و چشمان و ماهیچه ها. . حال اتفاق می افتد که بنشینی و تنها آن صُعود را بر دیوار پیش رو مُتصّوِر شوی، همچو تصویری از درختی رَوَنده و رویَنده..، شاید فرایندِ بالا رفتن، همان نباشد که کوهنَوردان بدان اقتدا می نمایند.. اما نتیجه ممکن است همان شود که تو می خواهی آن شَود و البته برپا کُننده اش.. . همیشه راه آسانتری هم وجود دارد.. . و نامش تکیه بَر تَلاشِ دیگران باشد.. .

دیوارنوشته ها پیمودنی خواهند بود، اگر ارزشش را داشته باشد و نقشهایَش، نَقشی داشته باشند در شکافتِ هسته ی کائنات، حال چه با چَشم ها و چه با لمسِ نُتِ کلماتِ آنها.. . که همانا کتابها، آلَتی هستند از موسیقیِ کلام، که حتی نابینایان نیز آنرا هر چه صحیح تر می نوازند.. . مهم این است که دیوارها ما را بالا می برند. . بالاتر از اینجایی که هَم اکنون هستیم، و اگر نَرویم و تنها بعنوان منظره ای زیبا که هنرمندش آن را باعث شده از آن یاد کنیم، درونِ ما اتفاقی نخواهد افتاد و یا اینکه از کنار اتفاق خوبی که می توانست بیافتَد و ممکن بود ما باعِثش باشیم راحت گذشته ایم. ..

کتابها همان الواحِ بلندند که شاید در یک نظر عَطفشان از حیث قُطر، به آجُرِ هَمین دیوارها رود، و خواندنشان بَسی دشوار به نظر رسَد.. . اما بازش که می کنی بیکباره عُطوفتی از آن تراوش می کند، سپَس تورا فرا می خواندَت به فراسوی علوم.. . و دستی بُرون خواهد آمد از آن که قادر است جاذبه را تا زمانِ اِتمامِ آن خطوطِ پلّکانی و مُستحکَم، به نَفعِ تو، واروونه اش سازد تا در این نُزول، یا بعبارتی همان صُعود، تو پیروزِ میدان باشی و دَر آن فراز، دَرها فراز کُنی ..

آنجا که رُباب و چَنگ به بانگِ بُلند می گویند:که گوشِ هوش به پیغامِ اهلِ راز کنید.. . در آن فرادست ها، آفتابِ عالَم تاب است و تابه هایی که به قَصدِ سُرخ نمودن عقولَتِ آدمی، در مَعرضِ آن نهاده شده اند... تا دقایقی بعد، شما نیز در زُمره ی یکی دیگر از دانایانِ به اهتزاز در آمده عَرصه ی امکان، در خواهید آمد... که الحَق مُبارکتان باشد، اکنون دیگران قادرند تا بر نتیجه ی تلاش شما تکیه کنند. .. تکیه، بَر دیواری مُستحکم شاید...

خداوند، "باعِث" است و دقیقا هَمان کَسیست که اول بار، قَلَم را به دستانِ باعثینِ کتابها داد و تکرارِ این عَمل را بر آنها و گروندگانِ آنها نیکو دانِست.. . ما همه پژواکیم بر صدای خاموشِ وی و به درازای اعصارِ مُتمادی و مَملو از نادانی ها ی نَزدوده و سُستی های نَتِکانده، همچو دوده های آتشِ کاهلی بر دیوارهای گنبدی شکل غارها در روزهای نخستینِ ورود.. . و گاه حَنجره ها را می توان نوشتَن و پنجره های ذهن را می توان گشودن و بر این اولین تکلیف نهاده می توان فائق آمدن.. . و در این عرصه هرچه را بَر خواست او نزدیکتر بنگاریم، بیشتَر، نُمودیم بر وجودِ او بواسطه ی خود، دیگران را .. . و کتاب، اولین و آخرین وسیله است برای نجات بشرِ گرفتار آمده به انواع شَر ...

* دیوار نوشتِ زیبایی داشته اید در این عَصرِ تپّه های خاموش.. .
همیشه در فراز باشید و شادمان و کتابخوان..

وَ سلام


چه بلندِ بالا برنده ای ، چه عظمتی در به صف کشیدنِ خط واژه ها ، اینجا نیز هواخوری نداردْ . پیوسته چون ابروانِ‌قاجاری ؛ پرطرفدار . محجوبْ . که حجابی مستور که دلی عمیق با انگشتانی که حیرت زده می کند چشمانِ خواننده را . وصفِ عالی و خوب بودن نیست ایدئولوژیِ شفافْ ، که این هردواید شما . وصفِ سطر به سطر خواندن این کلماتِ پریشان از دلِ مداد کوچک ( شرح ِ به نظاره نشستنِ کلماتی که باریده اندو تحلیل های شما . و جز نوشتنِ " سپاس " چه کلمه ای را می توان مودبانه عرض کردْْْ.

که دیوار بلند است و بلند پروازی مان را حصار می کشد و تکیه گاهی که حتا می شود رویش قلم زد " بر روی دیوار می توان نوشت ، جهانِ‌ما جهانِ بود ها و نابودهاست و تنها برندِ این حصار ، انسانیست که نقش برجسته ای بکشد که دایره ی زمان را بر چهارگوشه ی دیوار زیبا حک بکند " که زمان در حال گذر است ، تکانی حتما"


آنجا که رُباب و چَنگ به بانگِ بُلند می گویند:که گوشِ هوش به پیغامِ اهلِ راز کنید.. ......

