مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

از جَهــــل تا قَلـــــَم ؛ امتداد می دهیم.




صُبحِ روشن ، از خانه بیرون می زند ؛ پیاده رو ها خلوتْ و کسی در ازدحامِ خیالْ " قصّـــه نمی بارَدْ " کودک یک گوشه کِزْ می کُند و کِیــفْ ، کتاب را چترمانند ؛ سایه اندود تا نصفه های شانه اش پروبال می دهد . نهان خانه ی ذهن را دستی می کشد

چهار گوشه ی علم را لبالب شُده ؛ آدم حـــــیرت می کند از این فَرافکریِ کودکْ

بانک ها باز و آدمیان به موازاتِ‌ پلک هایِ چشم ،ردیــــــــــف .  چه ازدحامی

کودک ؛ تخمه هایِ شمشیریِ نمَکین را در جیبش برانداز می کُند ، یک.دو.سه.چهار.پنج

و جلویِ بساطی که پهن است به کتاب ؛ مُدام سفیدیِ کاغذ را ؛ مُدام سیاه می کُند

مادری ؛ چتر به دستْ قیمت می کند کتابِ  خوابیده بر بساطْ را ؛ انگار شبنمِ صبح " جان بخشیده بر گونه های کتاب"

کودک یک نظر با دیدنِ  مادر ( که خریدار جلوه می دهد ) قیمتش را بر کاغذ می نویسد

مادر ورق های کتاب را با سرانگشتانش یک ریز می پایَد ؛ جاذبه اش خوش حالیست

کتاب ،  پسند شُد . مبارک است

کودک یادگاری ای برایش می نویسد تا حُرمتِ قلمش حفظ شود و آبروداری کُند با سوادِ فقیرشْ

می نویسد : پِژواکِ نیایشمان رسیده به آسمان ، خُدا برایِ ما " بارانِ برفی ای " ترتیب داده جهل نمی بارد شُکر ، جهل خانه ای ندارد شُکر.

مادر که انگار کتابدار باشد و برایِ رده های کاربردی قفسه ی کتابخانه اش در جستجوی کتاب.

فلسفه ی خریدِ  کتاب را توضیح می دهد و برایش می نویسد  :

بانک هایِ کتابی مان ؛ سرمایه استْ ؛ حافظه هایمان را خیلی  مُراقب باشیم .

گنجشک ها پروازشان را از سر می گیرند و بر ایوانِ یک روزِ بارانی فرود می آیند

ظُـــــهر از راه می رسد ، قامتش را بر راستای پیاده رو می تکاند

 کودک ، سرخوش  به خانه باز می گردد .


بزرگ نوشت : در دنیای امروز سه نوع آدم وجود دارد 1.مسموم کننده ها 2. سر به راه ها 3. الهام بخش ها " والت دیزنی"

زیبا نوشت :‌پروانه بودن است ، نگاهت ....پرپر زدن، منم!

عسل نوشت : روز،حلقه‌ی آتشینی به من داد،شب ،شمد پاره روشنی از گل ها،روز،پیراهن دست دوزی از جرقه خورشیدها به من داد،شب، شب پره‌ها ، بر چرخ سفیدشان تا سپیده مرا بر کرانه آسمان چرخاندند، هنگامی که سوال کرده بودم:به چه کار من می‌آئید

روز و شب ، به چه کار من می‌آئید! " محمد شمس لنگرودی "

چشیدنی : آغاز فصل سرد از ضحی کاظمی


نظرات 24 + ارسال نظر
دختر بهمنی یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 13:39 http://dokhtarebahmani.blogsky.com

شیرین ترین توت ها ، پای درخت میریزد در حالی که ما برای چیدن توت های کال ، چشم به بالا ترین شاخه ها دوخته ایم...
"این است حکایت ندیدن بهترین ها"
برای صدقه دادن، توی جیبهایمان بدنبال کمترین مبلغ (سکه) میگردیم..!
انوقت ازخداوند بالاترین درجه نعمتها را هم میخواهیم...!!
چه ناچیز می بخشیم..
وچه بزرگ تمنا میکنیم...!


