مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

کمی کتاب ِ شعرْ بنــوشیم و دفترِ مولانا را .....


اکبر اکسیر:

برادرم مشاور املاک است

من مشاور افلاک
او زمین ها را متر می کند
من آسمان ها را
من از ساختن بیت خوشحال می شوم
او از فروختن بیت
او چندین دفتر دارد ،

من چندین کتاب
او هر روز بزرگ می شود

من هر روز کوچک
با تمام این ها نمی دانم چرا اهل محل
به من می گویند اکبر ،

به او می گویند اصغر؟

 
خُدا قَبول کُند ؛هنوز هم پای ِ شعر که می آید وسط؛ چهار ستون ِ حواسم  پاگیر می شودبه باریدنْ؛سرریز می بارد ؛ ترمه شِعْر ؛ حریرِ شعر

راستش نمی شود نام ِ شعر را جای  ِ خط خطی هایم  املا کنم امّا صلاح می دانم.

نمونه ای از من ِ مداد کوچکی :

اکنون که کَمی چشم ِ بشَرْ ساحره ام خوانْدْ؛وَقت است سَلامی به بَشَرْ.....

در سطر بالایی ؛ کتاب ساحر و جادوگر خطاب شده است این یعنی ؛ کتابْ کارِستان می کند

و سلامی به بشر ؛ آشتی ِ کتاب با انسان را می رِسانَدْ

ادامه اشْ را :

با چه عصایی !

جای نقطه چین ها را با همین جمله کامِل می کنم

از ن ق ط ه ؛چ ی ن نوشتنْ ؛ برخلاف ان چه سایرین می نِگارند ؛ سخت و مبسوط است،چون چند بُعدی و چند وجهیست

وَرایِ نقطه چین ها ؛ بی قراری هاست؛ بی تابی هاست

شور و هیجاناتِ فراوانی که پایه اش را بَنا کُنیم بر عمر ِ جوانی

نقطه چین نوشت ها پنجره ای می گشایند بَر چشمِ مخاطبْ

هر جور می خواهد؛ می تواندْ  جمع و جورش کند این سفره ی  شعر را

کتاب این جاویدانْ ماندِگار؛ این خوب ِ خوبِ خوبْ ؛این سراسَر مائـــده ی روح

جان گرفتنش با ماست ؛ چشم به راهش نگذاریم.

کمی از شعرهایم را همین جا برایتان :
+ مُغتنَم دانی نگاهم ؛ اشک ها نی روی ِ قالی ؛دست هایت کوچک امّــا ؛ دوربینت در چه حالی ! عکس ها فرصت ِ خوبیستْ ؛ من نباشم یادگاری

+  وَ عجیب استْ همینکه؛نگرانمْ داری؛دمِ در باشی و من فارغ از آن دمْ باشم؛لب ِ دل باشی و منْ تشنه ی راهتْ باشم ؛ دلِ من کمْ سال است

+ همین ساعتْ کنارم نیستی امّا ، برای ِ تو به قدری شعر می ورزَمْ ؛ که حتّــا قالبم را هم نمی دانم غَزَل باران کنم یا قطعه ای جانان!

+وَ زنی را دیدم که به یک سیب قناعت می کردْ؛ با دو چشمِ نگران ؛ غُصّــــه هایی که در آن ؛ خنده ای جا نگرفت

+خِرَدْ چیـــن و عقلی سراسر ؛ که این زنده گانی بدون ِ همان عشقْ لطفی ندارد
+ کُنج ِ این دل، قَدَمَتْ گیر به جایی دارد ؛ نکنی پای ِ دلتْ را کوتاه .......

شعرهایی دارید اگر ؛ زیبا شعرهایی دارید که صد البتّ ؛ برایم همین جا به یادگار .

نظرات 34 + ارسال نظر
صحاف شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 19:48

سلام

مطالب پست جدیدت محشره

چه چینش زیبایی از اسامی کتاب ها ترتیب داده ای الماس گونه




کاش قسمت کامنت پستت مسدود نمی بود :

.....

