مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......
مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

مــِـــــــداد ِ کــوچَــــک

هر چه اینجاست ؛ قلم و کاغذ و میز حتّی ؛ پیـــرتر می شوند جز کتاب هایی که هر روز ؛ هر روز .......

قَیِّدوُا العلم ب الکتاب


اتاق رنگی


نمی دانَم ترجُمه ای که از واژه ی note or duplication دارَم ؛ چه قَدْر ؛ صحیحْ ؛ می تَوانَد باشَد

نُـــت برداری ، کُپــی کاری ، تُحفـــه نِگاشت ؛ یادداشت ریزان ؛ نُسخه برداری .....

در هَر حال گَنجانه ی بزرگی ست این واژه ؛ چرا که :به کار می آیَد برای ِ روز ِ مَبادا

کتاب را از گَنجــه ی اتاقت بر می داری ؛ نوازشَش می کُنی ؛ با چَشم هایت روی سطْـــرها کلیک می کُنی،واژه ها دارَنْد فرار می کَنندیک هو ....از دید ، از دور، از نزدیــک

قَلَم ؛ قَلَم ...لَحن ِ کتاب را خوب ْ می فَهمَد و یادگاری اَش می کُند زیبایی های این

  زَر ِ کاغَــذی را

 توصیه می کُنم یادگاری های ِ خواندنی تان را اگر :

+ذهنتان بیش از اندازه فَعّـــال است که هیـــچ ؛اگر:

-در حدواندازه ایست که فراموش می شَوَد چه چیز خوانده اید و تا کُجا برای نُت برداری مُقاومت  نَکُنید  ؛ بنویسید حتما"

زمان بَد جنسْ است و زمــانه ناجنسْ ؛ جنس ِ خوب در حافظه می مانَد ؛ جنس ِ اعْلی در کتاب و ناچیـــز ها در کوچَک ذهن ها 

" هایکو  "

نمونه هایی را برایتان :

شب بود و شَب پرده ی بسیاری از اعمال نیک و بد ِ آدمیست؛ در بالِش خاصیّتی ست که فکر را عَوَض می کُند " شوهر آهو خانم - علی محمد افغـانی "

اندیشه می آید و می رَوَد ؛ نمی توان مانعش گَشت ؛ خاصّه در شب ...وقتی که خوابَت نمی گیرَد " جان شیفته - رومن رولان "

احساس می کُنم از کتاب ها می ترسم ؛ هر وقت خود را در میان ِ کتاب ها می بینَم  با صراحت ِ بی رحمانه ای احساس ِ نادانی می کُنم ؛جَهـــل ؛ هیهــآت " دولت آبادی ِ عزیـــز "

یک احساساتی هست ؛ یک چیزهایی هست که نمی شَوَد به دیگری فهماند ؛ نمی شود گفت ؛ آدم را مسخره می کُنند ؛ هر کس مطابق افکار خودش دیگری را قضاوَت می کُند؛ زبان ِ آدمیزاد مثل ِ خود ِ‌او ناقص و نا توان است " زنده به گــور - صادق هدایت "

وقتی انسانی به حقیقت بیندیشَد ؛ هیچ گاه به جنگ فکر نمی کند " آخرین انار ِ دنیا - بختیار علی "

و شما نیز نمونه هایی را .......

بزرگ نوشت : بنده ی من ؛ نشانی ِ مهربانی ِ من آن است که نُخُست ؛ ما تو را یاد کردیم ؛ سپس  تو ما را یاد کردی ؛ نخست ؛ من تو را خواستم ؛ پس از من ؛ تو مَرا خواستــی "  کشف الاسرار میبدی "

 کوتاه نوشت : نصف ِ تاریخ ِ عاشقـــی "  آب "  است

هایکو  : پُشت ِ آن درخت ؛ حریــم هست و حَرَم ؛ دورتر یا نزدیــک تَر !!!!

چشیدنــی :   منْ گنجشک نیستَم از مستور ِ نازنین

زیباترین جمله را از دوستان در پستی جدا و با نام ِخودش درجْ خواهم کرد .

نظرات 38 + ارسال نظر
سارا پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 12:27

ممنون از خودم بود. دیشب نوشتمش.....

واقعا" !!!

