مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

کِتـــــاب دادم ؛ لبخند هدیه گرفتم .

 


http://s3.picofile.com/file/8218435950/%D8%A7.jpeg


یک درِ بزرگ  ، یک درِ چوبی قهوه ای  بزرگ/ یک درد ِ بزرگ  به نامِ " نیازمندیم "

نقــــــطه سرِ خط .

وَ ........

آن یک  دَر؛ یک پنجره داشت ولی شیشه نداشت ؛ پنجره باز

اتاقم درست می خورد به کوه

کوهی که سخت بود و  سنگ و  هزارتَرْ  استوارو پُر رمز و راز

من و کوه ؛ همبازی ِ خوبی بودیم و نور!

رنگِ حیرت می زد بر دیواهای خامُشِ اتاق

و شادی را میهمانِ خانه ی چشم های عسلی ام؛ بازْ.

دست و دل باز بود گرما می داد ؛ سرما می خورد ؛ این نورِ عزیـــز

همه چیز خوب بود ؛ناز می کردیم و نیاز با این نور

سر سفره مان چیزی داشتیم برای سیریِ تن ؛ خرده نانی ؛ قطره آبی

سیریِ روح را عجیب عطشناک بودیم ، چاره ی کار!

نگاهی به طاقچه ی اتاق ؛ قرآنی بود کریم ؛ مجید

سراسر  عین بود و نصفه اش  شین و اخرش قاف

صدای درد می آمد ؛ تق تق  .... گریان بود

نمی خواستم خودم را بادرد ببینم

باز کردم  قرآن را  و خواندم  از الف لام میم و الی آخر

سیراب شدم و آرام.

به سوی پنجره دویدم ؛ نور!

خودش بود ؛ زیبایی اش را جمع کرد ؛ چشمکی  زد و در تاریکیِ شب کـــَمْ شد .

من  دوباره کتابم را روی زمین پهن کردم .
نقطه سر خط .


یادآوری نوشت : مسابقه سراسری داستانک ؛ نقطه سر خط  در ادامه مطلب ...

عسل نوشت : پلک می‌بندی:ناگهان باران،ناگهان تنها.....

چشیدنی : از باران پیاده شو اثر نسرین حیایی تهرانی             

 



گـــُلاگل شکفتم
سراسیمه گفتم
خدایا چه حاجت!
کتابت که حُجّـــت.
نمونه هایی از نذرکتابی امسالم:
http://s6.picofile.com/file/8218388826/IMG_20151021_131927.jpg
http://s3.picofile.com/file/8218371818/IMG_20151021_104609.jpg
http://s6.picofile.com/file/8218371984/IMG_20151021_104930.jpg
http://s3.picofile.com/file/8218372092/IMG_20151021_105232.jpg
***********************
و داستانک های نقطه سر خطی تان را در
https://telegram.me/joinchat/BxEqAAAoV7ERLuzk11fPMQ
به اشتراک بگذارید .
امضاء:مداد کوچک

نظرات 15 + ارسال نظر
یلدا چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 17:54

نذر کتاب عالی بود دست مریزاد یکی هم قسمت من بود...

" ممنون بانوی ِ خوبم "

کوروش جمعه 8 آبان 1394 ساعت 15:04 http://www.parse77.blogfa.com

دلت را بتکان
اشتباهاتت وقتی افتاد روی زمین
بگذار همانجا بماند
فقط از لابه لای اشتباهایت ، یک تجربه را بیرون بکش
قاب کن..... وبزن به دیوار دلت
اشتباه کردن ، اشتباه نیست
در اشتباه ماندن ، اشتباه است

سلام
و
خوش آمدید
" زیبا بود "

بهار پاییزی پنج‌شنبه 7 آبان 1394 ساعت 18:38 http://paeazi.blogfa.com

سـَعـــدیـــا گــفـ‌تی که مهـِـرش مــی‌رَوَد از دل ولــ‌‌‌‌ــی..
.مـِـهــر رَفــت و مــاه آبـــــان نیـــــزآرامــَـم نَــکـرد..!!

به به ....
چه خوبْ
زنده باشی بهارِ پائیـــزی

نیلوفر دوشنبه 4 آبان 1394 ساعت 23:20 http://nafasi76.blogfa.com

در این خاک، در این خاک

در این مزرعه ی پاک

به جز عشق، به جز مهر

دگر بذر نکاریم...

خیلی قشنگ بود .

مجید شفیعی یکشنبه 3 آبان 1394 ساعت 09:16

سلام

زدم بر در به انگشت و دوباره
صبوری دیدم و شک و نظاره

غلط رفتم پی آن در همیشه
به دنبال نگاری ماه پاره

:)
@}----

سلام
انصافا"
زیبا شعری بود برای خودش
برای این خانه ی مَجازی
سپاس /

شیردل شنبه 2 آبان 1394 ساعت 23:05 http://yadeayyam.rasekhoonblog.com/

بنام خدا

گر چه قران را مرتب خوانده ایم
از قلم نقش مرکب خوانده ایم
سوره ها خواندیم بی وقف و سکون
کس نشد واقف ز سر یسطرون
سر حق مستور مانده در کتاب
عالمان علم صورت در حجاب
ای برادر عالمان بی عمل
همچو زنبورند لاکن بی عسل
خداوند توفیق دهد که بتوانیم از کتاب خودش و کتاب های خوبش درست و بجا استفاده کنیم.