سلام بانو

به خاطر روی ماهتان
چشمْ

فعال می کنیم .
خصوصی ها امان ندادندْ.

آشنا شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 17:37 http://sazedel20.mihanblog.com/

برای رسیدن به جایی که تا به حال نرسیده ایم
باید از راهی برویم
که تا بحال نرفته ایم.

ماهاتما گاندی

دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک، چک چک، ... چکار با پنجره داشت

قیصر امین پور

روزالی پیرسون جمعه 27 شهریور 1394 ساعت 21:22 http://degardisi1.persianblog.ir/

عشق از تو مرا من ساخت...اما تو نمی فهمی
من تو شده ام تو من... این را تو نمی فهمی
من بید تبر خورده تو تیغ تبر بودی
معنای شکستن را حتی تو نمی فهمی
لیلاترم از لیلا ...افسانه ی عــشقم را
مَردُم همه فهمیدند !
اما تو نمی فهمی

سپاس

انجمن جلال آل احمد چهارشنبه 18 شهریور 1394 ساعت 17:18 http://JALALEBAJALAL.BLOGFA.COM

راز قتل "جلال آل احمد"...؟؟؟

سر می زنیم

فاطمه ضیاالدینی دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 20:03 http://29azar93.blogfa.com

مهربان من... مداد کوچک اما صاحب اندیشه های بزرگم ممنون که خوبها را برایم کنار می گذاری.........

ممنونم از حضور گرمت .

رنجبر شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 16:43

سلام بر مینا خانم گل
متنهای زبیایت آدم را به وجد می آورد. چندیست خبری ازت ندارم آیا در آزمون شرکت کردی؟
امید که امسال قبول بشی و یه حقت برسی کتابخانه ها امثال شما را کم دارد پر انرژی و با انگیزه و مهربان ....

سلام جان ِ جانان
بزرگواری می کنی
همین که
قدمت
نگاهت
را می پاشی همین جا خانه ی خود ِ خودت.
شرکت کردیم
معجزه فقط /
استان ما تنها 1 نفر را .
دعا یادتان نرود برامان.

ندا جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 13:39

خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد

چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد

هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد

چه سالها که درین دشت ، خوشه چین ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد

بر این مشام و بر این جان چه میشود یارب!
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد

خدای من دل چشم انتظار من تا چند
به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟

چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن؟
خدا کند که از آن دور توسنش برسد ..

ندا جان بابت این زیبا انتخابت ممنون.

سیمین جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 09:40 http://www.janeoshagh.blogfa.com

چقدر حضورتون ارزشمند هست برام
چقدر خوبه که هستید
چقدر خوبه که مینویسید
چقدر خوبه که آدمها رو میبینید
چقدر خوبه که بزرگید

وَ خوب تر زمانی که می خوانیدَم

اینجا صفایش به قدم های شماست
به نگاه های زیبای شما .
راستی این همه شعر خوب خوب دارید از کجا ؟
و در تلگرام پلکان می خوانیم از شما
یکی را برایمان .....

هناسه سرد پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 18:51 http://WWW.henasesard.persianblog.ir

سلام به قلم کوچکی که بسیار بزرگ مینویسه
عالی مثل همیشه
پایار باشید

سلام و سپاس حضور

محسن چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 23:49 http://noor8286.blogfa.com

سلام

تار و پود هستی ام برباد رفت،اما نرفت

عاشقی ها از دلم دیوانگی ها از سرم

"رهی معیری"

مهم نیست
تو که آن بیدِ بالِ حوض را
به خاطر داری ...!
همین امروز غروب
برایش دو شعر تازه از "نیما" خواندم
او هم خَم شد بر آب و گفت:
گیسوانم را مثلِ افسانه بباف!



سید علی صالحی

دخترگل چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 22:07

سلام
خیلی قشنگ مینویسی , الحق که مدادی!

سلام دختر گُـــل

خوش اومدید

" قشنگْ"
نگاه ِ شما.