من این نوع قلم رو خوشم میاد ..خوبه باریک الله

سارا پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 09:48

اگه نوشته ی راکسانا رو میگید آره خیلی زیباست. ممنون از انتخابتون.

ارسالی ِ شما منظورم بود ....

خیلی خوب بود.

دریا پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 08:44 http://aseman2071.blogfa.com

من آمـده ام از لـب تــو ، قـند بســازم
از قصه ی دلــدادگی ام ، پـند بسازم

دارم نگـران می شـوم از طول جدایی
با غصه ی دوریّ تو تا چند بســازم ؟

باور کن عزیـزم، دلم آنقدر که تنگ است
میخواهم از این سینه، کمربند بسازم

من زیر فشار غم تو.. صخره ام ، اما
باید که از این صــخره دمـاوند بسازم

من آمده ام جان بدهم.. عشق بگیرم
از این همه انـکار تو.. سوگند بسازم

من آمــده ام تــا کـه به امــید خـداوند
از گریــه ی شبهای تو لبخند بسازم




محسن نظری

شتاب مکن
که ابر بر خانه‌ات ببارد
و عشق
در تکه‌ای نان گم شود
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد
آدمی در سقوط کلمات
سقوط می‌کند ..
و هنگامی که از زمین برخیزد
کلمات نارس را
به عابران تعارف می‌کند
آدمی را توانایی عشق نیست
در عشق می‌شکند و می‌میرد ..

{ احمدرضا احمدی }

سارا پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 01:22

دنیای مجازی یعنی
آدم های مجازی
نام های مجازی
حرف های مجازی
دل نوشته های مجازی ......
چند وقتی ست که درگیر مجاز ها شده ایم و از استعاره باز مانده ایم.....
حسن تعلیل چشمانم شده ای و با کنایه از کنار تشبیه بلیغ احساساتم می گذری...
اسلوب معادله بس است
حساب و کتاب هارا بگذار برای بعد...
اکنون می خواهم بی مراعات غرق چشمان بی نظیرت شوم....

دختران خانواده‌های خوب بادبادک هوا نمی‌کنند .
بادبادک‌ها رنگی‌اند،
رنگ‌ها شادند،
و شادی هوس‌انگیز .
بادبادک‌ها کاغذی‌اند ،
پاره می‌شوند ؛
پس بادبادک‌ها پاکدامنی نمی‌دانند.
بادبادک‌ها به نخی نازک بندند ؛
نخ‌ها دل به باد می‌دهند ؛
و بادها بادبادک‌ها را از راه به در می‌کنند.
بادبادک‌ها سر به هوا به پرواز در می‌آیند.
و گلاویز می‌شوند با ابرهای دل سیاه
و تسلیم می‌شوند در آغوش‌شان .
برای همین است که
دختران خانواده‌های خوب هیچ‌گاه بادبادک هوا نمی‌کنند !



{ راتی ساکسانا }

" چه قدر زیبا بود ؛ نویسنده اش !

محسن چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 23:22 http://noor8286.blogfa.com

سلام[گل]

گاهی نا امید میشوم ،
و گاهی آنقدر سر شارم از عشق
که میخواهم ،
لحظه هارا با تمام وجود لـمس کنـم،
ســرانــجــام ایــن دو احـساس،
تنـها یــک حــس زیبـــاست
و آن
زنــــدگـیــست …!

ممنونم از شما .

بهار پاییزی چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 23:19

یک لحظه به سایه رفتن،
سرنوشتِ آفتاب را تغییر نخواهد داد...
تو کارِ خودت را بکن،
دنیا هم راهِ خودش را خواهد رفت....

تو مثل لاله ی پیش از طلوع ِ دامنه ها
که سر به صخره گذارد ؛
غریبی و پاکی !
تو را
ز وحشت ِ طوفان
به سینه میفشرم ...
عجب سعادت غمناکــــــــی !!