روزهای بانو به شیرینی رویاهای رنگی و معصومیت کودکانه...

گویند
مرا
که
بند
بر
پاش
نهید
دیوانه دل است،پای در بند چه سود!...

ممنونم دخترِ بهمنــــــــــی

ز هر پنجره نوری... پنج‌شنبه 24 دی 1394 ساعت 07:16

"بار الها ...."
تنها کوچه ای که بن بست نیست
کوچه یاد توست ...
مهربان خدای من...از تو خالصانه میخواهم...
که دوستان خوبم و هیچ انسانی در کوچه پس کوچه های زندگی ..
اسیر و گرفتار هیچ بن بستی نگردد ....
که تو بهترین راهنمایی ...
خدای مهربانم خودم وخانواده ام ودوستانم راعاشقانه به تو می سپارم
پناه مان باش که آغوشی امن تراز توسراغ ندارم 
***آمین یا رب العالمین***
--------***--------
سلااااام....!
صبحتون معطر به بوی مهربانی خدا 
الهی دلتون شاد وقلب مهربانتان همیشه تپنده باد،،،، 
دستتان دردست مهربان خدا،،،

چه دعایِ خوش رنگی
ممنون از لطفتان

مهرناز.ج سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 16:17 http://mehrnazj.blog.ir

اینجا ببیشتر بوی حس های خوب و ناب میاد
بوی کتاب میاد ^_^
بسی خوشحالم که بساط آشنایی فراهم کردید

سلام بر مهرنــــــــــــاز جان
و
خوش آمدید
وبلاگتان را به خیلی علت ها دوست داشتم و دارم
و ادامه ی این دوستی ها را می خواهم با یک شاخه گلِ مینا ؛ مُستحکم تر کنم
یک شاخه گلِ مینا

دلارام سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 13:07

بخار روی چای می گوید:
"فرصت اندک است"
"زندگی را"
تا
"سرد نشده "
باید سر کشید

زنده گی را تا زنده گی هست
زنده گی کنیم .

موفق باشید و سربلند.

آشنا سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 01:19 http://sazedel20.mihanblog.com/

همین نکته هاى کوچک ,در دراز مدت آرام آرام,روى آدم تاثیر مى گذارند و تو را سوق مى دهند.به سمت یک نوع زندگى و یا بهتر بگویم یک نوع نگاه معکوس,یک نوع اندیشیدن معکوس.

برگرفته از کتاب "لذتى که حرفش بود"، پیمان هوشمند زاده

ابر می باریــــــــــــــــد و باران نه!!

گفتم به لحظه نام تورا جاودانه شد ...

pouya دوشنبه 21 دی 1394 ساعت 23:13 http://aftabyazd.persianblog.ir

آدمی آرزو به آرزو .. رویا به رویا.. پیر میشود
نه روز به روز و سال به سال…

خوش به حال کتابها

چه نوشته ی پرباری
آدمی آرزو به آرزو .. رویا به رویا.. پیر میشود
نه روز به روز و سال به سال…

سپاس

pouya دوشنبه 21 دی 1394 ساعت 22:31 http://aftabyazd.persianblog.ir

به بهانه کتاب هم شده
گذرمون میافته تو وبلاگ شما

چه بهانه ی خوبیه این کتابِ خوبْ

ممنونم

بانو دوشنبه 21 دی 1394 ساعت 19:52 http://raghsegandomzar.blogfa.com

به جنگ که فکر میکنم
زخمی میشوم.
به کویر که فکر میکنم
تَرَک برمیدارم.
به آسمان که فکر میکنم
پایین می افتم
و هر وقت به جنگل می اندیشم
گله ای از گوزن ها از رویم رد میشود.
جرأت فکر کردن به تو را ندارم.
"دریا" نام عمیقی برای یک معشوقه است
و من
هیچوقت شنا کردن بلد نبوده ام

رقصِ گندمــــــــــــــزار
چه انتخابی
خیلی ممنونم.