سید حسین چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 21:36 http://hossain.blog.ir/

سلام بر مداد خوش رنگ و خوش طبع
شعری نیست در خاطرم تا بگویم بهر شما ، معذورم ...
اما آنچه که مرا می کشاند اینجا نوای زیبایی ورق کتاب است ، که قرار است اول برج مهربانی ترانه ی " باز آمد بوی ماه مهر " سر دهد .
هر آنچه که نگاشتید زیبا بود ، که در نگاهم برجسته شد .
باز تشکر ، بخاطر تمام دلسوزی هایتان برای کتاب ...
باشد به امید روزی که ، دست در دست کتاب در مسیر روشنای حرکت کنیم

یاعلی

حسابی زنده باشید سیّد جان .
یاد ِ یار ِ مهربان آید همی ................
باشد به امید روزی که ، دست در دست کتاب در مسیر روشنای حرکت کنیم
الحق ؛ حق گفتید و حق خواندیم

دریا چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 18:26 http://http://aseman2071.blogfa.com/

‏‏دل من خسته شده ، ناز کشیدن بلدی ؟!

روی لبخند غمش ، ساز کشیدن بلدی ؟!

مبری یاد مرا، خاطره ها را نکُشی !

طرح چشمان مرا باز کشیدن بلدی ؟!

غزلی باز بخوان عاشقی از یادم رفت

از زبان دل من ،راز کشیدن بلدی ؟!

پَرو بالی دگرم نیست ،قفس جایم بود


تو هنوز هم پَر پرواز کشیدن بلدی ؟

دفتر عشق من آغشته شدازخاطره ها

چهره ی عاشق طناز کشیدن بلدی؟

دل من غرق تمنــــای وصال توشده

نقش یک عاشق طناز کشیدن بلدی؟

غرق دریـــا شد ه ام قایق توجادارد؟

لنگر عشق بگو باز کشیــدن بلــدی؟

نـــاز کن نـــاز که این کـــار تــواست

ای خدا راست بگو ناز کشیدن بلدی؟

فهیمه زارعی

دشوار که نه، رفتنِ من کندنِ جان بود
دلتنگیِ من بیشتر از یک چمدان بود...
.
علی_نجاتی

کتابدار چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 17:17 http://ketabshoeel.blogfa.com

سلام. ممنون از حضورتون مداد کوچک عزیز

سلام
و
خوش آمدید
و خوش تر که به حلقه ی کتابی پیوستید.

سپیده متولی چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 15:05 http://www.sepidehmotevalli.blogfa.com

سلام.
این شعر رو خیلی دوست داشتم

برادرم مشاور املاک است
من مشاور افلاک
او زمین ها را متر می کند
من آسمان ها را
من از ساختن بیت خوشحال می شوم
او از فروختن بیت
او چندین دفتر دارد ،
من چندین کتاب
او هر روز بزرگ می شود
من هر روز کوچک
با تمام این ها نمی دانم چرا اهل محل
به من می گویند اکبر ،
به او می گویند اصغر؟

سلام

شعرای این شاعر قشنگَـــنْ؛
اگر دری میان ما بود
می‌کوفتم
درهم می‌کوفتم...

اگر میان ما دیواری بود
بالا می‌رفتم پایین می‌آمدم
فرو می‌ریختم

اگر کوه بود دریا بود
پا می‌گذاشتم
بر نقشه‌ی جهان و
نقشه‌ای دیگر می‌کشیدم

اما میان ما هیچ نیست!

هیچ...

و تنها با هیچ

هیچ کاری نمی‌شود کرد!...

"شهاب مقربین"

جواد مهدی پور چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 11:50 http://javadms1509.blogsky.com

اکبر اکسیر:

برادرم مشاور املاک است

من مشاور افلاک
او زمین ها را متر می کند
من آسمان ها را
من از ساختن بیت خوشحال می شوم
او از فروختن بیت
او چندین دفتر دارد ،

من چندین کتاب
او هر روز بزرگ می شود

من هر روز کوچک
با تمام این ها نمی دانم چرا اهل محل
به من می گویند اکبر ،

به او می گویند اصغر؟


سلااام و عرض ادب محضرتان مداد کوچک آسمانی

بسیار زیبا و در عین حال نغز و دارای پیام بسیار عالی
لذت بردم از این مطلب قشنگتان مدادکوچک زیبا نویس

درود بر شما
زنده باشید

ممنتظر نگاه زیبایتان هستم همچنان ..