{ منوچهر آتشی }

دلارام چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 21:40

میدانی....سخته

در جاهایی باشی که تو هیچ وقت گذرت به آنجاها نیفتاده

ولی از عطر تو پر است.....چون

من آنجا را پر از یاد وخاطره تو کرده ام ووقت رفتن تو

تو به من بگو چه باید بکنم

چطور در خانه خودم که پر است از خاطرات تو بمانم

وتو را به فراموشی بسپارم

من از خانه خود فراری شدم خانه ای که هیچگاه ندیده ای

ولی پر است از عطر خاطرات تو

نرو.....تنهایم نگذار...عطشم را سیراب نکن

من هیچ چیز از تو نمی خواهم...ولی نرو....تنهایم نگذار

بگذار باز هم خانه من پر از عطر خاطرات تو شود

بگذار لحظه هایم.... بوی تو را بگیرد

بگذار قدم هایم برای بودن با تواستوار بر زمین فرود بیایند

بگذار آرزویی محال باشی

ولی باشی

گـلواژه ای به سپـیدای ماهـتاب و سپـید است
با عـطر بـاغ اطلسی
و دشت های گـرم شب بـوهای دشتـستان
نـامـت گـل هـزار بـهار نـیامده است
نـامت تـمام شبهایـم
و گـستره ی خـمیده رویـاهایـم را
پــُر می کند
و در دهـانم
مـانند مـاه در حـوض٬ مـد می شود
نـامت در چشمانم
چون لالـه٬ سرخ
چون نـسترن٬ سپـید
و مثـل سرو٬ سبز می ایستد
نامت مژگانم را دُر می گیرد
نامت در جانم
گـُر می گیرد ..


{ منوچهر آتشی }

سارا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 21:29

قابیل در اندیشه ی چیدن میوه ی ممنوعه
و پدر......
در حسرت اینکه
(( ای کاش، هیچ گاه گرفتار اندیشه ی قابیل نشده بود.))

مرا به بودن امیدی نیست
میان دست های خدا پنهان شده ام،
برای گل یا پوچ زمینی ها. . .

pouya چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 19:48 http://aftabyazd.persianblog.ir

توافق کرده اند ایران و آمریکا به این سختی
من و تو همچنان در حل یک لبخند درماندیم !

محمد رسولی

چه خوبْ

......
چه زیبا

دلارام چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 13:05

با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج



ای موج پریشان تو دریای خروشان

بگذار مرا غرق کند این شب مواج



یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم

یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج



ای کشتۀ سوزاندۀ بر باد سپرده

جز عشق نیاموختی از قصه حلاج



یک بار دگر کاش به ساحل برسانی

صندوقچه ای را که رها گشته در امواج



از : فاضل نظری


سلام ودرود بر مینای عزیز

وبلاگت یکی از بهترین وبلاگهاست دخترم

لطف دارید
این شمائید
که با همراهی هاتون این جا رو گرم می کنید .ممنونم

هیئت مجازی کتاب چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 12:05 http://heyateketab.blog.ir/

سلام

دعوتید به گفتگو

http://heyateketab.blog.ir/post/252

سلام
چشم
سر می زنیم حتما".

فجر چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 11:20

سلااااااااام
مانده ام در انتخاب جمله،یادداشت های دارم از جملات.
آخرش رفتم سراغ نادر ابراهیمی با اجازه پشت میز زیبای که تدارک دیده اید می نشینم و مینویسم:
-به یاد داشته باش که یک مرد ،عشق را پاس می دارد،یک مرد هر چه را که می تواند به قربانگاه عشق می آورد،آنچه فدا کردنی ست فدا می کند،آنچه شکستنی ست می شکند و آنچه را تحمل سوز است تحمل می کند،اما هرگز به منزلگاه دوست داشتن به گدایی نمی رود.

این هم یک جمله ی لطلیف دیگر"پنجره ،روح مهربان اتاق است."از نادر

سلام
چه زیبا /
و برایتان از شب ِ مورد نظر :
اگر بخواهی از آینده ات بدانی
انگار که در ِ خانه ات را روی یک قاتل باز کرده باشی .

ممنون از حضور

فاطمه ضیاالدینی سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 22:49 http://29azar93.blogfa.com

سلام مداد کوچک جانم

کم سر می زنم اما بسیار ارادت دارم...

مطالب زیبایتان را بارها خم کخ بخوانم بس که نو است کهنه نمیشود...

قلمتان ماندگار دوست با اندیشه های بزرگ من

سلام

ارادتتان و ارادتمان محفوظ ......