فجر دوشنبه 21 دی 1394 ساعت 13:30

تقدیم نگاه نازت
http://jazzaab.ir/upload/4/0.718815001360939067_jazzaab_ir.jpg

ممنونم فجر
زنده باشی فجـــــــــــــــــــــــر
ارادت .

سوگند صفا دوشنبه 21 دی 1394 ساعت 02:14

سلام‌و احسنت....
پست هات سرشار ار هنر اند....
دور از روزمرگی....تکرار.‌.‌‌‌...بی انگیزه گی.....
احسنت....

بر ای خانه ی کوچک ام "‌ارادت داری جانمْ"

نسرین یکشنبه 20 دی 1394 ساعت 20:33 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

هی رفیق
تصور کن اگر دنیا به جای اینهمه سیاستمدار و اقتصاد دان یک عالمه شاعر داشت
دنیای بهتر ینداشتیم؟
وقتی نوشته های تو را میخوانم یک آن حس میکنم همه در شهر شاعر شده اند همه نغز میگویند و ایهام میبافند معرکه میشد اگر همه ی آدم ها شاعر بودند و همه ی شاعرها عاشق مگر نه رفیق جانی؟

رفیقِ من
سنگِ‌صبورِ‌غم ها
.....
شعر و شعر و شعر و شعرواژه ها
که هر بار روی این مجازْ غلط می خورند
با چشم هایِ‌ تو روشن
با دل های تو پرواز
شعر" گسترانگی حرفهایِ این دلِ تنگ است "
روزگارمان با شعـــــــر
و شاعران در این جهان "‌شعرهاشان مدام؛ مُستدام"

محمد شیرین زاده یکشنبه 20 دی 1394 ساعت 19:40 http://m-bibak.blogfa.com

این منم پنهانترین افسانه ی شب های تو

آنکه در مهتاب باران شوق پیدایی نداشت

خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم

زیر باران نگاهت شعر معنایی نداشت

ممنون از انتخابی تانْ

در مسلخ عشق یکشنبه 20 دی 1394 ساعت 14:50 http://www.korsi.blog.ir

پِژواکِ نیایشمان رسیده به آسمان ، خُدا برایِ ما " بارانِ برفی ای " ترتیب داده

سلام این قسمت خیلی زیبا بود.

از خوشبختی الهام می‌گیرم...لحظه‌های زیبا را می‌سرایم.برای دختران از جهیزیه و برای زندانی‌ها از عفو عمومی حرف می‌زنم...به کودکی که پدرش از جنگ برنگشت دلداری می‌دهم اما سخت است...دروغ گفتن سخت است...

ملیح جودت اندای

ممنون از حضورتان

محمد شیرین زاده یکشنبه 20 دی 1394 ساعت 01:44 http://m-bibak.blogfa.com

سلام با شعر جدیدم آپم و میزبان نگاهتان

سلام
چه قدر خوبْ.
در
اولین فرصت سر می زنیم .

محمد شیرین زاده شنبه 19 دی 1394 ساعت 23:07 http://m-bibak.blogfa.com

سلام زیباست متشکرم از شما

سلام
و
سپاسِ حضور شاعرِ جوانْ

ندا شنبه 19 دی 1394 ساعت 22:37

مثل همیشه خیلی نکته داشت متنت مینا
ممنون

سلام عزیز
از اینجایِ‌منِ پشتِ‌سیستمی
تا آنجایِ تویِ‌پشتِ نت بوکی
وجب به وجب دلتنگتْ.

ندا شنبه 19 دی 1394 ساعت 22:36

از شوری و شیرینی دنیا
او قطره قطره ماجرا دارد
دریا برایم قصه ها دارد

آخرین انسان
یک خدا
یک زبان
....

minoota شنبه 19 دی 1394 ساعت 22:20

سلام
با بهار "چترکتاب مدادکوچک" را روی سر گرفتم...