سلام
و
سپاس از حضورتان
در اولین فرصت سر می زنم به بلاگتان .چشم

ویرگول ، سرِ خط ـ ایلیا سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 10:49 http://ilia-khoei.blog.ir

"کتاب ساحر و جادوگر خطاب شده است این یعنی ؛ کتابْ کارِستان می کند"
"اکنون که کَمی چشم ِ بشَرْ ساحره ام خوانْدْ؛وَقت است سَلامی به بَشَرْ"
درود

چه روزِ خوبی بود
شما امدید
خوب تر شد.

محسن سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 06:45

سلام

برای بعضی دردها نه میتوان گریه کردنه میتوان فریاد زد...



برای بعضی دردها فقط میتوان نگاه کردو بیصدا شکست...

این دردها ...
آه از این درد ها

از هر طرف درد است .

سوگندصفا سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 00:05 http://soogandsafa.blogfa.com

اکبر اکسیر:
برادرم مشاور املاک است
من مشاور افلاک
او زمین ها را متر می کند
من آسمان ها را
من از ساختن بیت خوشحال می شوم
او از فروختن بیت
او چندین دفتر دارد ،
من چندین کتاب
او هر روز بزرگ می شود
من هر روز کوچک
با تمام این ها نمی دانم چرا اهل محل
به من می گویند اکبر ،
به او می گویند اصغر؟
.
.
.
محشری رفیق شاعرررررر

شما محشر تر بانوی ِ عزیز

سوگندصفا دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 23:58 http://soogandsafa.blogfa.com

سلام مداد کوچک جاااااااان...
جدا کامنتای من کو......؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یا خدااااااااااااا................
امکان نداره ثبت نشه.چون مثل بلاگفا نیست میدونم.......
پستت رو خوندم عالیه....دوست دارم نوشته هات رو...حس خوبی جریان داره تووش

سلام بر سوگند صفا
من تقریبا همه ی نظرات را تائید می کنم
دوستان هم خصوصی زده اند که کامنتمان را چرا تائید نمی کنید .
من امّا نمی فهمم ....
نکند بلاگ اسکای دستِ و دل ِ دوستی داده باشد با بلاگفای ِ لعنتی
.
ممنون از لطفتان

شیردل دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 23:13 http://yadeayyam.rasekhoonblog.com/

بنام خدا
سلام دوست گرامی و استاد قلم
بدون تعارف قلمی زیبا دارید و بنده که مجذوب نوشته های شما بوده و هستم ،هم در سه نقطه چین و هم در اینجا.
خوشحالم از اینکه با همه شلوغی کار فرصت می کنی به شاگرد اولی ها هم سر بزنی و با نگاه قشنگ و افکار خوبت ،انرژی ادامه به بقیه و.....بدی.
واقعا بعضی وقتا توکار خودم حیران می شم که در مقابل نوشته ها و افکار قشنگ شما ، بنده و .... برای چی وقتمان را با خط خطی کردن میگذرانیم.
اما باز وقتی به خودم میام میگم با اعتقاد به اینکه خدا آنقدر بخشنده و مهربان هست که بنده ناچیزش را هم فراموش نکنه و شما و دوستانی را سراغ ما بفرسته تا دلخوش باشیم که...
بهرحال ممنونم از حضور گرمت در همراهی همیشگی ام.
سلامت باشی و شاد و سربلند.

سلام جناب ِ‌شیر دل
این حرف ها را نزنید ها ؛ شما استاد ِ مائیــد
هر چه داریم از شماهاست
" خاطرات شبکه ی booki هرگز از یاد نمی روند "
از ان کتابخوانان خوب بودید و هستید و خواهید ماند .

pouya دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 23:06 http://aftabyazd.persianblog.ir

اسم خود را حذف کردم از صف اهدای عضو

قلب عاشق ها که دیگر قابل پیوند نیست .....