بنام خدا

" انشالله همینطور باشه "

کتابدار شنبه 2 آبان 1394 ساعت 21:13

همیشه آرزویم بوده دستانت
ولی افسوس میدانم
تو نقاشی در این دوران
به دستت می کشی
دیوار خاموش ترک خورده
سیاه و سبز و نیلی می کنی
دیوار آزرده
از این احساسها بگذر
کمی آرام و خندان باش
سکوت و حزن خود بفروش
کمی افتاده، رقصان باش
حسادت مهر چشمت بود
احساست کمی آهنگ
ضمیر آشنای من
غرور و فخر جانت بود
به دنبال تو بودم من
کجا آواره بودی تو
تو در بالین شب مرده
من این دیوار خاموش
ترک خورده

از کتاب "آه دایان زامان" اثر الهامه لطفی آذر

چه انتخابی

ممنونم

گل پامچال شنبه 2 آبان 1394 ساعت 20:28 http://goolepamchal.blogfa.com

یا حسین …
هزار خرقه عوض کرد روزگار و هنوز
حدیث پیرهن کهنه ی تو پابرجاست …

سلام و عرض تسلیت به مناسبت شهادت امام حسین (ع) و یاران با وفایشان...
التماس دعا دوست گرامی[گل][گل]

.....
سلام

تسلیت بر شما و خانواده محترمتان
محتاج دعا .
" یک سمت تویی و عشق
مرگی ساده
یک سمت جهان ؛ به مرگ من اماده
می ترسم، از بچه گنجشکی که
در دست دو بچه ی شرور افتاده
سید مهدی موسوی "

n.m جمعه 1 آبان 1394 ساعت 11:59

سلام. مثل همیشه عالی.
نذرت قبول عزیز.
التماس دعا.

سلام
خوش آمدید
محتاج دعا

نسرین پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 12:08 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

عاشقانه ی زیبایی بود مینای عزیزم
کاش همیشه به همین زیبایی و با همین نورانیت دردهایمان را به کلام وحی میسپاردیم و روحمان جلا می یافت از نوازش دست های کریم بی منت:)
راستی نذر کتاب را خیلی وقت است که میشنوم ولی هنوز اقدام نکرده ام و این قضیه ی کتابها در سفر را هم خیلی خیلی دوست دارم که با جمعی از دوستان مجازی مان جمع شویم و این طرح را در تبریز هم به انجام برسانیم طرح معرکه ای است

" خیلی عالی میشه
سفر
دوست
کتاب
"
همه چیز هست
دیگه چی می خوایم ..
امیدوارم این طرح رو عملی کنیم .

فجر پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 08:25

بوسیده ام نه یک بار که صدبار

آن مصحف زیبای خدا را

ای دوست بنازم به کلامت

گـــُلاگل شکفتم
سراسیمه گفتم
خدایا چه حاجت!
کتابت که حُجّـــت.
مداد کوچک

صحاف چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 22:25

نذر عشق کرده ام
که بپاشم برکبوتران چشمانت
وقتی از کوچه ی دلم میگذری


( بداهه ای تقدیمت )


نذرهایمان قبول باد

چه بداهه ای
" ممنون بانو "
قبولِ همه

نیما چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 18:30 http://from-sky.blogsky.com

زیبا،

عشق به خواندن .. .عشق به اسماعیل.. .
نذر عزیزترینها .. "کتاب" شاید..
ذبح آنچه دوستش می دارید..
"بخشش".. .
و بانگ گوسفندی پروار، از میان شاخسار طلب.. .
هدیه، هدیه است دیگر.. . چه "لبخند" باشد و چه گوسفند.
هدیه آن است شاید، که ندانی چیست و خود بازش کنی.
اقْرَأْ ...
موفق باشید

هدیه ای گرانبهاتر از لبخند ندیدم در این روزه گارِ فانی ....
روزهاتان سراسر از لبخند خدا
/

ندا چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 16:55

انگار که همین لحظه اونجایی سر کوه.
خوب نوشتی جمله هات قشنگن .ممنونم هم کلاسی

کوه
اشنای خوبیست
صدایم را ازبر است
دلم
برایش می تپد .
کوه قشنگ است و نور
لطف داری

ابراهیمی چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 16:51

(من این خانه را دوست دارم.مثل اینکه هرگز در عمرم در جای دیگری زندگی نکرده ام.دیگر چه می خواهم....)

این جمله رو در کتاب زندگینامه چارلی چاپلین خوندم.
در بدو ورودم به کتابخونه ام به یاد این جمله ام

مثل همیشه زیبا و بدون نقص نوشتی مهربانو

" یک بار دگر خانه ات آباد بگو سیب "

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.