مرسی که لطف داری به ما .

دانشجوی کلاس اول دبستان سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 13:41 http://martt.blog.ir/

سلام

من همیشه دو الی سه بار متن های شما را می خوانم

نمی شود ساده تر بنویسید برای افراد ساده ای مثل من؟؟؟؟/

"باشد تا رستگار شویم"

سلام
قد افلح المومنون ......
باشد تا رستگار شویم
جمله ی تکان دهنده ایست و باعث می شود خیلی به خودمان بیاییم
ممنونم/

راستی ساده تر از ایــــن !!!

سراسر ساده می نویسم مَنْ .
متشکرم که می خوانید م

جاده دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 16:21 http://514313.blogfa.com/

قید والعلم بالکتاب
عنوان فوق بر تارک پستتان جا خوش کرده است

قَیِّدوُا العلم ب الکتاب
چهار کلمه فوق جمله اصلی را باید تشکیل بدهند یحتمل
به زنجیر بکشید دانشتان را توسط نوشتن

چون چند بار آمدم و متوجه عنوان نشدم ولی این بار که آمدم با کمی دقت بیشتر متوجه شدم مطلب را... ببخشید که مطلبی به این ساده ای را خیلی طول و درازش کردیم.
زیره به کرمان بردیم کلا

تصحیح شد
سپاس.

دلارام دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 11:09

دخترها از اولین روز تولد دلبسته میشوند.حتی به عروسک هایشان.
دخترها از همان روز ها یاد می گیرند که هر چیزی را،

هر کسی را که فکر می کنند برای خودشان است؛عاشقانه دوست داشته باشند...

(بخشی از کتاب مکالمه ی غیر حضوری/نویسنده:علیرضا اسفندیاری)

چه زیبابندش را برایم ..
این کتاب را ندارمش ؛ ولی حتما سفارش خواهم داد که بخوانم

ممنون از وقتی که برای تک تک نت ها گذاشتی .

دلارام دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 11:08

زدی که زدی.
بچه با کتک بزرگ می شود.این دیگر آبغوره گرفتن ندارد.

آبغوره گرفتن ندارد!بچه با کتک بزرگ نمی شود.بچه با تحقیر بزرگ نمی شود.

قد می کشد ولی هرگز بزرگ نمی شود.

پرنده ی من_فریبا وفی

باران ؟
نه !
گریه‌ی بی اختیار خداوند ...
و من که خانه‌زاد بی‌قراری و مرگ‌ام ...
بی‌تو
هر پاره‌ی دل‌ام را
به نام کسی دیگر کرده‌ام
به نام هرکسی که
کمی یا دمی
شبیه تو بود ...
نگاه کن
بیرون چه بارانی می‌آید !

{ سیدعبدالحمید ضیایی }

دلارام دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 11:07

اگر انسان ماجراجویی پیشه کند، بی تردید تجربه هایی کسب

می کند که دیگران از آن محرومند.

ما برای در پیش گرفتن این سفر، شیر یا خط انداختیم. شیر آمد؛ یعنی باید رفت.
و ما رفتیم. اگر خط هم می آمد و حتی اگر ده بار پشت سر هم خط می آمد،
ما آن را شیر می دیدیم و به راه می افتادیم.

انسان میزان همه چیز است. نگاه من است که به همه چیز معنا می دهد.

ما می خواستیم اینگونه باشد و شد. مهم نبود که آیا شتابزده تصمیم گرفتیم یا نه. مهم آن بود که گام در راهی می گذاشتیم که دوست داشتیم. ما به راه افتادیم و رفتیم و رفتیم. هنگامی که باز گشتیم دیگر آن آدم پیشین نبودیم.
عوض شده بودیم. سفر نگاه ما را به اوج ها برده بود.
بزرگ تر شده بودیم...!