علی صفری

سال هاست من و فراموشی سر تو جنگ داریم!

محمد غفاری

آشنا دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 21:02 http://sazedel20.blogfa.com/

جهان دری ست
که به رفتار باد
دست تکان می دهد
بر لولایی
که به خُلق تنگ جفتش فرو رفته است

در قفل این در
هیچ معمایی نیست.


رضا بروسان

با شوق یک فردای خوش، راحت نفس خواهم کشید
اما اگر رخصت دهد این بغض ِاز دیروزها

آشنا دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 20:41 http://sazedel20.blogfa.com/

صبح‌ها
پشت پرده، بندری‌ست
که آواز مرغ‌های دریایی‌اش را
باد
در گوشِ کشتی‌ها به زمزمه می‌وزد

ظهرها دشتی‌،
که بوی شیهۀ مادیانهاش
با علفِ تازه می‌آمیزد

عصرها جنگی،
که دست در دست باران‌هاش، بارها قدم زده‌ام

شب‌ها ولی
پشتِ پنجره‌ام کوچۀ دلتنگی‌ست
که ته‌مانده‌های روز را
میانِ صدای گربه‌ها قسمت می‌کند و
فکر می‌کند فردا
با صدای مرغ‌های دریایی بیدار می‌شوم
یا سوت کشتی‌ها.



لیلا کردبچه

مثل خاراندن یک زخم پس از خوب شدن

یاد یک عشق عذابـیــــــست که لذت دارد...


#مقداد_ایثاری

انتخابتان عالی بود.

آشنا دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 20:31 http://sazedel20.blogfa.com/

من و تو آن دو خطیم، آری
موازیان به ناچاری
که هر دو باورمان زآغاز
به یکدگر نرسیدن بود...!

حسین منزوی

قبول کن که گذشته ست کار من از شک
که سالهاست به تنهایی ام یقین دارم


محمدعلی بهمنی

مجید شفیعی دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 15:15

سلام

همیشه سرش پایین بود
هر بار که چشممان بهم میافتاد سرش را پایین می انداخت و میخندید و سرخ میشد

تا آن باری که ندانسته
هر کدام در دو سوی قفسه، دو کتاب پشت به پشت را برداشتیم...

اینبار سرخ شد
اما نگاهش را پایین نینداخت

و لبش را گاز گرفت
و من مردم


اکبر اکسیر عالی بود عالییییییییییییییییییی

:)
@}-----

چه زیبا ....

ممنونم

کتابخانه ن والقلم دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 12:13

خستگی آدم را در می آورد مثل یک استکان چای داغ وسط زمستان
یایک لیوان آب خنک گوارای چشمه ای در تابستان

مداد کوچک اصلا لطیف ورقصان وموزون وخیال انگیز است

اصلا" نون و القلم را ندیده اید چه اهلِ دل است و خدابین.
از همین جا نوش ِ جانتان .

جاده دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 08:20 http://514313.blogfa.com/

اکبر اکسیر:
برادرم مشاور املاک است
من مشاور افلاک
او زمین ها را متر می کند
من آسمان ها را
من از ساختن بیت خوشحال می شوم
او از فروختن بیت
او چندین دفتر دارد ،
من چندین کتاب
او هر روز بزرگ می شود
من هر روز کوچک
با تمام این ها نمی دانم چرا اهل محل
به من می گویند اکبر ،
به او می گویند اصغر؟


الان متن فوق از شماست یا اکبر اکسیر؟؟؟ اکبر اکسیر عنوان شعر است یا شاعر؟؟

اکبر اکسیر شاعرْ است
شیرین شعرها دارد
حتما بخوانیدش/

نسرین یکشنبه 8 شهریور 1394 ساعت 01:32

اول یه گلگی: این بلاگ اسکای تو چرا هیچ وقت منو یادش نیست؟ همیشه ازم میخواد که اول خودم رو معرفی کنم و آدرس خونم رو بهش بدم حتی رمز شب هم میخواد سفارش منو بهش بکن بگو خودیه باو...
اکبر اکسیر از آنجایی که هم زبانه برای ما شیرینی شعرهاش دو چندانه اهل استارای عزیز ....
طبعت روانه ولی سعی کن طبعت رو توی حصار قافیه پردازی محصورش نکنی رهاش کن بذار برای خودش بگرده وقتی گیرش میندازی توی تور قافیه و وزن مهنا از دست میره شعر های ازادت دلبری میکنن اما بقیه...
یاد نقطه چین بخیر که چقدر خواستنی بود برامون:)
کاش شروع کنی الان که بیکاری