برای ما که چنین گم شدیم در تکرار/ کدام قول ؟! کدام آرزو ؟! کدام قرار ؟ !/ هزار مرتبه من چیدم و بهم خورده ست/ دوباره خاطره ها را کنار هم نگذار...

نیما فرقه

یلدا شنبه 19 دی 1394 ساعت 18:01

زندگی دیکته ای نیست که آن را به ما گفته بودند و گفته باشند و خواهند گفت !!!
زندگی انشایی است که تنها باید خود بنگاریم ؛
باشد که موضوع انشای زندگیت "خدا" ،
مقدمه اش "عشق او" ،
و انتهایش "نگاه او" باشد ...

چه انتخابی سپاس کتابدارِ جانْ.

شیردل جمعه 18 دی 1394 ساعت 21:01 http://yadeayyam.rasekhoonblog.com/

بنام خدا
سلام مداد کوچک انرژی بخش
خوشا بحال آن بچه هائی که والدینشان و خصوصا مادرشان کتاب را در سبد خانوار قرار میدهند و با این اعتقاد باعث شکوفا شدن فرزندان و جامعه می شوند. اما متاسفانه از اینگونه تغذیه کنندگان بسیار کم هستند و لذا کتابخوانی برای نسل نو تا اندازه ای بی ارزش شده که با قلم زیبای نویسندگان هنرمند و معرفی آنها توسط دوستداران و عاشقان کتاب مانند شما امیدوارم رونق خود را مجددا بدست آورد.
از متن زیبای نوشته شده اگر چه ابتدایش کمی پیچیده است سپاسگزارم.
با احترام

بنام خدایِ‌بزرگ

در این بازارِ بی رونقیِ کتاب خوشحالم که لااقل کسانی هستند که امیدشان به کتاب قطع نشده و همیشه جویایِ حالش هستند
جناب شیردل " لطف می کنید که هر بار خانه ی ما را با حضورتان ، گرم می کنید "
ممنون

pouya پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 23:20 http://aftabyazd.persianblog.ir

قهــوه خوشمزه است
خوشمزگی اش،
به همان تلخ بودنش است ،
وقتى میخوریم
تلخی اش را تحویل نمیگیریم ،
امـــــا
می گوییم چسبید…!
زندگی هم روزهای تلخش بد نیست ،
مثل قهوه می ماند.!
تلخ است،
امــــا
لـذت بــخـش.
تلخی هایش را تحویل نگیر.
بخنـد و بگـو عجـب طعمی


عشق را
ننویسید ـ اگر
از خطا کردن و خط خوردگی‌اش
می‌ترسید!

بهار پاییزی پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 23:05 http://www.paeazi.blogfa.com

عشق او ما را گرفت از چنگ دیگر دلبران
تن برون بردیم ازین میدان ولی جان باختیم...
سلام خوب خوب خوب‏(با کسره خوانده شود)‏
چه ناجوان مردانه تر میشود هوا با این بارش سیاه تخمه ها به تن چون برف کتاب:‏)‏
زمستانتان گرم بانو

کسی که منظره می‌آفریند از هر چیز
برابر افقش
تمام پنجره‌های جهان، تماشایی است!

"‌بهار پاییزی خنده ات لبریز "

نیلوفرانه پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 22:40 http://niloofaraneha.blog.ir

چه خوب می نویسید. قلم تون پر رونق همیشه _ان شاءالله.

سلام
خوش آمدید
ممنون از لطفتان

صحاف پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 21:16

هر روز عشق

دست بر کلاهش می کشد

سلام می کند

وما

میدزدیم چشم ودلمان را

مبادا در زیر چتر عشق

خیس شویم


بداهه ای بر کبوتر مهربانم

با عشق، می‌توان دو نفر را به‌هم رساند
با عشق، می‌توان سرِ معشوق را بُرید
با عشق، می‌توان چه صمیمی دروغ گفت.

سپاس بانویِ شعرهایِ خوبْ.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.