خاطرات سفر با موتورسیکلت / ارنستو چه‌گوارا

آمدم خانه ات
زمزمه پاک حیات

دیدم این سطرها را یک پست کرده ای
و
خیلی گران بهاست این نوشته ها
ممنونم

دلارام دوشنبه 5 مرداد 1394 ساعت 11:06

بسیار مهم است که بگذارید بعضی چیزها از بین بروند،
خودتان را از آنها رها سازید،
از دست شان خلاص شوید...
منتظر نباشید تا قدر تلاش هایتان را بشناسند و عشق تان را بفهمند.
در را ببندید،
آهنگ را عوض کنید،
خانه تکانی کنید،
گرد و غبارها را بتکانید،
از آنچه هستید دست بردارید،
و به آنچه که واقعاً هستید، روی آورید...



پائولو کوئیلو

آه ، چرا می‌باید
من تو را شگفت بدانم
در این جریان
که از شگفت بودن
همه‌چیزی
عادی می‌نماید ؟

و گرنه تو عادی‌ترین موسمی
که می‌باید به چار موسم افزود
و چشمان تو ،
راحت‌ترین روزی که می‌توان برای زیستن تصمیم گرفت ...

یلدا یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 17:11

ما انسانها مثل مداد رنگی هستیم، شاید رنگ مورد علاقه یکدیگر نباشیم ،

اما روزی برای کامل کردن نقاشیمان دنبال هم خواهیم گشت…
سلام نازنین باز هم زیبا نگاشتی بمان برای همیشه...

سلام عزیز
ما انسان ها عجیب انسان هایی هستیم

می دانستی !!!

شکلک ِ ادمکی که ایستاده و دارد مرتب کف می زند برای آمدنتان .

کتابخانه مجن یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 10:36 http://sheakhmofid.blogfa.com

سلام
ببخشید شما هی به ما سرزدید و ما....
البته من همیشه بهت سر میزنم ولی وقت نشد نظر بذارم
خیلی خوب می نویسید
مسوول فهم ذهنم زیر بار سنگینی نگارشتان خم شد
و البته این تعبیری مثبت از قلمتان است نه منفی
ولی کلا قشنگ بود و لذت بردم

سلام جانَم
زنده باشید
به خوبان سر می زنیم

" خوبان نیز ما را فراموش نمی کنند چه تعادل ِ شیرینی"

خوش آمدید.

دریا شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 17:37 http://aseman2071.blogfa.com/

گاه آن کس که به رفتن چمدان می بندد
رفتنی نیست دو چشم نگران می خواهد ...

آرش شهیرپور

.....

شعرهاش رو دوس دارم

و انتخابتان ....

ممنون دریا جان

مجید شفیعی شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 14:44

سلام

کلاژ یه تکنیکه که از هر کسی برنمیاد محشر کردن توش

اما تو یه کلاژیست حرفه ای هستی مینا

لذت رو خوب بلدی از کیبورد بچکونی تو چشم مخاطبت

هیاکوت رو نوچ بودم اینبار

زمستان بود
من در آرزوی چیدن گیلاسهای پیراهن بلندت

:)
@}-----

سلام
و
سلامت باشید

" من اینهمه نیستم "

از این که سر می زنید و با نظرات + .....

ادم لذت می برد

لذت نبرد چه کند .....

زیادی ممنون.

ابراهیمی شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 14:35 http://emamreza-aliabad.blogsky.com/

آمین.بهترین آرزوهام بدرقه گام هایت در مسیر زندگی

ممنون از ارزوی بزرگت.

سارا شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 02:47

آوار می شود بر سرم
تنهایی را که با رفتنت
برایم به ارث گذاشته ای
زلزله خیز ترین نقطه ی چشمانت شده ام و هوا
هوای بم است.
وقتی در افکارم غرق با تو بودن می شوم
گل پونه های وحشی باغ جنونم
به یاد بسطامی فاتحه سر می دهند......
کجا رفته ای که وسعت چشمان دریایی ات
در قاب عکس کوچک خاطرات گم شده ام جای نمی گیرد.
کجا رفته ای؟؟؟

خوش طعم بود

سپــــــــاس

سوگندصفا شنبه 3 مرداد 1394 ساعت 00:46 http://sogandsafa.blogfa.com

سلام رفیق
مث همیشه عااااااااالیه چی داریم بگیم ماها؟؟؟
احسنت......چراغ وبت روشن

سلام

ممنون از لطفت.
می ام وسپیدهات رو می خونم در اولین فرصت .....