یادآوری می کنم یادش به یادَتْ.
اکبر اکسیر واقعا" شعرهاش خواستنیست دونه به دونه./
ممنون که معنی مْ کردی نسرین جان
ممنون که داری مداد کوچک رو از ریشه معنی می کنی
" چو تخته پاره بر موج ؛ رها رها رها منْ "
یاد سیمین به خیر
نقطه چین رفت پیششْ
" نقطه چین اندازه یک عمر برای هر پستش زمان می خواهدْ"
گلچین ها از روی وسواس ؛ شاعرها از روی احساس؛ منطق بیداد نمی کند
کمی زمان بیشتری می خواهد
تا ببینیم چه می شود .
خلاصه ی کلام :‌قربانتْ

صحاف شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 20:43

چقدر جالب بود شعر اکبر اکسیر :

ونوشته ی خودت که دلبری میکند این میان

در مورد اکبر اکسیر واقعا" حق با شماست
خیلی جالب است
نمونه ی دیگر از این شاعر:
من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو ئیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
وآب ازآب تکان نمی خورد!

صحاف شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 20:38

به نبودن هایت عادت نکرده ام

مثل عقربه های ساعت

ونگاه ِ بی قرار

بداهه ای برایت

" آمدن ذاتی ست
رفتن ها را .....
مراقب باشیم "
سه نقطه چین
ممنون بانو

فجر شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 18:45

سلام مداد کوچک جان

ما که شاعر نیستیم شعر داشته باشیم
کوتاه نوشتی دارم در اولین مجال برایت می نگارم و البته خواهان رفع عیب و ایرادش!!!!

شعرت زیبا بود ،دستت طلا

و سوالی دارم

بهترین کتاب شعری که خوانده اید؟

و مناسب ترین و لذت بخش ترین کتاب شعر برای من تازه علاقمند؟

سلام
" کوتاه نوشت "
چه خوبْ
حتما" برایم بفرست می خوانمْ .
کتاب ِ شعری آینه های ناگهان / کلا قیصرامین پور را عشق است
نزار قبانی را عشق است
بهبهان سیمین
فروغ را
ش ه ر یار را
شاملو را
" مولانا و ابوسعید ابوالخیر حسابش خیلی جداست"
شاعر که تا چشم کار کند موجود است / بدیع/سیار/زحمتکش/
شعرهای بانو فاطمه ضیاء الدینی را در پروانه ها زود می میرند ؛ مابین لینکهایم را نیز بخوانید.

فاطمه ضیاالدینی شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 16:02 http://29azar93.blogfa.com

وَرایِ نقطه چین ها ؛ بی قراری هاست؛ بی تابی هاست

... سلام نقطه چینم....

کافه شعرت همیشه باشد آدم خسته از راه می رسد بیاید اینجا نفسی تازه کند بد نیست حتی مرگش را به تاخیر می اندازی... کافه کتابت هم باشد آدم وقتی ندانست می آید می خواند چیزی می فهمد....

سلام بر بانوی ِ شاعرمان

این " بودن" ها را شُکر که از وجود ِ شماهاست

وگرنه نقطه چین سطریست خالی .
برایتان:
http://upload.tehran98.com/upme/uploads/e8df8c3f7e8cca735.jpg?w=640&h=424

جاده شنبه 7 شهریور 1394 ساعت 14:14 http://514313.blogfa.com/

سلام
قشنگ بود ... خیلی
اون پاراگراف اول و اکبرواصغر خندمو درآورد...

سلام

ممنون

قشنگْ خواندیدْ.

موفق باشید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.