چه جمله واره ای
تاملی به قامتِ روحِ بلند یک کتاب


ماندگارند تک تک عباراتی که از دلتان بر می آید ؛ زندگانی تان زیبا چون رود و روشن چون چراغْ و بی نهایت مثلِ کتابْ .

پویا چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 17:43

پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست
از بس که گره زد به گره ، حوصله ها را

یک بار هم ای عشق من از عقل میندیش
بگذار که دل حل بکند مسئله ها را....
.
محمد_علی_بهمنی


به کاری نمی‌آید این کادرهای مرتّب
من آن تخته سنگم
که افتاده از کوه
شبیه همین لحظه عکاسی‌ام کن!

میرافضلی

صحاف سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 23:10

سلام

چشیدم از هر چیدنی که داشتی

چونان همیشه دلنشین

بانو
می شود از دردِ کتاب نوشت
می توان از غریبگی اش بارها کلافی به اندازه ی دنیا ....
می شود از کتاب " کتاب نوشت ْ "



ممنونم از حضور

بهارپاییزی سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 22:18 http://www.paeazi.blogfa.com

تکیه دهیم
به درخت بهارنارنج حیاط
زیر چتر کتاب
خوش باشیم دقایقی این عصر های بهاری...
مداد کوچک عزیز
از اردیبهشت و تهران و کتاب بازارش که میگویند
خاطرتان لبخند روشن میکند روی لبمان...
حیف که کیلومتر ها فاصله انداخته اند بین اصفهان و تهران..

بهارپاییزی
این فاصله ها را می فهممْ
مثل همین فاصله ای که من گونه های کیبورد را لمس می کنم و برایت از همین فاصله ی دور ....

منتها فاصله مان با کتاب همیشه به نزدیکیست . به اوج . به میل .


فاصله ی کتابی مان دقیقِ دقیقْ


ممنونم از شما

محمد شیرین زاده سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 17:24 http://m-bibak.blogfa.com

درود آپم ..

سلام


در اوّلین فرصت حتما" /


راستی امدنی از شعرهاتان برایمانْ .

ندا دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 22:25

نام گل را که بگویی
سنگ، دل می‌سپرد
خاک، در می‌گیرد.

میرافضلی

تا تو از در نیایی

از دلم غم کی شود؟

( عطار )

ندا دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 22:23

سلام
کریستین بوبن نویسنده خوبیه .
عنوان پستت عالی.
ممنون

سلام ندا جان

ممنون از لطف همیشگیتْ

موافقم در مورد بوبنْ .

کتابخانه کلاته خیج دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 13:56

درخت عاشق بود یا پاییز؟

کسی نمی دانست

ولی ریشه های جنگل

دلشان عجیب

گیر بود.

نه به چاهی

نه به دام هوسی افتاده

دلم انگار

فقط یاد کسی افتاده



سجاد رشیدی .


" ممنون از عطرِ حضور "

شیردل دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 00:17 http://yadeayyam.rasekhoonblog.com/

بنام خدا
سلام
منتظر بودم تا لحظه هائی را در نوشته هایت غرق شوم و مدتی از سرگرمی های روزگار دور.
مثل همیشه نوشته هایت محرکی شدند تا بازهم در بین کتابهایم غرق شوم و از مسائل دور و بر جدا گردم.بسیار عالی نوشته ای که :
خواندن ها حریم دارد، مقدس است.
خسته از بطالت بی‏ حاصلگی ایام، از صداهای آزار دهنده و جار و جنجال، از قدم زدن‏ های بیهوده در کوچه و خیابان‏ های شهر، درمانده از ندانستن و تهی و ناآشنا بودن، به سوی روزنه‏ ای از نور می ‏روم؛ نور سپیدی که از پنجره می ‏تابد، دلم را به میهمانی گل ‏ها می ‏برد. پیچک ‏های شور و نشاط به تمام وجودم می ‏پیچد و نسترن ‏های امید در جانم می ‏روید. صدها کتاب، هر کتاب با صدها برگ معرفت، صدها باغ پر از گل‏ های دانستن، فهمیدن و پر از زلال بیداری، بهترین دوست تنهایی من است.
پایدار باشی و قلمت برقرار باشد.

بنام خدا

سلام بزرگوار
" اول از همه از اینکه وقتتان را برای این خانه و سطرها و پله های این خانه می گزارید کمال تشکر را دارم.
دوم از همه به خاطر نوشتنی های خوبتان.
سوم از همه با این قلم مدادیِ‌ما خوب تا می کنیدْ "

سربلندی تان آرزویمان

مگهان یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 ساعت 23:56

آنا آخماتوآ ^-^

یه کتاب خونده بودم، شخصیت داستان عاشق آنا آخماتوآ بود و تو زمان سفر می کنه و به گذشته میره تا آنا رو ببینه:)

مگـــــــــــــــــــــهانْ

حضورت نشاط بخش اینجاستْ .
با همه ی پرتقالی بودنت
سیبّ‌لبخندم هدیه به تو .

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.