مخسن جمعه 2 مرداد 1394 ساعت 07:33 http://noor8286.blogfa.com

سلام

من از عطرِ آهسته‌ی هوا می‌فهمم
تو باید تازه‌گی‌ها
از اینجا گذشته باشی.
گفت‌وگویِ مخفی ماه وُ
پرده‌پوشیِ آب هم
همین را می‌گویند.
دیگر نیازی به دعای دریا نیست
گلدان‌ها را آب داده‌ام
ظرف‌ها را شسته‌ام
خانه را رُفت و رو کرده‌ام
دنیا خیلی خوب است،
بیا!
علامتِ خانه‌بودنِ من
همین پنجره‌ی رو به جنوبِ آفتاب است،
تا تو نیایی
پرده را نخواهم کشید
(سید علی صالحی)

از لیوان ها
به لیوان شکسته فکر می کنی
از آدمها
به کسی که از دست داده ای
به کسی که به دست نیاورده ای
همیشه
چیزی که نیست
بهتر است.

نسرین پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 22:59 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند و برای نامیدنشان می بایست با انگشت به آن ها اشاره کنی .

هیچ آرمانی در زندگی ارزش این همه سرافکندگی و خفت را ندارد .

مردها چه قدر عجیبند ! از یک طرف تمام عمر خود را به جنگ با کشیش ها می گذرانند و از طرف دیگر کتاب دعا هدیه می دهند .


آنچه از تو ناراحتم می کند این است که همیشه درست آنچه را که نباید بگویی ، می گویی .

ادبیات بهترین بازیچه ای است که بشر اختراع کرده است تا مردم را مسخره کند .

زن گذاشت تا اشک او تمام شود . با نوک انگشتان سر او را نوازش می کرد و بدون اینکه او را وادار به اعتراف کند که به خاطر عشق اشک می ریزد ، فورا قدیمی ترین گریه ی تاریخ بشر را شناخت .


روزی که قرار بشود بشری در کوپه ی درجه یک سفر کند ، ادبیات در واگن کالا ، دخل دنیا آمده است .
صد سال تنهایی

................

بی نظیر بود
" غم هیچ گاه به طور کامل از بین نخواهد رفت ... و تا ابد زیر پوست ِ انسانْ زنده می مانَدْ"
ایزابل آلنده

صحاف پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 20:42

شب با سکوت شیرین خود وازه ها ی سردرگم را در مقابل چشمانم می رقصاند تا چشم خمارین من آن ها را تک تک وبی واهمه ببوسد و به صف کشد تا مگر نگاهی به تبسم نشیند



بداهه ای برای پست زیبایت وتقدیم بر تو
البته به زودی در دیبا خواهد بود

زیبا بود
ممنونم بانو .

آشنا پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 16:21 http://sazedel20.blogfa.com/

این شعرها که بوی سکوت می دهند
از غیبت لب های توست
کلمات
مثل زنجره های خشکیده ی تابستانی
از معنا خالی شدند
و در انتظار مورچه هایند
توشه بار زمستانی شان را
در حفره ی تاریک خالی کنند-
اندوهی که سرازیر می شود
در سینه ی خاموش من


شمس لنگرودی

شتاب مکن
که ابر بر خانه‌ات ببارد
و عشق
در تکه‌ای نان گم شود
هرگز نتوان
آدمی را به خانه آورد
آدمی در سقوط کلمات
سقوط می‌کند ..
و هنگامی که از زمین برخیزد
کلمات نارس را
به عابران تعارف می‌کند
آدمی را توانایی عشق نیست
در عشق می‌شکند و می‌میرد ..

{ احمدرضا احمدی }

ممنون که از شمس لنگرودی یاد کردید .

نسرین پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 14:46 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

سرنوشت اینگونه بود که نخستین آنها را به درخت توت بستند و آخرین آنها خوراک مورچگان شد....سرنوشت خاندان بوئیندیا در صد سال تنهایی

خیلی این عبارت برای من آشنا بود
از گابریل ...
نه من از گابریل نخوانده ام این عبارت رو
و شاید شبیه این جمله بود
این توت بود و من شاه توت خواندمش جایی

ذهنم یاری نمی کُند الان .
ممنونم

نسرین پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 14:45 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

متوسط بودن خیلی دردناکه گل گیسو توی زندگیت سعی کن هیچ وقت متوسط نباشی گل گیسو... کافه پیانو فرهاد جعفری

اگر می بینید کسی کار بزرگی می کند برای این است که یا لباسی ندارد که بهش تکلیف کند و یا اساسا" ادم ِ کوچکی ست //// کافــــــه پیانو

نسرین پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 14:44 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

شب بهترین قسمت رذوز است آری بی شک شب بهترین قسمت روز است برای همین است که مردم مدتها زمان را سپری میکنند تا به شب برسند!...بازمانده ی روز کازوئو ایشی گورو

خوب بود . نچشیدمش کتاب رو

نسرین پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 14:42 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

اگر عاشق صادق منی چنان باش که من میخواهم یک روی سکه ی عشق است و اگر عاشق صادق منی همان باش که باید باشی روی دیگر سیکه ی عشق است...آتش بدون دود نادر ابراهیمی

انتخابت را عشق است ........... نادر ///// امان از نادر

عالی

روح کوچکت را وانسپار به غم! تاب ندارد. ویران می شود و زیان می کنی.پیوسته گریستن که دردی را دوا نمی کند.حرمت اشک را،دست کم،نگه دار! این سیلاب بی هوای گلالود نیست،عصاره ی روح است. ابراهیمی

سارا پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 14:21

سلام مینا جان خوبی؟؟
در پست قبلی سه تا نظر گذاشتم ولی هیچ کدوم تایید نشد

سلام

......

ترجیح دادم برای ِ خودم نگهشان دارَم
زیبا بودند و ممنون .

نسرین پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 13:57 http://zemzemehayetanhaye.blog.ir/

خیل یموافقم با ثبت لحظه های ناب هم نشینی با کتاب اما واقعیت این است که با این گوشی های جدید مقداری تنبل شده ام.صفحه ای را که میپسندم به جای نوشتن عکسش را میگیرم و نگه میدارم!
همیشه و همیشه تکنولوژی جلوی خلاقیت ها را میگیرد:)
قضیه ی سخنرانی مدیرکل چی بود راستی؟؟

سلام نسرین جان
موافقِ تکنولو‍ژی هستم شدیدا"
ولی کتاب جای ّ خودش
نوشتن جای ِ خودش
هیچ چیز جای ِ قلم را پر نمی کند

موافقی!!!

با حضور دبیرکل نهاد کتابخانه های عمومی کشور؛
سومین نشست کتاب‌خوان برگزار شد در استان گلستان.

ندا پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 11:45

زر کاغذی ........

این کلمه ها از کجا میاد مینا !

مثل همیشه جالب بود .مرسی

سلام دوست ِ خوب

این ها از ذهنِ کوچک .

جمله ای از بهترین عبارتی که از دوست داشتنی ترین کتابت خوانده ای را برایم .....

ابراهیمی پنج‌شنبه 1 مرداد 1394 ساعت 10:02 http://emamreza-aliabad.blogsky.com/

سلاااااااااام
جاااااااااااااات خالی بود حسابی.من نوبت سخنرانی ام رو به یکی از همکارانم دادم که از نهادکتابخانه ها پیگیر بودن برای معرفی کتاب.
کتاب من زنده ام رو در وبلاگم معرفی می کنم

دبیر کل مون،حس شیرینی از همنشینی با ما رو به ما منتقل کرد.بزرگ مردی فروتن،بزرگ منش،بزرگوار.مردی که با دستانش گهواره نهاد را تکان داد.تکان عظیم به سوی بالندگی
همه همکارانم با من متفق القول اند در این زمینه

سلام عزیزم
تو چه با گذشت هستی !!

چه قدر کم پیدا می شه شبیه ِ تو ... دست مریزاد

از این که این کتاب رو انتخاب کردی بهت افتخار می کنم زهرا

و امّا دیروز ......

انقدر هیجان داشتم و ممنون که تماس هامو جواب دادی هر لحظه

وقتی دبیرکل داشت حرفْ می زد ؛ صداش به قدری گرمْ بود که
دوست داشتم همان لحظه آن جا بودمْ .

امید که یکی از این سال ها ما نیز هم نشینشان باشیم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.